جمعي از همکاران و شاگردان مرحوم استاد طاهره صفارزاده، در مطلبی که برای «تابناک» فرستادهاند، نسبت به آنچه در روزنامه اعتماد ملی، سهشنبه دهم و پنجشنبه، دوازدهم دی ماه 1387 از مرحوم طاهره صفارزاده توسط برادر وی روایت شده، انتقاد کرده و آوردهاند:
استاد دکتر طاهره صفارزاده، مصاحبه حضوري را سخت ميپذيرفتند. دليلشان هم اين بود که: «اين خبرنگارها به اندازه کافي مطالعه ندارند...». از تعبير صريحشان در اينباره بگذريم. معمول بود که سؤالها را فکس کنند؛ ايشان سؤالها را جواب ميدادند، پاسخها تايپ و براي خبرنگار يا خبرگزاري فکس ميشد.
بسياري از خبرنگاران را هم به شناختنامهشان ارجاع ميدادند. ميگفتند: اول «بيدارگري در علم و هنر» را بخوانيد». مصاحبههايي هم که عمدتاً پس از برگزيدهشدنشان انجام شد، به اين خاطر بود که: «مردم حق دارند بدانند...»
وقتي مصاحبه آقاي «جواد ماهزاده» را در روزنامه اعتماد ملي مورخ دهم و دوازدهم دي ماه خوانديم، فهميديم حرف استاد بيراه نبوده است. اشتباهات پیاپی در متن از سوي برادر استاد «مهندس جلال صفارزاده» عجيب نيست! چرا که در حد دانستههايشان سخن گفتهاند، اما اين که يک خبرنگار همان سخنان را عيناً آورده تکرار حکايت تلخي است که تلخي آن فراتر از اشتباه حروفچين و نمونهخوان است... .
اين مصاحبه از آن دست متنهايي است که اگر استاد ميديدند، مدادشان را به دست ميگرفتند و در کاغذ از اشتباهاتي که یادآور ميشدند، جاي خالي نميماند. ما نيز خواستيم قلم شاگردي برداريم و نه به استناد شنيدهها ـ که برخي را بارها از خود استاد شنيدهايم ـ بلکه به استناد همان کتاب «بيدارگري در علم و هنر» پاسخ بگوييم تا جاي شبههاي نماند.
بخش نخست اين نوشته، به اشتباهات آشکار متن در بيان زندگينامه استاد ميپردازد و انشاءالله در بخش دوم متذکر دیگر موارد ميشويم؛ تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل... .
حرف آخر: استاد خيلي غريب شدهاند؛ نه به اين خاطر که قدرشان در جامعه ناشناخته مانده بلکه چون ميان خانوادهشان هم ...؛ مثل جد مادريشان امامزاده «سيدهاشم غریب» در يزد که مشتاق زيارتش بودند.
1. ما مجموعاً در خانوادهاي صنعتگر بزرگ شديم... پدر ما با وجودي که صنعتگر بود... در سال 1314 [يعني کمتر از ده سال پیش از وفاتشان!] پدرم جزو نخستین گروهي بود که مدرک ششم ابتدايي را گرفت. اين مدرک در آن زمان فوقالعاده بود.
بيدارگري در علم و هنر، ص34: «...مثلاً پدر خودم درس قضا خوانده بود و وکالت عدليه ميکرد. اهل ذوق و قلم و سخنراني هم بود، ولي براي معيشت به کسب ميپرداخت...»
2. طاهره در 5 ـ 4 سالگي پدر و مادرش را در فاصله يک ماه از دست داد؛ بنابراين تربيت او در نزد دايي ما انجام شد.
بيدارگري، ص15: «طاهره تحت تکفل مادربزرگ (مادر مادرش) قرار گرفت. خواهر بزرگترش نيز به اشاره مادربزرگ براي سرپرستي طاهره و رسيدگي به او ترک تحصيل کرد. او هرچند فرزنداني به دنيا آورد، اما همواره طاهره را فرزند اول خود ميدانست».
ص 35: «...خواهر بزرگم هم که بعد از مادرم به دستور مادربزرگم ترک تحصيل کرد و مراقبت من را بر عهده گرفت و بيشتر با او مأنوس بودم...».
3. گرايشهاي طاهره صفارزاده به شاعري از چه زماني آغاز شد؟ از سیزده سالگي
ص 30: «از وقتي که خواندن و نوشتن آموختم، چيزهايي که مينوشتم، به صورت شعر و نثر، مورد تشويق قرار ميگرفتم، اما نخستین شعري که به شاعري من جنبه رسمي داد، شعري بود با نام «بينوا و زمستان» که در روزنامه ديواري مدرسه نوشته شد. آن وقت من کلاس اول دبيرستان بودم؛ يعني سيزده سال داشتم.»
