شهید رسول کشاورز نورمحمدی به سال ۱۳۴۴ در یکی از روستاهای قزوین متولد شد و ۴ ساله بود که پدر خود را از دست داد و روزگار را با سختیهای خودش سپری کرد تا آنجا که دیپلم اقتصاد گرفت و با شروع جنگ تحمیلی خود را به قافله مدافعان انقلاب رساند و به عنوان بسیجی وارد عرصه جنگ شد و همچنین به کلاسهای حوزه میرفت و درس طلبگی را شروع کرده بود و در همین حین بود که لباس سبز پاسداری را بر قامت خود پوشاند و پس از گذراندن دورههای آموزشی به عنوان فرمانده گردان حضرت زینب (س) لشکر ۱۰ سید الشهدا انتخاب شد و در مورخه ۱/ ۱۱/ ۶۵ در کربلای ۵ خود را به قافله عاشوراییان رساند.
سه روز بعد در حالی که پیکر مطهرش را به درب منزلش رساندند فرزند دومش به نام زهرا نیز که متولد ۴/ ۱۱/ ۶۵ میباشند را به پدر رساندند. تا شاید مرحمی باشد بر زخمهای بسیار پدر و این دختر یک روزه توانست پدرش را برای اولین و آخرین بار ملاقات کند.
قسمتی از خاطرات روزهای جبهه را که در دفترچه شهید کشاورز و به قلم ایشان روزنگار شده است به همراه وصیت نامهشان را در ذیل میخوانیم. ضمناً از علاقمندیهای این شهید شعر حافظ و بهره گیری از کتابهای شهید مطهری است که در آثار به جامانده ایشان به دستمان رسیده است.
خواب شهادت۲۰ /۱۰/ ۶۱ صبح ساعت ۱۵/۵ از خواب بیدار شدم و وضو ساختم و نماز شب را و نماز نافله صبح و نماز صبح را خواندم و صبحانه خوردیم هوا خیلی خوب بود سرد بو د اما آفتابی با برادر امینی رفتیم بیرون کمی صحبت کردیم و دوباره به داخل چادر رفتیم و کمی نشستیم من بلند شدم ظهر بود نماز ظهر را به جماعت خواندیم و بعد از ظهر فرمانده گروهان گفت گروه بندی مجددی کنیم و بخط شدیم ساعت ۵/۴ بعد از ظهر بود برادر عبدالله کمی در مورد کارهای متفرقه صحبت کردند و برادر امینی به گروه ۱۰ آمدند و من به گروه ۱۱ رفتم و بعد از تمام شدن کار به چادر آمدیم و وضو گرفتیم و دوباره با برادر امینی بالای کوه بودیم و خورشید غروب کرده بود و من به او گفتمای کاش روز حرم اباعبدالله (ع) باشیم و امام موسی ابن جعفر (ع) را هم زیارت کنیم.
او گفت انشا الله در کربلا هر چه زودتر باشیم و من خیلی ناراحت کربلا بودم و در ضمن شب گذشته هم خواب شهادت خودم و یکی از بچههای دیگری را در خواب دیده بودم و غروب اشکهایم همانطور بیاختیار جاری میشد به طرف کربلا نگاه میکردم گریم میگرفت و شب همانروز دعای توسل برگزار شد (در چادر تدارکات) و خیلی با حال بود و معنوی و بعد از دعا چای و شام خوردیم و وضو گرفتم ساعت ۱۱ شب بود خوابیدم.
حمام صلواتی۲۱/ ۱۰/ ۶۱ بنام خدا صبح ساعت ۵/۵ از خواب بیدار شدم و نافله صبح و نماز یومیه صبح را خواندم و کمی قرآن خواندم و ساعت ۱۵/۷ به صبحگاهی رفتیم و بعد از قرائت قرآن و چند کیلومتر دویدیم و بعد از نرمش ساعت ۵/۸ تمام شد و ساعت ۱۰ بود من به چنانه برای حمام رفتم و سر راه کمی کشمش و شربت صلواتی خوردم. سوار یک تویوتا شدم و به چنانه رسیدیم و بعد از حمام صدای اذان میامد و من آن موقع از صدای اذان خیلی خوشم میآمد و به سوی مسجد رفتم و نمز جماعت خواندیم و بعد از نماز برادران جهادگر نهار صلواتی دادند و حوله من از یادم رفته بود و مانده بود.
داخل حمام برگشتم بیاورم. یادم افتاد صلوات حمام را نفرستادم. خیلی خوشحال شدم چون که حوله باعث شد من صلوات یادم بیفتد و بعد از نهار سوار ماشین شدم و سر ایستگاه شربت (صلواتی) پیاده شدم و یک روزنامه صلواتی برداشتم و دو جلد کتاب و دو جلد قرآن برای دوستم (هدیه) خریدم و آمدم و در راه یکی برادران قبلی را دیدم (مردانیان) و بعد از دیدار آمد و استراحت کردم و وقت نماز بیدار شدم و نماز جماعت خواندیم و بعد از نماز شام خوردیم و در چادر شماره ۳ دعای توسل بود عجب شبی بود. دعای توسل آنقدر باحال بود که حد نداشت و بعد از دعا رفتم وضو گرفتم و ساعت ۵/۱۱ شب خوابیدم.
