قدس: این دختر در حالی که کیسه سیاهرنگی به دست داشت و اجازه گرفته بود آن را تحتالحفظ ماموران حراست داخل دادسرا ببرد، وقتی پیش روی بازپرس پرونده قرار گرفت، گفت: «اینها همه مدارکی هستند که میتوانم ثابت کنم برادرم یک پلیس قلابی است و باید مجازات شود».
این دختر که «اکرم» نام دارد، انگیزه خود از لو دادن برادرش را اذیتهای خانوادگی وی دانست و گفت: حسن از من 2 سال بزرگتر است و همیشه برای اعضای خانوادهام دردسرساز بوده است. او همه نوع سرقتی کرده و بارها بازداشت شده است، از مهربانی مادرم سوءاستفاده کرده و هر بلایی که ممکن است سر ما آورده، آخر سر هم به جای اینکه خوشحال باشد من خواستگار دارم و از این ازدواج حمایت کند با چاقو سراغ پسر مورد علاقهام رفته و موجب شده تا او در بیمارستان بستری شود.
اکرم افزود: برادرم آخرین بار که از زندان آزاد شد تصمیم گرفت به جای اینکه از دیوار مردم بالا برود یا ماشین بدزدد، لباس پلیس خریده و با پوشیدن آن اخاذی کند، او میدانست نمیتواند با این لباس به خانهمان رفت و آمد کند، به خاطر همین خانهای اجاره کرده و لباس پلیس، دستبند، بیسیم و ... را در آنجا پنهان میکرد. در آن ساختمان همه تصور میکردند حسن پلیس است، من هم تنها کسی بودم که در خانوادهمان رازدارش بودم و همه حرفهایش را به من میزد و شاید تصور نمیکرد روزی به اندازهای از دستش عصبانی شوم که او را لو بدهم.
این دختر در ادامه گفت: برادرم هر روز لباس پلیس میپوشید و با موتوسیکلت در خیابانها پرسه میزد؛ به هر کسی که به نظرش پول و طلا داشت، گیر میداد و به بهانههای همراه داشتن موادمخدر، رابطه نامشروع و حتی صدای زیاد ضبط از آنان رشوه میگرفت و رهایشان میکرد. او اگر زن تنهایی را میدید شاید گاهی طلاهایش را میقاپید و پا به فرار میگذاشت.
وقتی بازپرس پرونده با شنیدن ادعاهای این دختر مرموز و دیدن تجهیزات و لباس پلیس دستور داد تا پروندههای مشابه بررسی شده و حسن تحت تعقیب قرار گیرد، مشخص شد چندین زن و مرد از یک زورگیر و دزد در لباس نظامی شکایت داشتهاند و مشخصات آن دزد با حسن مطابقت زیادی دارد. ماموران که وارد عمل شدند، پی بردند وقتی حسن به مسافرت رفته بود تا ماجرای حمله به خواستگار خواهرش فرو بنشیند، خواهرش سراغ پلیس و بازپرس آمده است.
بدین ترتیب، پلیس به کمین نشست تا اینکه یک هفته بعد حسن از مسافرت بازگشت و قصد داشت برای آشتیکنان به خانه پدری برود که از سوی ماموران دستگیر شد. همزمان خواستگار اکرم که بشدت ترسیده بود، بازجویی شد و ادعا کرد مهاجم را نمیشناخته و از حسن هیچ شکایتی ندارد.
در برابر این ادعاهای عجیب، پلیس تحقیقات خود را روی زورگیریهای حسن متمرکز کرد که وی نپذیرفت و گفت در یک پاپوش گرفتار شده است.
وقتی این تبهکار شنید که خواهرش لباس و تجهیزات پلیسی وی را در اختیار بازپرس قرار داده است، گفت: «خواهرم از دستم عصبانی است، او میخواست با پسری ازدواج کند که لیاقتش را نداشت و من اجازه ندادم و وقتی سمجبازیهای رسول را دیدم با چاقو سراغش رفتم و ناخواسته چند ضربه به این پسر زدم که در بیمارستان بستری شد و اکرم وقتی شنید، تهدید کرد انتقام ميگیرد. حتماً این پاپوش را به همین خاطر دست و پا کرده است».
با اعترافات حسن، ماموران سراغ رسول رفتند و شنیدند وی از ترس تهدیدهای برادر اکرم قصد نداشته واقعیت را فاش کند. از سوی دیگر خانه مجردی حسن نیز شناسایی شد اما هیچمدرکی در آنجا به دست نیامد و در حالی که با اصرار به بیگناهی از سوی حسن، همه شاخهها به بنبست خورد، یک زن جوان و 2 مرد با مراجعه به اداره پلیس در مواجهه حضوری این مامورنما را شناسایی کردند.
زن 35 ساله گفت: «هوا تاریک بود و من از محل کارم به خانه میرفتم، ناگهان این پلیس را دیدم که نزدم آمد. پرسید از کجا میآیم؛ وقتی شنید کارمند هستم به صورتم خیره شد و ادعا کرد گزارش دریافت کردهاند که من در آن محل مواد مخدر میفروختم و باید کیفم را بازرسی کند. من که نگرانیای نداشتم کیفم را به او دادم اما او ناگهان حرکت کرد و با سرعت گریخت. داخل کیفم حدود یک میلیون تومان پول و زنجیر طلای مادرم بود که 5 میلیون تومان میارزید».
یکی از مردان نیز گفت: «این مرد لباس پلیس داشت و بیسیم به دست گرفته بود. من به همراه دختر مورد علاقهام که الان نامزد هستیم با خودروام در اتوبان افسریه حرکت میکردیم که نزدیک شد و خواست توقف کنیم، ساعت 9 شب بود. وقتی فهمید هنوز نامزد هم نیستیم، گیرداد که باید به مقر انتقال داده شویم. چون نامزدم ترسیده بود، حاضر بودم هرچه دارم بدهم تا او دست از سرم بردارد به خاطر همین 100 هزار تومان پول به این مرد دادم، اما راضی نشد. بعد با التماس آرامش کردم، خواست داخل ماشین بنشینم تا او با نامزدم حرف بزند، روی موتور نشسته بود و میخواست به سمت مخالف بزرگراه برود. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که دیدم نامزدم با گریه بازگشت، او ناجوانمردانه دستبند طلای او را هم گرفته و در سمت مخالف بزرگراه فرار کرده بود وقتی ماجرا را به یکی از دوستانم گفتم و شنید موتور این پلیس آرم مخصوص و رنگ خاصی نداشته، گفت که مامور قلابی بوده و خواست شکایت کنم».
حسن که دیگر چارهای جز اعتراف نداشت در حالی که از دست اکرم ناراحت بود، گفت: «من همه طلاها را به خواهرم میدادم تا او بفروشد و درصدی هم به او پول میدادم، نمیدانم چرا الان به این شکل از من انتقام گرفته است».
بنا به این گزارش با این اعترافات، بازپرس دستور داد تا اکرم نیز بازداشت شود و وقتی این دختر پذیرفت از سرقتی بودن طلاها اطلاع داشته است، روانه بازداشتگاه شد. تحقیقات درباره جزئیات دزدیهای پلیس قلابی ادامه دارد.