خبرگزاري فارس: تحريف معنوي بسيار خطرناكتر از تحريف لفظي است. آنچه سبب شده است كه اين حادثه بزرگ براي ما از اثر و خاصيت بيفتد، تحريفات معنوي است نه تحريفات لفظي، يعني اثر سوء تحريفات معنوي از تحريفات لفظي بيشتر است.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم: فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به (1).
گفتيم تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده است، هم دچار تحريف لفظي شده است و هم دچار تحريف معنوي. تحريف لفظي يعني اينكه ما از خودمان ساز و برگهايي بر پيكره اين تاريخ ساختهايم كه چهره با عظمت و نوراني آن را تاريك و ظلماني و قيافه زيباي آن را زشت كردهايم. نمونههايي را در اين زمينه عرض كردم.
تحريف معنوي: متأسفانه اين حادثه تاريخي در دست ما تحريف معنوي شده است و تحريف معنوي بسيار خطرناكتر از تحريف لفظي است. آنچه سبب شده است كه اين حادثه بزرگ براي ما از اثر و خاصيت بيفتد، تحريفات معنوي است نه تحريفات لفظي، يعني اثر سوء تحريفات معنوي از تحريفات لفظي بيشتر است.
تحريف معنوي يعني چه؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ، نه كم كنيم و نه زياد، ولي وقتي كه ميخواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم، طوري توجيه و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معني واقعي آن جمله باشد. براي اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض ميكنم تا مطلب روشن شود.
در روزي كه مسجد مدينه را بنا ميكردند، عمار ياسر فوق العاده تلاش صادقانه ميكرد، نقل كرده اند (از نقلهاي مسلم است) كه پيغمبر اكرم فرمود: يا عمار! تقتلك الفئه الباغيه اي عمار! ترا آن دسته اي ميكشند كه سركشند. اشاره به آيه قرآن است كه ميفرمايد اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشي كرد، شما به نفع آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد. اين جمله را كه پيغمبر اكرم درباره عمار فرمود، شخصيت بزرگي به او داد. لهذا عمار كه در صفين در خدمت اميرالمؤمنين بود، وزنه بزرگي در لشكر علي ـ عليه السلام ـ شمرده ميشد، حتي افراد ضعيف الايماني بودند كه تا وقتي كه عمار كشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملي كه در ركاب علي ميكنند، بحق است؛ يعني كشتن معاويه و سپاهيان او جايز است. روزي كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالم…منين كشته شد، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر صادق آمد. بهترين دليل براي اينكه معاويه و يارانش بر باطل اند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم در گذشته خبر داد: يا عمار! تقتلك الفئه الباغيه (1) كه اشاره است به آيه: و ان طائفتان من الم…منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيء الي امرالله (2). امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه، لشكر[ (باغي] (يعني سركش و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان علي است. پس به نص قرآن بايد به نفع لشكريان علي، عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد. اين قضيه تزلزلي در لشكر معاويه ايجاد كرد. معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار خود را پيش ميبرد، اينجا دست به يك تحريف معنوي زد، چون نميشد انكار كرد و گفت پيغمبر درباره عمار چنين چيزي نگفته است، زيرا اقلا شايد پانصد نفر در آنجا بودند كه شهادت ميدادند كه ما اين جمله را از پيغمبر شنيديم و يا از كسي شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود؛ بنابراين، اين جمله پيغمبر درباره عمار قابل انكار نبود. شاميها به معاويه اعتراض ميكردند كه عمار را ما كشتيم و پيغمبر فرمود: تقتلك الفئه الباغيه، گفت اشتباه كرديد! درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئه سركش، طائفه سركش، لشكر سركش ميكشند، ولي عمار را ما نكشتيم! گفتند لشكريان ما كشتند. گفت نه! عمار را علي كشت كه او را به اينجا آورد و
موجبات كشته شدنش را فراهم كرد! عمر و عاص دو پسر داشت، يكي مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگري نسبتا جوان م…من و با ايماني بود و با پدرش هماهنگي نميكرد. اسم او عبدالله بود. در يك جلسه اي كه عبدالله حاضر بود، همين مغلطه معنوي را به كار بردند. عبدالله گفت اين چه حرفي است كه ميزنيد، اين چه مغلطه كاري است كه ميكنيد؟! چون عمار در لشكر علي بود پس علي او را كشت؟! گفتند بله! گفت پس بنابراين حمزه سيدالشهدا را هم پيغمبر كشت، چون حمزه سيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد. معاويه ناراحت و عصباني شد به عمروعاص گفت چرا جلوي اين پسر بي ادبت را نميگيري؟! اين را ميگويند تحريف معنوي.
اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوي كنيم، چگونه تحريف ميكنيم؟ حوادث و قضاياي تاريخي از يك طرف علل و انگيزهها و از طرف ديگر منظور و هدفهايي دارند. تحريف يك حادثه تاريخي اين است كه يا علل و انگيزههاي آن حادثه را بگونه اي غير از آنچه كه بوده است بگوئيم، يا هدف و منظور آن را بگونه اي غير از آنچه كه بوده است تفسير كنيم.
مثال: شما به منزل يك شخصي كه از مكه آمده است ميرويد. انگيزه شما اين است كه زيارت كردن حاجي مستحب است، لذا به ديدن او ميرويد. يك نفر ميگويد ميداني چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت؟ ديگري ميگويد چرا؟ ميگويد منظور او از رفتن به منزل فلاني اين است كه دختر او را براي پسرش خواستگاري كند، موضوع مكه را بهانه كرده است. منظور شما را اين چنين تحريف ميكنند. اين را تحريف معنوي ميگويند.
حادثه تاريخي عاشورا از يك طرف علل و انگيزههايي دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهاي عالي. ما مسلمانان، ما شيعيان حسين بن علي اين حادثه را تحريف كرديم همان طور كه معاويه بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار تقتلك الفئه الباغيه را تحريف كرد. يعني حسين ـ عليه السلام ـ در نهضت خود انگيزه اي داشت، ما چيز ديگري براي آن تراشيديم! حسين يك هدف و منظور خاصي داشت، ما يك هدف و منظور ديگري براي او تراشيديم! اباعبدالله ـ عليه السلام ـ نهضتي فوق العاده با عظمت و مقدس كرده است.
تمام شرائط تقدس يك نهضت، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد. آن شرائط چيست؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است كه منظور و هدف آن، شخصي و فردي نباشد، 71 بلكه كلي، نوعي و انساني باشد. يك وقت كسي نهضت ميكند بخاطر شخص خودش و يك وقت كسي نهضت ميكند بخاطر اجتماع، بخاطر انسانيت، بخاطر حقيقت، بخاطر حق، بخاطر توحيد، بخاطر عدالت، بخاطر مساوات، نه بخاطر خودش، در واقع آن وقتي كه او نهضت ميكند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست، اوست و همه انسانهاي ديگر. به همين جهت كساني كه در دنيا، حركاتشان، اعمالشان، نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است، بخاطر بشريت بوده است، بخاطر انسانيت بوده است، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است، بخاطر توحيد و خداشناسي و ايمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند. همان طور كه پيغمبر فرمود: حسين مني و انا من حسين (1)، ما هم ميگوئيم: حسين منا و نحن من حسين چرا ميگوئيم؟ براي اينكه حسين ـ عليه السلام ـ در 1328 (2) سال پيش براي ما و به خاطر ما و بخاطر همه انسانهاي عالم قيام كرد. قيامش، قيام مقدس بود، قيام پاك بود، از منظورهاي شخصي بيرون بود.
شرط دوم براي اينكه قيامي مقدس باشد، اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوي توام باشد. يعني چه؟ يعني يك وقت مردم اجتماعي، خودشان در غفلتند، بي خبرند، نميفهمند، جاهلند. يك فرد بصير، چيز فهم و با درك پيدا ميشود كه درد اين مردم را صد درجه از خودشان بهتر ميفهمد. دواي اين مردم را از خود اين مردم بهتر ميفهمد. در وقتي كه ديگران هيچ چيز را نميفهمند و درك نميكنند و در ظاهر هم نميبينند. يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح، آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نميبينند او در خشت خام ميبيند، پيدا ميشود كه قيام و نهضت ميكند. بيست سال، سي سال، پنجاه سال ميگذرد تازه ملت بيدار ميشود كه فلان شخص كه قيام كرد، حركت كرد، نهضت كرد، چه منظورهاي مقدسي داشت. پدران ما در بيست سال، سي سال، چهل سال، پنجاه سال پيش، ارزش اين را درك نميكردند! مثلا مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادي در حدود شصت، هفتاد سال پيش (فوت اين مرد در سال 1310 قمري بوده است، چهارده سال قبل از مشروطيت) قيام كرد و يك نهضت اسلامي در كشورهاي اسلامي بپا كرد، شما امروز كه تاريخ اين مرد را ميخوانيد، ميبينيد واقعا غريب و تنها بوده است، درد و دواي ملت مسلمان را احساس ميكرد ولي خود ملت نميفهميد، خود ملت به او دهن كجي ميكرد، خود ملت او را مسخره ميكرد، ملت از او حمايت نميكرد. حالا كه شصت، هفتاد سال گذشته است، وقتي كه زواياي تاريخ درست روشن ميشود، ميبينيم اين مرد چه چيزهايي را در آن روز ميفهميده كه اساسا نود و نه درصد ملت ايران نميفهميده اند.