4. آن زمان استاد ادبياتش باستاني پاريزي بود.
ص30 : «چند سال قبل استاد باستاني پاريزي که آن زمان دبير تاريخ ما بودند، نسخهاي از آن را که به عنوان يادگار حفظ کرده بودند، به من مرحمت کردند».
5. طاهره خود به خود علاقهمند بود. از رشته ادبيات شروع کرد و در دانشگاه ابتدا در همين رشته و بعد ادبيات انگليسي قبول شد...
ص31: «در کنکور ورودي دانشگاه در رشتههاي حقوق، ادبيات فارسي و زبان انگليسي يعني هر سه رشتهاي که ثبتنام کرده بودم قبول شدم...».
6. بعد از آن با يک پزشک ازدواج کرد که ثمره آن يک پسر بود. اين ازدواج ناموفق بود...
ص 16: «طاهره صفارزاده پس از جدايي از همسري معتاد که بيش از سه سال زندگي با وي را نميشد تاب آورد، به همراه فرزندش به تهران مهاجرت کرد».
7. اما در آن موقع استعدادهاي افراد که مشخص ميشد، همان را دنبال ميکردند. خودش کمکم فهميد چه چيزي را بايد دنبال کند. او خودش راهش را پيدا کرد.
ص31: «...نواقص آموزشي دوره دبيرستان و دانشگاه هنوز هم مثل يک بغض در گلوي من مانده. همهاش محفوظات و فرمول و اسم از بر کردن. برنامههاي اين دو مرحله، جز تلف کردن استعدادها، خاصيتي نداشت. من در دوازده سالي که به مدرسه ميرفتم، همواره مورد تشويق لفظي معلمان قرار ميگرفتم، ولي حتي يک بار هم عملاً راهنمايي نشدم».
ص31: «آشنايان گفتند: حقوق در ايران براي زن آتيه ندارد. رفتم نشستم سر کلاس ادبيات فارسي. يکي از استادان زبان و ادبيات فارسي...گفت: ...برو رشته زبان و ادبيات انگليسي... روزهاي اول هر چه معلمان خارجي ميگفتند نميفهميدم».
8. او در اين فاصله براي تحصيل روزنامهنگاري به انگليس رفت.
ص42: «فريدون رهنما معرفينامهاي برايم گرفته بود که در يکي از مؤسسات آموزشي تلويزيون «بيبيسي» دوره سناريونويسي بخوانم. آنجا که رفتم، ديدم برنامه به جاي نويسندگي، کارگرداني فيلم و تلويزيون بود که به خصوص دومي به دردم نميخورد».
9. ...آنجا امتحاني براي نويسندگان آسياي شرقي داد و در آنجا برنده شد و چهار سال او را به دانشگاه آيوواي انگلستان فرستادند. دوران تحصيل را در آنجا گذراند و درجه MAF گرفت که معادل دکترا بود.
ص61: «من فرصت را غنيمت شمردم و پس از گذراندن امتحان جامع که هشت ساعت طول کشيد و برخي دانشجويان آمريکايي قبول نشدند براي درجه MFA ثبتنام کردم».
ص17: دانشگاه آيوواي ايالات متحده آمريکا
10. در سال 51 هم از دانشگاه اخراج شد...
ص21: «سرانجام در سال 1355 به اتهام نوشتن شعر مقاومت ديني و امضا نکردن برگه عضويت اجباري در حزب رستاخيز از دانشگاه اخراج و براي بار دوم خانهنشين شد. [بار نخست، اخراج از شرکت نفت بود، ص16]»
11. شعري گفته بود به نام «سفر عاشقانه» که بدبختيهاي گذشته را شرح ميداد. بدبختي و فلاکت مردم را در دوراني؛ شايد چند قرن پيش يا گذشته دور. اين شعر را روزنامهها سه بار چاپ کردند و اين مسأله باعث اخراج او از دانشگاه شد و طاهره ديگر به سمت گرايشهاي مذهبي رفت.
ص50: «همان شعر مذهبي ـ سياسي «سفر عاشقانه» که به خاطر آن، خيلي آزار شده بودم، نخستین شعري بود که بناچار براي نمونه، برنامه آزادسازي فرمايشي و نمايشي در کيهان به چاپ رسيد، زيرا به راستي اعتراضي محکمتر از اين در ميان همه نمونه شعر شاعران دهه پیش از انقلاب در دست نداشتند... مردم با اقبال از کتاب سفر پنجم در سال 1356 که در دو ماه با بالاترين تيراژ در تاريخ شعر، يعني سي هزار نسخه، به چاپ سوم رسيد، شاعر خودشان را مورد محبت قرار دادند.»