سعدالله زارعی در سرمقاله کیهان نوشت:
آمریکاییها در بحران عراق چه نقشی ایفا میکنند؟ آیا از گسترش تروریزم نگرانند و آن را برای خود و یا همپیمانان خود تهدید و یا فرصت ارزیابی میکنند؟ آیا آمریکا از تجزیه عراق و بطور خاص تجزیه بخش کردی از جغرافیای عراق حمایت میکند و یا با آن مخالف است. آمریکاییها تحت چه شرایطی در بحران عراق مداخله میکنند؟ این سوالات نشان میدهد که برای تجزیه و تحلیل عراق نیازمند تجزیه و تحلیل رفتار آمریکاییها نیز هستیم براین اساس به نظر این قلم موارد زیر اهمیت دارند:
1- تروریزم و اشغالگری در عراق قابل تفکیک از یکدیگر نیستند کمااینکه تاریخ «تروریزم جبههای» با اقدام آمریکا در اشغال افغانستان آغاز میشود تا پیش از این در منطقه ما تروریزم شکل انفرادی و موردی داشت ولی از زمان اشغال افغانستان در سال 1380 تروریزم به صورت یک جبهه ظاهر شد و عواقب خونبار و خطرناکی که طی حدود 13 سال بر منطقه ما تحمیل کرد را به دنبال داشت. اشغال عراق توسط آمریکا به این مسئله دامن زد و نیروهای جدیدی را به میدان آورد. وقتی «جان نگروپونته» که بعنوان سفیر آمریکا در جنگهای داخلی هندوراس، نیکاراگوا و مکزیک شرکت کرده بود بعنوان اولین سفیر آمریکا در عراق پس از اشغال این کشور منصوب شد گفته شد که او برای مدیریت تروریزم و نه حل و رفع آن راهی بغداد شده است در آن مقطع «شان مک کورمک» سخنگوی وقت وزارت خارجه آمریکا در توصیف نگروپونته گفته بود، «وی دیپلمات منحصر به فردی است». وقتی نگرو پونته به عراق آمد جوخههای مرگ در عراق فعال شد.
او از طریق شرکتهای شبه خصوصی امنیتی شبیه «بلک واتر» تعداد زیادی از عراقیها را کشت و نام آن را درگیری طایفهای و مذهبی گذاشت. عملکرد زلمای خلیلزاد سفیر دیگر که در دوران اشغال نظامی عراق توسط آمریکا در این کشور بود نیز تا آنجا که امکانپذیر بود بر درگیری شیعه سنی تاکید میکرد. در این دوران تعداد زیادی از مردم که اکثر آنان سنی بودند در درگیری شرکتهای امنیتی آمریکایی کشته شدند، از این رو چند سال بعد که نظامیان آمریکایی ناچار به ترک عراق شدند زمینههای جدی درگیری بین مذاهب اسلامی پدید آمده بود هر چند این درگیری به وجود نیامد و احزاب و گروههای مختلف عراقی با کمک هم ساختار سیاسی کنونی را به وجود آوردند.
نکته دیگر این است که آمریکاییها تا زمانی که در عراق بودند اجازه بعثیزدایی از ارتش را نمیدادند و به اسم ثبات و آرامش مانع تسویه ارتش شدند، این در حالی بود که بعثیها بطور جدی با ساختار مردمی حکومت در عراق مخالف بودند و برای براندازی آن تلاش زیادی میکردند. در واقع زمانی که آمریکا عراق را ترک کرد از آنان یک ارتش غیرقابل اعتماد برجای ماند. در این بین دولت نوریالمالکی نیز به گمان اینکه هرگونه تلاش برای اصلاح ارتش با بدگمانی برادران کرد و عرب خود مواجه میشود، در اصلاح ارتش تعلل کرد هر چند این نکته هم از اهمیت برخوردار است که فاصله رهایی عراق از اشغال تا تهاجم تروریستهای شبه نظامی به استانهای غربی عراق بیش از دو سال نمیگذرد و دو سال زمان زیادی به حساب نمیآید.