لااقل آن دو نامه اي را كه اين مرد بزرگ نوشته است ببينيد، يكي نامه اي كه به مرحوم آيت الله ميرزاي شيرازي بزرگ اعلي الله مقامه نوشته است و ديگر نامه اي كه به عموم علماي ايران به عنوان يك متحدالمال فرستاده است. يا نامههاي ي را كه اين مرد براي مرحوم حاج شيخ محمد تقي بجنوردي در مشهد و براي فلان عالم بزرگ در اصفهان، و فلان عالم بزرگ در شيراز فرستاده است، بخوانيد تا ببينيد اين مرد چقدر خوب ميفهميده است، چقدر درك ميكرده است، چقدر خوب استعمار را ميشناخته و چقدر خوب در صدد بيدار كردن اين ملت بوده است. (از اين مزخرفاتي كه بعضي از ابزارهاي استعمار هنوز هم ميگويند بگذاريد، ديگر اين حناها رنگ ندارد) اين نهضت، مقدس است چون مردي در زماني پيدا ميشود كه در پشت اين ظواهر، حقايقي را ميبيند كه مردم عصر خودش نميفهمند و درك نميكنند.
نهضت حسيني چنين نهضتي است. امروز ما درست ميفهميم يزيد يعني چه؟ حكومت يزيد يعني چه؟ معاويه چه كرد؟ نقشه امويها چه بود؟ ولي صدي نود و نه ملت مسلمان در آن روز درك نميكردند، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتي كه امروزه هست و در گذشته نبوده است. مردم مدينه درك نميكردند، روزي فهميدند يزيد چه كسي است و خلافت يزيد يعني چه كه حسين بن علي كشته شده بود، بعد تكان خوردند كه چرا حسين بن علي كشته شد؟! يك هيأت از اكابر مردم مدينه را كه در راسشان مردي بنام عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بود، به شام فرستادند. وقتي فاصله ميان مدينه و شام را طي كردند و به دربار يزيد رفتند و مدتي در آنجا ماندند، تازه فهميدند قضيه از چه قرار است. هنگامي كه به مدينه برگشتند، از آنها پرسيدند چه ديدند؟ گفتند همين قدر ما به شما بگوئيم كه در مدتي كه در شام بوديم، ميگفتيم خدا نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خليفه اي روبرو شديم كه علنا شراب ميخورد، قمار ميكرد، سگ بازي و يوزبازي و ميمون بازي ميكرد، حتي با محارم خود هم زنا ميكرد! عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه هشت پسر داشت، به مردم مدينه گفت چه شما قيام كنيد چه نكنيد من قيام ميكنم ولو با اين هشت پسر خودم. همين طور هم شد، در قيام حره (1) عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد. عبدالله بن حنظله غسل الملائكه، دو يا سه سال پيش از اينكه اباعبدالله از مدينه خارج شود و در هنگام خروج بگويد: و علي الاسلام السلام اذا قد بليت الامه براع مثل يزيد (2).
من ننگ ميدانم اگر يزيد خلافت اسلامي را به دست گيرد، اگر چنين شود، چه به سر اسلام ميآيد، كجا بود؟ آن روز آگاه نبود. بايد حسين كشته بشود، جهان اسلام تكان بخورد، تازه عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه و صدها نفر ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهاي ديگر چشمشان باز شود و بگويند حسين ـ عليه السلام ـ حق داشت كه چنين حرفي زد! شرط سوم براي اينكه نهضتي مقدس باشد اين است كه تك باشد، فرد باشد. يعني چه؟ يعني برقي باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد، ندائي باشد در ميان سكوتها، حركتي باشد در ميان سكونهاي مطلق. يعني در يك شرايطي كه خفقان به طوري كامل حكمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاريكي مطلق، ياس مطلق، نااميدي مطلق، سكوت مطلق، سكون مطلق است، يك مرتبه يك مرد پيدا ميشود و سكوت را ميشكند، سكونها را از بين ميبرد، حركتي ميكند، برقي ميشود و در ميان ظلمت ميدرخشد. تازه ديگران پشت سرش راه ميافتند. آيا نهضت حسيني اينچنين بود يا نبود؟ آري، اينچنين بود.
