روزی که امیرکبیر گریست

در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است
کد خبر: ۱۷۲۴۱۲
|
۰۱ تير ۱۳۹۰ - ۱۳:۱۲ 22 June 2011
|
90507 بازدید
|

مطلب حاضر شاید به گونه ای تکراری به نظر برسد، ولی بازنشر آن خالی از پند و عبرت نیست:

تصویری از امیر کبیر واقعی
سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد.
به گزارش مشرق، در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.

هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.

 

چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...

در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست.

امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند.

امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.

روحش شاد یادش گرامی

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۳۰
انتشار یافته: ۳۶
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
درود به شرفش، هممون یاد بگیریم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
منم گریم گرفت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
گرامي باد ياد بزرگمردي كه تا ابد نامش زنده خواهد ماند
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
مردي از تبار مردان ايران زمين
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
روحش شاد
یه آدم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
واقعا مرد بزرگی بود
کاش در این دوره زمانه مثال او زیاد بود که متاسفانه نیست
صفری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
بعید است به این زودی ها روزگار فردی مثل امیر کبیر تحویل جامعه دهد روحش شاد و غضب خدا بر کسانی که نگذاشتند خدمات امیر ادامه پیدا کند
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
قبلا خونده بودم اینا. واقعا تاثر گذار بود روم. ممنون که دوباره اینجا این داستانا گذاشتین
امین زمانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
بسمه تعالی
با سلام
من هم می خواهم مطلبی از امیرکبیر بگویم که بفهیم وی علاوه بر اینکه آدم بزرگی بود بزرگواری نیز بود.مطلب اینه بعد از مرگ امیرکبیر بزرگی وی را در خواب می بیند و امیرکبیر را در وضعیتی بسیار مناسب و راحت و خوش رویت می کند و از او می پرسد که آیا خدمات شما به ایران سبب این قرب و منزلت در برزخ است امیر کبیر می گوید خیر . آن بزرگ علت را جویا می شود امیر پاسخ می دهد ان لحظه ای که در حمام فین کاشان رگ دستم را زدند خون بسیاری از بدنم رفت و تشنگی شدیدی بر من مستولی گشت خواستم آب بنوشم که یاد تشنگی مولایم حسین افتادم و آب ننوشیدم پس از مرگم مولایم به نزد من آمد و این ارادت مرا جبران کرد .
روحش شاد
سعید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
خداوند آن بزرگ مرد تاريخ را بيامرزد ...
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
آخرین اخبار
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
سرمربی بعدی تیم پرسپولیس چه کسی باشد؟