پتوی زیادی۲۳ /۱۰/ ۶۱ بنام خدا صبح بلند شدم و شنیدم اذان میدهد خیلی ناراحت شدم چونکه دیر از خواب بیدار شدم و دلیل آن این بود که امشب یک پتو زیادی به زیرم انداختم و یک مقدار راحت بودم و نماز صبح و نافله صبح را خواندم و برای صبحگاهی آماده شدم و ساعت ۱۵/۸ صبح گاهی تمام شد و صبحانه صرف شد و دوباره برای آموزش توجیهی مین خط شدیم و بادر جعفر جهرودی صحبت کردند و بعد از آموزش من یک دوش گرفتم چونکه لازم بود و نماز را خواندیم و بعد از نماز رختهایم را شستم و عصر شد و نماز را خواندیم و بعد از شام به تیپ عاشورا رفتیم برای دعای کمیل قبل از دعا برادر جهرودی در مورد عملیات صحبت کردند و گفتند عملیات خیلی نزدیک است و آماده باشید من خوشحال شدم و برادر جهرودی گفتند که شما اول از همه نیروها پیشقدم هستید ساعت ۱۱ دعا تمام شد و خوابیدیم.
قسمتی از وصیت نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
ما همه از او هستیم و به سوی او خواهیم شتافت چه زود چه دیر، یکی زود یکی دیر، یکی جوان یکی پیر، یکی در راه راست یکی در راه غلط، یکی در راه اسلام و قرآن، یکی در راه کفر و عصیان، خلاصه یکی شهید، یکی هالک، خدایا ما را شهید قرار بده، خدایا نکند ما جزء غیر المغضوب قرار بگیریم و شهید نشویم. یا الله ما را جزء شهیدان قرار بده. خدایا به تو پناه میبرم از مرگ غیر از شهادت.
برادران و خواهران سعی کنید به مقام شهادت برسید و دعا کنید ما هم برسیم. برادران و خواهران شهادت مقام امام حسین (ع) است پس ما همه باید از حسین درس بگیریم تا به این مقام برسیم. حسین میگوید اگر با کشتن من دین جدم محمد (ص) زنده میشود پسای شمشیرها مرا دریابید. پس من هم میگویم هر چند لایق نیستم اگر با کشتن من دین پیامبرم و امامانم و رهبرم شکوفا میشود و خونم یک خدمتی یه آن میکند پسای مسلسلها و سربها سینه مرا بدرید و پاره کنید و خونم را بریزید شاید در پیش حسین رو سفید بشوم.
خواهر و برادرم اگر در راه حسین (ع) نیستی بیا در راه حسین (ع) تا فانی نشوی.ای جوانان از غفلت بیرون بیایید و آخرت خود را خراب نکنید با حسین باشید تا حسین با شما باشد.
برادران و خواهران مبادا خسته شده باشید که نیستید. مبادا دنیا گولتان بزند مبادا در سختیها تحمل نکنید. هر موقع چنان احساس کردید در خلوت شب به یاد شهدا بیافتید و توسل به چهارده معصوم (ع) بجویید.
برادران سپاه و بسیج شما هم نباید سالهای اوایل جنگ را از یاد ببرید و آن عشق و علاقه به شهادت را بمیرانید و این ضربه محکمی هست در جنگ برای ما، و در پیروزیهای ما تاثیر زیادی دارد. اگر شماها همیشه عشق به شهادت داشته باشید بدانید پیروز خواهید شد. ۱۲ /۴/ ۶۳
مادر جان اگر من پسر خوبی برای شما نبودم ولی شما را دوست داشتم و تمامی خانوادهام را دوست داشتم و اگر همیشه جبهه بودم به خاطر اسلام و قرآن و دینم بود که تمامی امامان و پیامبران به خاطر آن شهید شدند.
باری از شما خانواده عزیز میخواهم که مرا حلال کنند و اگر نتوانستم برای آنها کاری بکنم مرا ببخشند و این هم مصلحت اسلام بود و ما از حضرت زینب (س) در کربلا بالاتر نیستیم و نمیتوانیم باشیم. آنها را بیاد بیاوریم و صبر و مقاومت را از آنها یاد بگیریم. و از محسن هم خوب نگهداری بکنید و بفهمانید که پدرش برای چه و کجا رفته است و از او یک رزمنده و عالم اسلامی بسازید و از خدا میخواهم که اجر و ثواب اخروی به شما عنایت بفرماید.
امام را یاری کنید و امام را یاری کنید. روز روز مقاومت است. و از قافله حسینی عقب نمانید. انشاءالله اگر کربلا رفتید از عوض من هم زیارت بکنید. خداحافظ شما. دعا کنید تا بهشتی باشم و خدا ما را از خاصان درگاه خود قرار دهد. ۱۳۶۵