امام حسين چنين نهضتي كرد. او در اين نهضت چه هدفي داشت؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند كه عزاي حسين ـ عليه السلام ـ زنده بماند؟ چرا امام حسين ـ عليه السلام ـ نهضت كرد؟ چه احتياجي است كه ما از خودمان دليل ذكر كنيم؟ حسين بن علي خود، دليل نهضت را بيان كرده است: اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي (1) در كمال صراحت ميگويد دنياي ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شده اند، قيام كردم براي اصلاح، من يك مرد اصلاح طلبم.
اريد ان آمر بالمعروف وانهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي (1)، هدفي جز امر به معروف و نهي از منكر ندارم. امام حسين هدف نهضت خودش را روشن كرده است. الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه ليرغب الم…من في لقاء الله محقا (2)، حسين ـ عليه السلام ـ ميگويد من نهضت كرده ام براي امر به معروف، براي اينكه دين را زنده كنم، براي اينكه با مفاسد مبارزه كنم. نهضت من يك نهضت اصلاحي اسلامي است. ما چيز ديگري گفتيم. دو تحريف معنوي بسيار عجيب و ماهرانه كرديم (نمي دانم بگويم ماهرانه يا جاهلانه) يك جا گفتيم حسين بن علي قيام كرد تا كشته شود، براي اينكه كفاره گناهان امت باشد! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست؟ آيا خود امام حسين ـ عليه السلام ـ چنين چيزي گفت؟ پيغمبر گفت؟ امام گفت؟ ما ميگوئيم به اين حرفها چكار داريد؟ امام حسين كشته شد براي اينكه گناهان ما بخشيده شود! نميدانيم كه ما اين فكر را از دنياي مسيحيت گرفته ايم يا نه؟ ملت مسلمان ندانسته خيلي چيزها را از دنياي مسيحيت بر ضد اسلام گرفته است.
يكي از اصول معتقدات مسيحيت مسئله به صليب كشيدن، مسيح است براي اينكه فادي باشد. الفادي لقب مسيح است. از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسي به دار رفت تا كفاره گناهان امت باشد! يعني گناهان خودشان را به حساب عيسي ميگذارند! فكر نكرديم كه اين، حرف دنياي مسيحيت است، با روح اسلامي سازگار نيست، با سخن حسين ـ عليه السلام ـ سازگار نيست. به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است.
والله اگر كسي در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسين بن علي نسبت بدهد و بگويد حسين براي چنين كاري بود و[ اين سخن را] از او نقل بكند روزه اش باطل است، دروغ بر حسين است. اباعبدالله كه براي مبارزه با گناه كردن قيام كرد، ما گفتيم قيام كرد تا سنگري براي گنهكاران باشد! گفتيم حسين يك بيمه درست كرد، يك شركت بيمه تاسيس كرد. بيمه چه؟ بيمه گناه! گفت شما را از نظر گناه بيمه كردم، در عوض چه بگيرم؟ اشك. شما براي من اشك بريزيد، من در عوض، گناهان شما را جبران ميكنم. شما هر چه ميخواهيد باشيد، ابن زياد باشيد، عمر سعد باشيد. يك ابن زياد در دنيا كم بود! يك عمر سعد در دنيا كم بود! يك سنان بن انس در دنيا كم بود! يك خولي در دنيا كم بود؟ امام حسين خواست خولي در دنيا زياد شود، عمر سعد در دنيا زياد شود، گفت ايهاالناس هر چه ميتوانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم! تحريف معنوي دومي كه از نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داده، اين است كه ميگويند: ميدانيد چرا امام حسين نهضت كرد و كشته شد؟ ميگوئيم چرا؟ ميگويند يك دستور خصوصي فقط براي او بود. به او گفتند برو و خودت را بكشتن بده. پس به ما و شما ارتباط پيدا نميكند، يعني قابل پيروي نيست! به دستورات اسلام كه دستورات 78 كلي و عمومي است، مربوط نيست. تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است؟ امام حسين فرياد كشيده كه علل و انگيزه قيام من مسائلي است كه منطبق بر اصول كلي اسلام است.
احتياجي به دستور خصوصي نيست. آخر دستور خصوصي را در جايي ميگويند كه دستورهاي عمومي وافي نباشد. امام حسين در كمال صراحت فرمود: اسلام ديني است كه به هيچ م…مني (حتي نفرمود به امام) اجازه نميدهد كه در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بي تفاوت بماند. امام حسين مكتب بوجود آورد ولي مكتب عملي اسلامي، مكتب او همان مكتب اسلام است. مكتب اسلام بيان كرد، حسين عمل كرد. ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم، وقتي از مكتب بودن خارج شد، ديگر قابل پيروي نيست، وقتي كه قابل پيروي نبود، پس ديگر نميشود از حسين استفاده كرد، يعني از حادثه كربلا نميتوان استفاده كرد. از اينجا ما حادثه را از نظر اثر مفيد داشتن، عقيم كرديم. آيا خيانتي از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوي كه در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحريف لفظي آن صد درجه خطرناكتر است.
