پائولو کوئیلو، نویسنده معروف که با «کیمیاگر» خود را به جهانیان معرفی کرد، در شرح این کتاب به نکات جالبی اشاره میکند؛ این که سالهای بسیاری داستان آن را در ذهن پرورانده و سرانجام آن را در پانزده روز نگاشته است. ریشه نوشتن این کتاب هم چیزی نیست، جز آشنایی وی با ادبیات ایران باستان که از «حکیم خیام» آغاز شده تا بعدها به «مولانا» رسیده و یکی از داستانهای مثنویاش را دستمایه نوشتن کیمیاگر میکند.
به گزارش «تابناک»، به جز هشتم مهر ماه سال هشتاد و شش که سالروز بزرگداشت مولانا با سال جهانی مولانا مصادف شده بود، کمتر نشانی از بزرگداشت شاعر پرآوازه پارسی زبان در سالهای گذشته و حتی در روز گذشته، روز نامگذاری شده به نام وی، در دست است؛ عارفی بلند آوازه که در بلخ به دنیا آمده و در قونیه چشم از جهان بسته است؛ دو نقطهای که در جغرافیای امروز ایران قرار نگرفتهاند، ولی بیگمان، مولانا بیش از اینها ایرانی به شمار میآید که برای اثباتش به مقبره نیاز باشد.
اکنون کافی است به رسانههای گوناگون، برنامههای اماکن فرهنگی و حتی پیامکهای دریافتی تلفن همراهمان نگاه کنیم تا به عمق فراموشکاریمان پی ببریم، چراکه گاه مسائلی را با پیامک به یکدیگر یادآور میشویم که جنبه ملی و میهنی دارند، ولی آیا این توفیق، قابل سرایت دادن به یادآوری روز بزرگداشت یکی از مشاهیر ملی نیست؟
هشتصدو پنجمین سالروز تولد جلالالدین محمد بلخی (ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری که در تقویم خورشیدی، مصادف با هشتم مهر ماه بوده) از راه رسید و گذشت؛ اما نه مسئولان تدارک خاصی برایش فراهم دیده بودند، نه رسانهها، نه هنرمندان و شعرا و نه حتی مردم عادی؛ گویی همین ماها نیستیم که تا میشنویم ترکیه ادعا دارد که مولوی از مشاهیر دیارشان است، یا ادعا دارد که نوادگان وی در قونیه سکونت دارند و این اثباتی بر ترک بودن وی است، یا...، رگ گردن بلند کرده و کارشان را زشت میانگاریم.
برای کسی که آشنایی مختصری با معماری ایرانی دارد، نیم نگاهی به گنبد سبز مقبره مولانا، کافی است تا همه ادعاهای به ناحق ترکها رنگ ببازد. بدین ترتیب، در حالی که کارهای گوناگون ترکها را در راستای جعل تاریخ و جذب توریست ارزیابی کرده و بحق بر پارسی بودن آثار وی تأکید میورزیم، خودمان نسبت به ماجرا موضع انفعال گرفته و حتی از کوچکترین کاری در این زمینه دریغ میورزیم؛ برای نمونه، در حالی که به گواه آمار و ارقام، روز به روز بر شمار دوستداران این نابغه جهانی در آمریکا و دیگر کشورهای غربی افزوده شده و حتی بسیاری از مستشرقان هم به نفوذ کلام وی در سرزمینهای خاوری کشورمان اذعان دارند و هر روز شمار بیشتری شیفته و مجذوب کلام جادویی این شاعر پارسی زبان میشوند، آیا هرگز شده از خودمان بپرسیم که چگونه مولانای شرقی به غرب راه یافته و به مردمان آن دیار معرفی شده است؟!
