علیرضا قلی زاده در مطلبی با عنوان درس انسانیت در سایت «شمال فردا» نوشت:
روز گذشته برای انجام کاری به شعبه مرکزی بانکی در یکی از شهرهای مازندران رفته و در صف انتظار ایستاده بودم.به ناگاه متوجه صدای مردی شدم که به زبان محلی به مسئول باجه می گفت:من خوامه مردم وسه که تلویزیون نشون دینه کمک هاکنم (من می خواهم برای مردمی که تلویزیون نشان می دهد کمک کنم)
متصدی باجه هم در جواب این مردگفت:منظور شما را متوجه نمی شوم.اینجا برای افراد مختلف کمک جمع می کنیم.در هر حال باید فیش بانکی پر کنی و مرد هم در پاسخ گفت:ندومه همینایی که تلویزیون گنه قحطی وشون کشور دله بیومه (نمی دانم همین هایی که تلویزیون می گوید در کشورشان قحطی آمده است)
از روی کنجکاوی نگاهم را به سوی صاحب صدا دوختم.مردی را دیدم که سن او بالای پنجاه سال را نشان می داد با لباس هایی مندرس که دستان ضخیم و صورت آفتاب خورده اش گویای اهل کار و تلاش بودن او بود.بیشتر از همه دمپایی آبی رنگ از رو رفته اش بود که در همان نگاه اول خود را بر دیدگان بیننده می نشاند.
چون باجه شلوغ بود و مطمئن بودم که مسئول صندوق بیشتر از این پاسخگو نخواهد بود از همین رو و همچنین به دلیل کنجکاوی شخصی ام از این مرد پرسیدم آیا منظورتان مردم سومالی هستند ؟
و او جواب داد :اره(بله) و ادامه داد:سواد ندارمه که بخوام فیش پر هکنم (من سواد ندارم که بخواهم فیش پر کنم)
و اصلا" فیش نخوامه فقط پول ره بیرن هدن این بیچاره های وسه (اصلا" فیش نمی خواهم فقط پول مرا بگیرن و بدهند برای این بیچاره ها)
در حال گفتن این جمله دست در جیب خود برد و ۵ عدد دو هزار تومانی از پول خود را که به نظر می رسید کل پول بیشتر از بیست هزار تومان نیست را در آوره و به سمت مسئول باجه داد.
من هم بخاطر اینکه بتوانم سر صحبت را با او باز کنم و از طرفی فیش بانکی را هم برای او پر کنم از او پرسیدم چقدر می خواهی واریز کنی و او گفت ده هزار تومان.
مجددا از وی پرسیدم نام واریز کننده را چه بنویسم که او جواب داد مه اسمه ناخوانه بنویسی.من فیش نخامه(اسم مرا نمی خواهد بنویسی و من فیش نمی خواهم)
بعد از اینکه کار بانکی ام تمام شد در بیرون از بانک ایستادم تا این شخص را ببینم.در حالیکه خستگی ناشی از کار روزانه و آن ظاهر به ظاهر ساده اما بزرگ منش و لباس های مندرس او دوباره جلوه گر دیدگانم بود با نگاهم او را تعقیب کردم تا آنکه او در آن سوی خیابان سوار تاکسی شد و رفت و من ماندم و انسانیت این مرد که حداقل ظاهرش و مخصوصا" دستان پینه بسته و صورت آفتاب سوخته اش نشان می داد که شاید او خود به همین پول بیشتر احتیاج داشت .اما براحتی از آن گذشت تا درس انسانیت را من و امثال من از او یاد بگیریم.