چرا ائمه اطهار (حتي از پيغمبر اكرم روايت است) گفتند كه اين نهضت بايد زنده بماند، فراموش نشود، مردم براي امام حسين بگريند؟ هدف آنها از اين دستور چه بوده است؟ ما آن هدف واقعي را مسخ كرديم. گفتيم فقط بخاطر اين است كه تسلي خاطري براي حضرت زهرا سلام الله عليها باشد! با اينكه ايشان در بهشت همراه 79 فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بي تابي ميكنند تا ما مردم بي سر وپا يك مقدار گريه كنيم تا تسلي خاطر پيدا كنند! آيا توهيني بالاتر از اين، براي حضرت زهرا پيدا ميكنيد؟ عده اي ديگر گفتند امام حسين در كربلا بدست يك عده مردم تجاوزكار، بي تقصير كشته شد، پس اين تاثر آور است! من هم قبول دارم امام حسين بي تقصير كشته شد. امام حسين بي تقصير كشته شد، امام همين؟! يك آدم بي تقصير بدست يك عده متجاوز كشته شد؟! روزي هزار نفر آدم بي تقصير بدست آدمهاي با تقصير كشته ميشوند. روزي هزار نفر آدم در دنيا نفله ميشوند و تاثر آور است، اما آيا اين نفله شدنها ارزش دارد كه سالهاي زيادي، قرنهاي زياد، ده قرن، بيست قرن، سي قرن مطرح باشد و ما بنشينيم و اظهار تاثر كنيم كه حيف، حسين بن علي نفله شد، خونش هدر رفت! حسين بن علي بي تقصير كشته شد، بدست افرادي متجاوز كشته شد! اما چه كسي گفته حسين بن علي نفله شده است؟ خون حسين بن علي هدر رفت؟ اگر در دنيا كسي را پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود، حسين بن علي است. اگر در دنيا كسي را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود، حسين بن علي است. او براي قطره قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد كه نميتوان آن را توصيف كرد. اگر ثروتهاي دنيا را كه براي او مصرف ميشود تا دامنه قيامت حساب كنيم، براي هر قطره خونش ميلياردها ميليارد تومان بشر پول خرج كرده است. آدمي كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ ستمكاران را براي هميشه بلرزاند، نفله شد؟! خونش هدر رفت؟! اما غصه بخوريم 80 براي اينكه حسين بن علي نفله شد؟ تو نفله شدي بيچاره نادان. من و تو نفله هستيم، من و تو عمرمان هدر رفت، غصه براي خودت بخورد. تو به حسين توهين ميكني كه ميگويي نفله شد! حسين بن علي كسي است كه: ان لك درجه عندالله، لن تنالها الا بالشهاده (1)، آيا حسين بن علي ـ عليه السلام ـ كه آرزوي شهادت ميكرد، آرزوي نفله شدن را ميكرد؟ آنها كه توصيه كردند كه عزاي حسي
ن بن علي بايد زنده بماند، براي اين بوده كه هدف حسين بن علي مقدس بود. حسين بن علي يك مكتب بوجود آورد، ميخواست مكتبش زنده بماند. هرگز نمونه اي از يك مكتب عملي در دنيا پيدا نميكنيد كه نظير مكتب حسين بن علي ـ عليه السلام ـ باشد. اگر شما نمونه حسين بن علي را پيدا كرديد، آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم؟! نظير آنچه كه در حسين بن علي در حادثه عاشورا، در آن ابتلاء و مصيبت پيدا شد، از توحيد، از جلوه ايمان، از جلوه خداشناسي، از ايمان كامل به جان ديگر، از رضا و تسليم، از صبر، از مردانگي، از طمانينه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و كرامت نفس، از آزاديخواهي و آزادي طلبي، از اينكه در فكر انسانها باشد، از اينكه در خدمت انسانها باشد، اگر در دنياي نمونه اي پيدا كرديد، آن وقت بگوئيد چرا ما نام حسين بن علي را زنده كنيم؟ (بديل ندارد، مثل ندارد) زنده كردن نام و نهضت او براي اين است كه پرتوي از روح حسين بن علي بر روح ما و شما بتابد.
