سرویس دفاع مقدس ـ اربعین حسینی فرصتی است برای تجدید پیمان با حضرت حسین بن علی (ع) و شهدای کربلا و همه شهدای سرافرازی که جان در راه برپایی اسلام نهادند.
سالهاست که گروههای فراوانی از راهیان نور روز اربعین حسینی را در کنار شهدا در مناطق عملیاتی میگذرانند و در شهادتگاههای شهیدانشان، زیارت اربعین را زمزمه میکنند.
گزارش زیر نوشته است با حال و هوای سفر به دیار شهدا در اربعین حسینی.
به فکه میرویم پارسال در قلاویزان اشکمان جاری شد و امسال میخواهیم در کربلای فکه با جان و دل خود زیارت اربعین بخوانیم. میخواهیم بگوییم آقا فکه، مشهد شهیدان بی شماری است که در سپیده سحر، نماز عشق را به جای آوردند و مرغ جانشان به سوی سرزمین نینوا بال گشود. فکه برای ما همان دروازه عشق و دلدادگی است و هنوز قصههایی از غربت و گمنامی در سینه دارد. فکه که میعادگاه بچههای محرم است و والفجر مقدماتی.
اتوبوس خود را آرام آرام بر سینه جاه میکشد. خورشید را در کنارمان داریم و رودخانه کرخه با امواجش برای ما دست تکان میدهد.
هر کس از جایی آمده است. گویا شهدا خودشان برای اینها کارت دعوت فرستاده اند. آمده اند تا اربعین حسینی را در کنار شهدای گمنام و مفقود سر کنند.
سرزمین فتح المبین وارد سرزمین فتح المبین میشویم. تا دلت بخواهد اینجا لاله داریم. حماسه شقایقها و حضور سروهای سرافراز تا لب مرز میرسد. یکی از همراهمان، سید مجید موسوی است. زمانی که ناله تفنگ بلند بود، او وجب به وجب این مناطق را میگشت.
به سه راه فکه دهلران میرسیم. قبلا اینجا را سه راه قهوه خانه مینامیدند . سید مجید با چشمانی نمدار منطقه را نگاه میکند.
می گوید: در عملیات فتح المبین اینجا قیامت عاشوراییان بود و مظهر دلباختگی و ایثار.
وقتی در فتح المبین به اینجا رسیدیم، شهید حسین بیدخ به همراه شماری از بچههای بسیجی در حالی که پرچمهای «یاحسین» و «یازهرا» و «یا مهدی ادرکنی» را حمل میکردند، پیاده و با حالت «دو» شعار میدادند. حالت شور و شوق عجیبی داشتند. یادم هست شهید عبدالحسین کیانی و حسین ناجی در میان آنها بودند.
کم کم به رادار میرسیم. منطقه عمومی سایت چهارم و پنجم و رادار که در عملیات فتح المبین بسیار مهم بود. به یاد سخن حاج احمد سوداگر میافتم که میگفت: در عملیات فتحالمبین، یکی از پیروزیها و توفیقات ما این بود که باورمان شد، میتوانیم کارهای بزرگ انجام دهیم. ما در عملیات فتح المبین، قدرت بسیج را باور کردیم و این شد که بلافاصله پس از حماسه فتح المبین برای آزادی خرمشهر برنامهریزی کردیم.
در منطقه رادار ناگهان به یاد شهید توکل قلاوند میافتم؛ جوانی رشید و نترس که به آواکس دشت عباس مشهور شده بود؛ شهیدی که ابتکار و شجاعتش همه را مات و مبهوت میکرد. او که گمنام بود و در اوج گمنامی در بهمن 1361 به همراه شهید حسن باقری به شهادت رسید.
فکه، سکوت و اشک...حالا به فکه میرسیم. بچهها در سکوتی عجیب به نگاه کردن نشسته اند.
جاده آسفالته اتمام میشود و درسمت راست و چپ تابلوهای سیم خاردارها و علایم میدان مین هشدار میدهند که منطقه آلوده به مواد منفجره است. پس از عبور از یک سه راهی به سمت راست میرویم.
کنار رودخانه توقف میکنیم. محمد میگوید: شب عملیات این رودخانه خیلی کم آب بود. نیروهای زیادی کنار ساحل آن بودند که ناگهان باران آمد و رودخانه پر از آب شد و... اشک امانش نمیدهد.
از پل میگذریم. تابلوهای گروه تفحص لشکر 27 محمد رسول الله ( ص) به ما خوشامد میگویند. سنگرهای ساده و بی آلایش و میدانی در وسط که مقداری از وسایل شهدا را در خود دارد، دلمان را آتش میزند. پیاده میشویم و به شهدا سلام میکنیم.
«السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله الحسین».
بوی خوش گلهای محمدی در فضا میپیچد. زیارت اربعین را زمزمه میکنیم؛ آن هم در سرزمینی که به کربلا شبیه است.
پس از خواندن زیارت راهی معبر فکه میشویم. اینجا باید به ستون یک حرکت کنیم؛ آن هم از میان دو نوار باریکی که در میدان مین کشیده شدهاند. پیرامون ما انواع مینهای ضد خودرو و ضد نفر به صورت منظم و نامنظم دیده میشوند.
در این میدان وکانالی که در کنار ماست و به وسیله بیل مکانیکی خاکبرداری شده است، گلولههای عمل نکرده فراوانی دیده میشود که حکایت از اوج درگیری در این نقطه دارد.
عباس بیتاب بود به نقطهای میرسیم که چند پرچم سیاه و پوتین و سلاح و حمایل در آن دیده میشود و روی کاغذی که در آن محل است، نوشته شده: محل شهادت عباس صابری. عباس مانند شهیدان عزیز این گروه، از جمله غلامی و شاهدی از نیروهای تفحص شهدا بود که در حین جستجوی پیکرهای شهدا بر اثر انفجار مین به شهادت میرسد. او از نیروهای مخلصی بود که هر روز صبح وضو میگرفت و پس از خواندن زیارت عاشورا، کار تفحص پیکر شهدا را آغاز میکرد و هرگاه شهیدی را پیدا میکردند، بر استخوانهای تکیده و معطر او بوسه میزدند.
محمود وند، یکی دیگر از بچههای گروه تفحص که راهنمای ماست، میگوید: عباس در منطقه طلاییه کار میکرد، ولی چند روز پیش از شهادت اصرار زیادی کرد که به این منطقه بیاید و سرانجام فرمانده را راضی کرد. وقتی اینجا رسید، خیلی بیتابی میکرد. پیش از شهادت، خودش این پرچمهای یاحسین و یازهرا را آماده کرد و دور تا دور میدان مین نصب نمود. روز ششم محرم بود که کربلایی شد و مهمان سید الشهدا حسین بن علی (ع).
در گذرگاه میتوان بوی شهدا را احساس کرد؛ شهدایی که هنوز برای ما پیام عزت و سرافرازی دارند.
دلم را جا میگذارم...زیارتمان را به این امید که شرمنده این عزیزان نباشیم، به پایان میبریم.
براستی، آیا میتوانیم به عهد و پیمانمان با شهدا استوار بمانیم؟
اتوبوس حرکت میکند و من دلم را در میدان مین و معبری که بوی کربلا میدهد، جا میگذارم... .
-----------------------------------نوشته: مرتضی طیبی