خراسان: عصباني بود و در حالي که کنترلي بر رفتار و حرکاتش نداشت به طرف مدير شرکتي که در آن کار مي کنم رفت و با اين تهمت ناروا که چرا دست از سر همسرم برنمي داري با او گلاويز شد.ناصر تهديدم کرده بود که آبرو و حيثيتم را به باد خواهد داد اما فکر نمي کردم اين قدر بي معرفت و بي آبرو باشد و چنين مشکلي به بار بياورد.
زن ۴۳ساله در دايره اجتماعي کلانتري ۴۲ مشهد افزود: ۱۲ سال از مرگ شوهرم مي گذرد و با هر بدبختي که بود ۲ دخترم را بزرگ کردم و يکي از آنها را به خانه بخت فرستادم. دختر ديگرم نيز دانشجوي ترم آخر است و خودش را براي مقطع کارشناسي ارشد آماده مي کند. من تا ۶ماه قبل زندگي آبرومندي داشتم اما افسوس که با يک اشتباه کوچک مجبور شدم از شهر و ديار خودم فراري شوم و به شهر محل تحصيل دخترم بيايم. در اين جا زندگي جديدي را آغاز کردم و به عنوان نيروي خدماتي در يک شرکت بزرگ استخدام شدم.
فکر نمي کردم ناصر مرا پيدا کند اما او زرنگ تر از اين حرف هاست و نتوانستم از چنگ خواسته هاي شيطاني اش در امان بمانم. ماجرا از اين قرار است که حدود ۶ماه قبل به طور اتفاقي با برادر خانم مدير کارگاهي که در آن کار مي کردم آشنا شدم. او ابتدا ادعا کرد قصد کمک مالي دارد اما وقتي با اين بهانه اعتمادم را به خودش جلب کرد گفت: همسرش را از دست داده است و دنبال شريک مناسبي براي زندگي اش مي گردد تا ثروت ناچيز و حاصل زندگي اش را با او قسمت کند.
من که زير بار مسئوليت هاي زندگي کمرم شکسته بود تحت تاثير حرف هاي اين مرد حقه باز پيشنهاد او را براي ازدواج پذيرفتم و البته شرط گذاشتم تا زمان ازدواج دخترم اين موضوع مخفي بماند و سپس رسمي شود. ناصر اين شرط را پذيرفت و ما به طور خيلي محرمانه و به طور موقت باهم محرم شديم. اما پس از مدت کوتاهي فهميدم که با فردي رواني ازدواج کرده ام.
او به نوعي جنون مبتلاست و با اين که ۴۸سال سن دارد تمام وقت خود را به تماشاي فيلم هاي مستهجن مي گذراند و مرا نيز مجبور مي کند اين تصاوير کثيف را ببينم. ناصر نه تنها بيکار است و به مواد مخدر اعتياد دارد و خرج و مخارجش به گردنم افتاده است بلکه با چند زن ديگر نيز رابطه دارد و آنها را در حضور من به خانه اش مي آورد و ... .
از دست کارهايش خسته شده بودم و براي همين هم خودم را پنهان کردم او مرا با چاقو زخمي کرد و من از ترس آبرويم به بچه هايم گفتم که سارقي زورگير در خيابان مرا مجروح کرده و پول هايم را به سرقت برده است.
متاسفانه ناصر پسر جواني دارد که به کريستال معتاد است و مي گويد بايد دخترت با پسرم ازدواج کند در غير اين صورت آبرويت را به باد خواهم داد. با اين که از شهر خودم آواره شده ام اما او امروز به محل کارم آمده بود و به صاحبکارم تهمت هاي زشت و ناروايي مي زد. او مي گويد ۵ميليون تومان بده تا دست از سرت بردارم.