اگر اشكي كه ما براي او ميريزيم، در مسير هماهنگي روح ما باشد، برواز كوچكي است كه روح ما با روح حسيني ميكند. اگر ذره اي از همت او، ذره اي ا ز غيرت او، ذره اي از حريت او، ذره اي از ايمان او، ذره اي از تقواي او، ذره اي از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكي از چشم ما جاري شود، آن اشك بي نهايت قيمت دارد. اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد يك دنيا ارزش دارد، باور كنيد! اما نه اشكي كه براي نفله شدن حسين باشد، بلكه اشكي كه براي عظمت حسين باشد، براي شخصيت حسين باشد. اشكي كه نشانه اي از هماهنگي با حسين بن علي و پيروي كردن از او باشد، بله، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد.
خواستند هميشه مردم، اين مكتب عملي را ببينند، مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر دليل بر صدق و گواه خود پيغمبر هستند. اگر بگويند فلان مسلمان در جنگي كه مثلا در روم يا در ايران كرد، ايمان و شهامت زيادي از خود نشان داد، آنقدر دليل بر حقانيت پيغمبر نيست تا بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد. چون هميشه خاندان يك نفر از هر كس ديگر سوء ظن و بد گمانيش به او بيشتر است. ولي اينكه خاندان پيغمبر را در نهايت صفا و ايمان ميبينيم، بهترين گواه بر صدق پيغمبر است. هيچ كس مانند علي ـ عليه السلام ـ با پيغمبر نبوده، با پيغمبر بزرگ شده است. هيچ كس مانند علي م…من به پيغمبر و فدائي او نيست. اين خود اول دليل بر صدق پيغمبر است. حسين فرزند پيغمبر است. او وقتي ايمان خود را به تعليمات پيغمبر نشان ميدهد، پيغمبر جلوه ميكند، پيغمبر متجلي ميشود. آن چيزهائي كه بشر هميشه بزبان ميآورد ولي در عمل او كمتر ديده ميشود در وجود 82 حسين ديده ميشود. چطور روح بشر اين مقدار شكست ناپذير ميشود؟ سبحان الله! بشر به كجا ميرسد، روح بشر چقدر شكست ناپذير بايد باشد كه بدنش قطعه قطعه ميشود، جوانانش جلوي چشمش قلم قلم ميشوند، در منتهي درجه تشنه ميشود و حتي به آسمان كه نگاه ميكند، به نظرش تيره و تار است، خاندانش را ميبيند كه اسير ميشوند، هر چه داشته از دست داده است ولي يك چيز براي او باقي مانده و آن روحش است. هرگز روحش شكست نميخورد.
شما يك چنين صحنه نمايشي از فضايل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان دهيد تا بجاي كربلا از آن حادثه ياد كنيم. پس چنين حادثه اي را بايد زنده نگهداريم. حادثه اي كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفري از نظر روحي يك جمعيت سي هزار نفري را شكست دادند. چطور شكست دادند؟ اولا با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعي بود، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد. امام از آن سي هزار نفر به اينها ملحق شدند. از جمله سردارشان حربن يزيد رياحي و سي نفر ديگر. اين دليل بر آن است كه از نظر روحي اينها بردند و آنها باختند. عمر سعد در كربلا كارهايي كرده است كه دليل بر شكست روحي خودش است. لشكريان عمر سعد در كربلا از جنگ تن به تن پرهيز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولي كه در آن دورهها بوده است قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تيراندازي شود[ جنگ تن به تن] يك نوع زور آزمايي بوده است. يك نفر از اين طرف ميرود، يك نفر از آن طرف ميآيد. چند نفر كه با اصحاب حسين مبارزه كردند، آنقدر به آنها نيروي روحي دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نكنند.
83 اباعبدالله در چه وقتي به ميدان آمد؟ (فكر كنيد) عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عده اي از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهداء گذاشته است. خودش به بالين يارانش آمده، اهل بيتش را خودش تسلي داده است. گذشته از همه اينها، داغهايي كه ديده است.
آخرين كسي كه بميدان ميآيد خودش است. خيال كردند كه در چنين شرايطي ميتوانند با حسين مبارزه كنند. هر كسي كه جلو آمد لحظه اي مهلتش نداد.
فرياد عمر سعد بلند شد كه مادرتان به عزايتان بنشيند، به مبارزه كي رفته ايد؟ هذا ابن قتال العرب (1) اين پسر كشنده عرب است، پسر علي بن ابيطالب است، والله نفس ابيه بين جنبيه (2) بخدا روح پدرش علي در كالبد اوست، به جنگ او نرويد. اين علامت شكست بود يا نه؟ سي هزار نفر جنگ تن به تن كردند با يك مرد تنهاي غريب، آنهمه مصيبت ديده، آنهمه زحمت كشيده، آنهمه تلاش كرده، هم تشنه است و هم گرسنه، شكست ميخوردند و عقب نشيني ميكردند. نه تنها در مقابل شمشير اباعبدالله شكست خوردند، در برابر منطقش هم شكست خوردند.
اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ، دو سه بار خطا به انشاء كرد. واقعا خود آن خطابهها عجيب است! كساني كه اهل سخن هستند ميدانند كه ممكن نيست انسان در حال عادي بتواند سخن عاليي بگويد كه در حد اعلاي اوج باشد. روح بشر بايد به اهتزاز بيايد. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد، دل انسان بايد خيلي سوخته باشد تا مرثيه خوب بگويد. اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقي باشد تا غزل خوبي بگويد. اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسي داشته باشد تا يك سخن حماسي بگويد. وقتي خطبههاي اباعبدالله ايراد ميشود، مخصوصا يكي از آن خطبههائي كه در روز عاشورا ايراد ميكند و از مفصلترين خطبههاست،[ عمر سعد بر لشكريان خود ميترسد]. امام براي خواندن اين خطبه از اسب پياده شد و براي اينكه ميخواست يك جاي مرتفعتري باشد تا صدايش بهتر برسد، بر بالاي شتر رفت و فرياد زد: تبا لكم ايتها الجماعه و ترحا حين استصر ختمونا و الهين، فاصر خناكم موجفين (1).
كه براستي نمونه اي از خطبههاي علي ـ عليه السلام ـ است و اگر خطبههاي علي ـ عليه السلام ـ را كنار بگذاريم ديگر خطبه اي به اين پرشوري در دنيا پيدا نميشود. و سه بار صحبت كرد. عمر سعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق حسين آنها را تحت تاثير قرار دهد. نوبت بعد كه اباعبدالله شروع به صحبت كرد، از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود، عمر سعد دستور داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صداي حسين را كسي نشنود. آيا اين علامت شكست نيست؟ آيا اين علامت پيروزي حسين نيست؟
بشر اگر با ايمان باشد. موحد باشد، اگر با خدا پيوند داشته باشد، اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد، يك تنه بيست هزار، سي هزار نفر را از نظر روحي شكست ميدهد. آيا اين براي ما نبايد درس باشد؟ نمونه اينها را كجا پيدا ميكنيد؟ چه كسي را در دنيا پيدا ميكنيد كه در شرايطي مثل شرايط حسين بن علي قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو كلمه از خطابه زينب سلام الله عليها در دم دروازه كوفه را بتواند بخواند؟ اگر گفتند اين عزا را احياء كنيد، زنده نگهداريد، براي اين است كه اين نكتهها را بفهميم و دريابيم، براي اينكه عظمت حسين را درك كنيم، براي اينكه اگر اشكي ميريزيم از روي معرفت باشد. معرفت حسين ما را بالا ميبرد، ما را انساني ميكند، ما را آزاد مرد ميكند، ما را اهل حق و حقيقت ميكند، اهل عدالت ميكند، يك مسلمان واقعي ميكند.
مكتب حسين، مكتب انسان سازي است نه مكتب گنهكارسازي. حسين سنگر عمل صالح است، نه سنگر گناهكاري.
نوشته اند در صبح روز عاشورا حسين ـ عليه السلام ـ همينكه نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت به آنها فرمود: اصحاب من آماده باشيد. مردن جز پلي كه شما را از دنيايي به دنياي ديگر عبور ميدهد، نيست. از يك دنياي بسيار سخت به يك دنياي بسيار عالي و شريف و لطيف عبور ميدهد.