آیا سهمی از ما در این میان بوده که مغفول مانده و احیانا نادیده انگاشته شده که تا کشوری از مولانا بگوید، برافروخته میشویم؟
در چنین شرایطی است که گویا تنها دلیل مدعای ترک بودن مولانا، وجود مدفن وی در شهر قونیه (کُنیا در ترکیه امروزی) نبوده، بلکه تلاشهای اقتصادی کشور همسایهمان ـ که دستکم از زاویه تجاری درست به ماجرا نگریسته ـ در ماجرا دخیل بوده و به عبارتی بهتر، ظاهرا ترکها در کنار بهره بردن از موهبتی که نصیبشان شده، نقش بسزایی در معرفی این عارف به جهانیان داشتهاند.
اما در نقطه مقابل، ما به ازای کاری که تقریبا انجام ندادهایم، توقع داریم که مردم جهان متوجه حقیقتِ پس ماجرا شده و لابد بدانند که مولانا ایرانی بوده و حتی شمس تبریزی در شهرستان خوی مدفون شده و مقبره وی در قونیه، جعلی است؛ اینقدر که نوادگان ترک مولانا هم بر این امر صحه گذاشته و شهروند افتخاری خوی هم به شمار میروند!
این هم تصویری از آرامگاه مولانا که از فرط شباهتهای بصری، ممکن است با آثار به جای مانده در گوشه و کنار کشورمان قابل تفکیک نباشد. باید گفت، پای محاسبهای ساده و دو دو تایی در میان است که فارغ از اینکه کدام یک از دو طرف درگیر در غائله آن پیروز میدان لقب خواهند گرفت، محصولی مشترک برای عرضه به جهان تدارک دیده و شاید هر دو طرف ـ حتی میتوان افغانها و شاید تاجیکها را هم به ماجرا راه داد و از چند طرف درگیر در این غائله سخن به میان آورد! ـ به دنبال مطمع نظری در حاشیه این امر هم باشند؛ چیزی مانند غرور ملی، تاریخ پر افتخار و مسائلی از این دست.
درست همین نقطه است که خیلیهایمان ترجیح میدهیم جهت پیکان انتقادات را به سمت دولتمردان و مسئولان ردههای گوناگون برگردانده و کم کاری ایشان را عامل بروز این رخدادها بدانیم؛ انتقادی که چه بسا تا اندازهای وارد هم باشد؛ اما بیگمان، وقتی من و شما به این امر کوچکترین حساسیتی نشان نمیدهیم، چگونه توقع خواهیم داشت که اگر روزی به سمتی رسیده و در زمره مسئولان قرار گرفتیم، تغییر رویه داده و مولانا دوست شویم؟
به عبارتی بهتر، مگر میشود مولانا را نشناخته و آثارش را نخوانده باشیم، ولی داعیه دوستداریاش را داشته و در سالروز ولادتش شادی کرده و دیگران را هم سهیم کنیم؟ آیا توقع داریم که مسئولیت گرفتن یک فرد منجر به مولاشناسیاش شود؟
این درست که مقبره این شاعر بزرگ در ترکیه واقع شده و میزبانان وی به غایت کمال از این مهم بهره برده و حتی گاه مضامین اشعار وی را از ترکی (پس از یک بار ترجمه از زبان فارسی به ترکی استانبولی) به فارسی ترجمه کرده (!) و در بروشورهای راهنما قید کنند، اما هیچ دقت کردهایم که گنجینه بزرگ به جای مانده از وی به زبان فارسی و رسمالخط امروزی آن [برگرفته از عربی و به گونهای بسیار متفاوت با رسمالخط امروزی ترکها] بوده و مزیت بزرگی نصیبمان کرده است؟
اکنون بد نیست از خودمان بپرسیم: آیا جبر جغرافیایی سبب مهجور ماندن مولانا از کشورمان شده یا کاهلی ما؟!
راز جاودانگی مولانا هر چه باشد، به زبان «فارسی» نگاشته شده است؛ همان زبانی که تنها برای ما قابل درک است، چرا که اگر یک خارجی به لغات آن هم آشنا باشد، درک لحن و آهنگ خالق آن برایش بسیار دشوار بوده و حتی نا ممکن مینماید!