ابن زبير: اين چه رسم مهمان نوازی است سفيه؟ قدح آبی، دانه خرمايی در اين خراب شده پيدا نمیشود پذيرايی كنيد ؟ ايشان با عذری كه دارند بايد بر تشكچه نرم بنشينند نه زمينی سخت، خدا لعنتتان كند، خدا لعنتتان كند فقط بلديد چوب حراج به آبروی ما بزنيد.
ابن مطیع: قربان سرت خواستيم بر دوش نوكران سوار شوند، خواستيم بر زير اندازی نرم بنشينند و گلويی تازه كنند خودشان مصرند كه به زمين بچسبند ولب به چيزی نزنند.
محمد بن حنفیه: گلهای ندارم، اين بينوا را سرزنش نكن، برو سر اصل مطلب چرا احضارم كردی ؟
ابن زبير: خواستم بيايی، بنشينيم بر اوضاع اسفناك مسلمين چارهای كنيم. تفرقه، تفرقه يبن علی، تفرقه چونان كرم بر شجره طيبه دين مبين حمله كرده، به دادش نرسيم ريشه اش را میخشكاند.
محمد بن حنفیه: از من يك لا قبای افليج چه كاری ساخته است؟
ابن زبير: اين يك لاقبای عليل كم رجلی نيست، از حيث تبار و طايفه پسر عم رسالتی،مريدانت در عراق عن قريب است كه ادعای خدايی كنند البته بر تو حرجی نيست،مريدان هميشه كاسه داغ تر از آشند، مهارشان كن مسلمان، مختار به نام تو در عراق اموال مسلمين را مصادره كرده، رعب در دل مردم انداخته، مدعی است حكم از تو دارد.
محمد بن حنفیه: من به مختار حكمی نداده ام.
ابن زبير: میدانم، به مختار حكم داده بودی كه به شريعت پسرعمت پشت میكردی،شما مبری از اين گناه كبيره ايد، میخواهم كذب اين ملعون را سياهه كنی تا مردم عراق بفهمند دست بيعت به يك كذاب بددين دادهاند.
محمد بن حنفیه: نمیتوانم
ابن زبير: چه فرموديد؟
محمد بن حنفیه: معذورم بنده خدا، روا نيست كه به مختار و قيامش ظلم كنم، او به خونخواهی از برادر مظلومم حسين قيام كرده تا مرهمی باشد به زخمهای دلمان، او به احقاق حقی برخاست كه تو فقط حرفش را زدی اوليای دم مقتولين عاشورا دعاگوی مختارند.
ابن زبير: يبن علی، مختار فرجام كار خوبش را با قدرت طلبی هايش ضايع كرده، خونخواهی حسين بهانه بوده ميل باطنی مختار پادشاهی بر عراقين است، او خطبه خوانده، بيعت با ما را شكسته، عوامل ما را عزل كرده، سپاه آراسته و حكومتی درست كرده ترسناك تر از كافران سفيانی، شما مصلحت مسلمين را میخواهيد يا منافع اشخاص را ؟ دست دست نكن نامهای به مختار بنويس و ختم غائله كن.
محمد بن حنفیه: نامه مان به مختار گرهای از كار تو باز نمیكند.
ابن زبير: تو نامه را بنويس باز كردن گره با من
محمد بن حنفیه: مختار عامل من نيست كه به او نامه بنويسم، مختار خود مختار است، حكومت بخواهد يا نخواهد من او را نه به ماندن در حكومت توصيه میكنم نه به رفتن
والسلام
زن كوفی: میخواهم امير را ببنيم برو كنار
شرطه: قيل وقال نكن همشيره، دردت را بنال امير میشنود.
زن كوفی: كوری، دردم همين زخمهاست، دردم خانه ويران است، دردم ناامنی است، دردم بی عدالتيست امير گوش شنوا داشت ما فقير فقرا به اين درد دچار نمیشديم.
مختار: راه باز كن شرطه، بيا جلو همشيره، بيا.....تف كن به صورتم
زن كوفی: دهانم بشكند
مختار: بن كامل الساعه به خانه ابن حر میروی، خانه اش را ويران میكنی اهل بيتش را اسير
بن كامل: بهتر نيست...
مختار: كاري را بكن كه دستور دادم بن كامل، چه توصيهای داری؟ مشتی اوباش به خانههای مردم میريزند، میكوبند، غارت میكنند حيثيت تو و شرطه هايت را میبرند، حكومت را بی عرضه و ناتوان قلمداد میكنند و تو میخواهی توصيه كنی خشمم را فرو برم و مماشات كنم، اين همه بيداد نبينم
من امير شرطهها بودم چوب در آستين ابن حر میكردم و پوست از سرش بر میداشتم، ما يا عرضه داريم از جان ومال مردم محافظت كنيم يا نداريم، نداشته باشيم بهتر است بريم بميريم.
مختار: من فاتحه اين حكومت را خواندم، شما هم بخوانيد.
كيان: نه امير، من هنوز به بقای اين دولت اميدوارم.
مختار: تو بيش از همه ما غرامت دادهای كيان، حق داری كه باور نكنی،اما حقيقت گاه چنان تلخ است كه آرزو میكنی حقيقتی وجود نداشت اين دولت در حال استحضار است فكر كفن و دفنش باشيد.
كيان: دولت بيمار است قبول،علاج مرضش سخت نيست، صاحب منصبان دولت نه كورند نه كر،در تنه اين دولت كهنه زخميست كه ميراث حكومتهای قبليست،مامورين پايين دست اغلب محتاجند و سست،زود فريب میخورند، در برابر رشوه شل میشوند،آن شب كه حرمله به اهل بيت من حمله كرد من در محلههای كوفه به طور ناشناس پرسه میزدم تا ناظر بر اعمال شبگردهای كوفه باشم آن شب عمق فاجعه را فهميدم، داغ زن وفرزند مجال نداد تا در اين باب با شما سخن كنم، آن شب شرطه تا حتی لخت كردن من پيش رفت، ابن حر شق القمر نكرده عدهای از همين مامورين را خريده و به زندان دستبرد زده، مامور وقتی فاسد میشود وخيانت میكند كه نيازمند است، نيازش راچاره كنيم از جان ودل خدمت میكند.
مختار: نوميدت نمیكنم كيان، شايد تو ويارانت به معجزه مسيحايی مسلحید و آمده ايد تا در كالبد مرده اين دولت بدميد و مماتش را به حيات تبديل كنيد
بسم الله
منبع: سايت مختارنامه