وارد دفتر که می شوند آرام اند و سر به زیر. هر دو چهره ی جوان و معصوم، لبخندی کم رنگ برلب و چشمان نگرانشان در جستجوی پاسخی که گویا سوالش جلوی چشمانشان است. تصویر مبهم زوج جوانی که تنها پس از گذشت چند ماه از ازدواجشان، به دفتر خدمات قضایی برای ثبت دادخواست طلاق مراجعه کرده اند. کمی آن طرف تر، زن مسنی که اگرچه که هم ردیف همه، اما تقریبا پشت به دیگران نشسته است از بس خودش را به سمت دسته ی سمت راست صندلی چرخانده تا چشمش به چشم همسرش که کنار دستش نشسته است نیفتد.
به گزارش پارسینه، چین و چروک دستان زن، از دستی که لبه ی روسری اش را به جلو کشیده و دستش را به همان حالت و سپر وار نگاه داشته تا مبادا حتی همسرش بتواند صورت او را ببیند پیداست.
سر میز کنار دفتر، زن و مرد میانسالی ایستاده اند که به وضوح از همدیگر دلخورند و برای پر کردن فرم مشترک درخواست ثبت دادخواست طلاق توافقی، مدارک و قلم را هرچند گاهی به سمت همدیگر نیم پرت می کنند...
دختر نوجوانی که برای گرفتن اذن دادگاه برای ازدواج در نوبت ثبت دادخواست ایستاده است با شور و هیجان زیادی مرتب از دفتر خارج می شود و خنده کنان دوباره به داخل اتاق برمی گردد نوبتش که می رسد متصدی ثبت دادخواست از او می پرسد درخواستش چیست و او شروع می کند به توضیح دادن که می خواهد ازدواج کند و مرد زندگیش را پیدا کرده ولی پدرش با ازدواج او مخالف است و او هم آمده تا بجای اذن پدر با اذن دادگاه ازدواج کند...
گوشه ی دیگر دفتر، مرد بلند بلند برای زن توضیح می دهد که یا طبق توافق هیچ نمی خواهی و طلاق توافقی درخواست می کنیم یا من چیزی امضا نمی کنم. زن شروع به فریاد زدن می کند.
مرد دست زن را می گیرد و از دفتر بیرون می روند و صدای کوبیده شدن جسم محکمی به آینه ی داخل آسانسور و صدای مهیبی که در دفتر می پیچد و فریاد زن و هوار مرد، حکایت از مسیر تلخی در آسانسور ساختمان تا طبقه ی اول دارد... زن جوان با اضطراب مدارک را روی میز می گذارد و آرام سرش را جلو می آورد و می گوید تو را خدا کار ما را زودتر انجام بدهید
برویم تا سکته نکرده ام از غصه... و من همینطور که مدارکشان را کنترل می کنم پیش خودم می گویم کاش احساس نکنند بعد از جدایی دنیای بی سختی و بی دردسری در انتظارشان هست.
پیرمرد و پیرزن عصا به دستی که دقایقی است جلوی میز مسول دفتر ایستاده اند و بحث می کنند بالاخره توافق می کنند. پیرمرد بلند می گوید چک پولهایی که بابت مهریه گرفته ای بده؟ و زن در حالیکه عصبانی می شود می گوید خب گفتم دریافت کردم نیاز نیست باز بخواهی مدارک و مستندات نشان هر کس که در مسیرت هست بدهی.
حالا هم می رویم درخواست طلاق می دهیم و خلاص!... مردی که برای دادخواست مطالبه وجه چک برگشت خورده اش دقایقی است فرم خود را تحویل داده و منتظر جواب است مرتب میان دفتر از این سو به آن سو می رود و با هر بار تامل در میان هر زوجی که در دفتر در نوبت طلاق نشسته
است، به وضوح عصبانی تر می شود و مدام لبهایش را می جود...
فرم کاغذ آ-چهاری که برای درج درخواستهای طلاق توافقی دست ارباب رجوع می دهیم تمام شده است برمی خیزم تا از اتاق انتهای دفتر بیاورم. از میان تمام زوج زوج چشمهایی که در صف دادخواست طلاق توافقی نشسته یا ایستاده اند عبور می کنم و نگرانی و تشویشی که در درون نگاه یکایکشان بی قرار و مستقر است ذهنم را به پیچیدگی ای مبهم سوق می دهد...
بی اینکه دلیلی و حرفی برای پاسخ به سوالات پیچیده در ذهنم به این سیل مراجعان این روزهای ثبت دادخواست طلاق توافقی در سن های مختلف متصور شود و پاسخگوی علامتهای سوال متعددم در این روزها باشد و جوابی برای حیرتم از این سیل وخامت بار بیابم، این جمله را ذهنم زمزمه ناخوداگاه شروع به زمزمه می کند که یا ازدواجها این روزها زیاده آبکی شده یا صبر و حوصله ی ما...
این اتفاقات ساده اگرچه که روایتی کوچک از لحظاتی حضور در یک دفتر خدمات قضایی باشد اما در سطح کلان شاید تلنگری باشد برای ضرورت بازخوانی گسترده ی این مقوله ی هجوم آورده به دل زندگی مردمان این روزها، و غیرقابل انکار باشد نیاز مبرمی باشد که نهادهای موثر و تصمیم ساز و سیاستگذار هرچه سریعتر ورود به این موضوع و آسیب شناسی آن را در اولویت های خود قرار دهند.