اين سخنش بود، اما عملش را ببينيد. اين را حسين بن علي نگفته است، كساني كه وقايع نگار بوده اند گفته اند. حتي هلال بن نافع كه وقايع نگار عمر سعد است، اين قضيه را گفته است. ميگويد من از حسين بن علي تعجب ميكنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كاربر او سختتر ميشد، چهره اش برافروخته تر ميگرديد، مثل آدمي كه به وصل نزديكتر ميشود. حتي ميگويد در آن لحظات آخر، هنگامي كه آن لعين ازل و ابد سر مقدسش را از بد ن جدا كرده بود، رفتم سراغ حسين بن علي ـ عليه السلام ـ ، چشمم كه به حسين افتاد، آن بشاشت و روشني چهره اش، آنچنان مرا گرفت كه مردنش را فراموش كردم. لقد شغلني نور وجهه جمال هيبته عن الفكره في قتله (1). نوشته اند اباعبدالله در حملات خود، نقطه اي را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد. به دو منظور: يكي اينكه ميدانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه لااقل بگويند ما با حسين طرف هستيم، پس متعرض خيمهها نشويم. ميخواس ت تا جان در بدن داريد، تا رگ گردنش ميجنبد، كسي متعرض خيام حرمش نشود. حمله ميكرد، از جلو او فرار ميكردند، ولي زياد تعقيب نميكرد، برمي گشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد. منظور ديگر اينكه ميخواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. لذا نقطه اي را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها ميرسيد. وقتي كه بر ميگشت و در آن نقطه ميايستاد، فرياد ميكرد: لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم، فرياد حسين ـ عليه السلام ـ كه بلند ميشد اهل بيت سكونت خاطري پيدا ميكردند. ميگفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمهها بيرون نيائيد (اين حرفها را باور نكنيد كه اهل بيت دائما بيرون ميدويدند. ابدا. دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمهها باشيد)، حرف سستي از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است، نجات پيدا ميكنيد، خداوند دشمنان شما را بزودي عذاب خواهد كرد. آنها اجازه نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نميآمدند. غيرت حسين بن علي اجازه نميداد، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نميداد كه بيرون بيايند. لذا صداي امام را كه ميشنيدند: لا حول ولاقوه الا بالله العلي العظيم اطمينان خاطري پيدا ميكردند. چون امام بعد از وداع كردن يك يا دو با
ر ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند. در آن زمان اسبهاي عربي را براي ميدان جنگ تربيت ميكردند، چون اسب حيوان تربيت پذيري است. وقتي كه صاحب آن كشته ميشد، عكس العملهاي خاصي از خود نشان ميداد. اهل بيت اباعبدالله در داخل خيمه هستند، منتظرند تا شايد صداي امام را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند، يك مرتبه صداي همهمه اسب اباعبدالله بلند شد، به در خيمه آمدند، خيال كردند آقا آمده است، يك وقت ديدند اسب آمده در حالي كه زين آن واژگون است. اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله فرياد و احسيناه،! وا محمدا! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرايي طبيعت بشر است، انسان وقتي ميخواهد درد دل خود را بگويد، بصورت نوحه سرايي ميگويد، آسمان را مخاطب قرار ميدهد، حيواني را مخاطب قرار ميدهد، انسان ديگري را مخاطب قرار ميدهد)، هر يك از افراد خاندان اباعبدالله بنحوي نوحه سرايي را آغاز كردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن نداريد، من كه مردم، البته نوحه سرايي كنيد. در همان حال شروع به گريستن كردند.
نوشته اند حسين بن علي ـ عليه السلام ـ دختري دارد بنام سكينه خاتون كه خيلي هم اين دختر را دوست ميداشت. او بعدها زن اديبه عالمه اي شد و زني بود كه همه علماء و ادباء براي او اهميت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خيلي اين طفل را دوست ميداشت. او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود.
نوشته اند اين بچه بصورت نوحه سرايي جملههايي گفت كه دلهاي همه را سوزاند. بحالت نوحه سرايي، اسب را مخاطب قرار داد كه: يا جواد ابي هل سقي ابي ام قتل عطشانا؟ اي اسب پدرم! پدر من وقتي كه رفت تشنه بود آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟ اين در چه وقت بود؟ در وقتي بود كه اباعبدالله از روي اسب به روي زمين افتاده بود.
وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين
لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم
--------------------------------------------------------------------------------
1- مسند ابن حنبل ج 2 ص 199.
2- سوره حجرات آيه 9.
1- سيره حلبي جلد 2 صفحه 77.
1- ارشاد شيخ مفيد صفحه 249، اعلام الوري ص 216، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 71، حليه الابرار، ج 1 ص 560، كشف الغمه ج 2 ص 10 و 61، ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 265 تا 279.
2- اين سخنراني در سال 1389 قمري برابر با فروردين 1348 ايراد شده است.
1- مروج الذهب جلد 3 ص 69.
2- اللهوف ص 11، في رحاب ائمه اهل البيت جلد 3 صفحه 74.
1- مقتل الحسين ص 156، مقتل العواصم ص 54، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 89، مقتل الحسين خوارزمي ج 1 ص 188، لمعه من بلاغه الحسين ص 64، نفس المهموم ص 45.
1- همان مدرك.
2- رجوع شود و به صفحه 47.
1- نفايس الاخبار ص 21 به نقل از ابن شهر آشوب.
1- اللهوف ص 41، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 110، مقتل الحسين مقرم ص 6 و 286، تحف العقول ص 173.
1 بحار الانوارج 45 ص 50، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 110 مقتل الحسين مقرم ص 346.
2- بحارالانوارج 44 ص 390، ارشاد شيخ مفيد ص 230.
1- بحار الانوارج 45 ص 57، اللهوف صفحه 53.
1- سوره مائده آيه 13.
...........................................................................
منبع: كتاب حماسه حسيني