آمریکاییها در سالهای پایانی اشغال عراق به تشکیل «صحوهها» مبادرت ورزیدند. صحوه یک نیروی بومی بود که با دریافت وجه از آمریکاییها به مقابله با تروریستها در استان الانبار میرفتند تقریبا همه کسانی که در آن روز (سالهای 2005 تا 2007) به عضویت این جریان درآمدند، انگیزه مالی داشتند نه انگیزه ملی. آمریکا در سال 2011 اصرار داشت تا صحوهها به عضویت ارتش درآیند که با مقاومت نوریالمالکی مواجه گردید. با این حال به اعتبار مذهب اکثریت آنان، میتوان گفت صحوه یک جریان طایفهای است نه مذهبی.
دو سال پیش که آمریکا، عراق را ترک کرد، عراق آمادگی لازم نظامی و امنیتی برای مقابله با تروریزم را نداشت و از این رو در توافقنامه امنیتی بغداد و واشنگتن بر لزوم کمک تجهیزاتی و آموزشی ارتش عراق توسط آمریکا تاکید شد. البته بنا به آنچه، مقامات عراقی گفتهاند آمریکا هیچ کمکی به دولت و ارتش عراق نکرده است. با این وصف دستکم در این شکی نیست که در این بحران، به لحاظ اخلاقی، آمریکا به تعهدات خود پایبند نبوده و حال آنکه منابع آمریکایی میگویند درآمد آمریکا از صادرات نفت عراق دستکم 40 میلیون دلار بوده است.
2- اما بازی آمریکا در عراق برای هیچ طرفی رضایتبخش نبوده است. وقتی بحران عراق شکل گرفت آمریکاییها که گمان میکردند کار عراق توسط داعش به انتها رسیده است، اختلافات و درگیریهای عراق را طایفهای خواند و خواستار توافق گروهها در بغداد شد. معنای درخواست آمریکا این بود که پیشرویهای داعش به رسمیت شناخته شود و دولت بغداد راه را برای ادامه حرکت آن هموار کند. این موضع آمریکاییها برای اروپا، ترکیه و عربستان مطلوب بود اما چند روز پس از آنکه حرکت داعش در مرز پایتخت متوقف شد و نشانههایی نیز از عقبنشینی آنان حکایت میکرد، آمریکاییها احساس کردند که بطور جدی نیازمند بازخوانی اطلاعات خود در عراق هستند و از این رو بود که جان کری روز دوم تیرماه عازم عراق گردید وقتی کری به آمریکا بازگشت لحن آمریکاییها تغییر کرد. وزارت خارجه آمریکا طی اطلاعیهای گفت که آمریکا نظر خاصی درباره دولت در عراق ندارد.
آمریکاییها نه قادرند و نه مایلند که بطور آشکار و مستقیم و به نحوی که به پیروزی ختم بشود وارد بحران عراق شوند چرا که ارتش آمریکا به هیچ وجه توانایی حل و فصل معادلات از این نوع ندارند. از سوی دیگر آمریکا در حالی که از واژه تروریزم علیه داعش استفاده میکند، نمیتواند بطور آشکار به نفع آنان وارد شود و لذا یک راه- در صورت به توافق رسیدن بر سر ورود مستقیم- پیشروی آمریکاییها میماند و آن تقویت موضع نوریالمالکی در برابر تروریستها میباشد. آمریکاییها نمیتوانند وارد معرکهای شوند که نتیجه آن تقویت موضع دولت کنونی باشد چرا که در این صورت همه متحدان منطقهای خود را ناراحت میکنند. اما از آن طرف عدم ورود آمریکا روند را تغییر نمیدهد چرا که دولت عراق به همراه متحدان منطقهای خود میتواند بحران کنونی را حل و فصل کنند در این صورت آمریکا و متحدان منطقهای آن به یک باخت بزرگ میرسند. برای آمریکا و عربستان هیچ چیز تلختر از گسترش نفوذ جبهه مقاومت نیست.
3- موضع آمریکا درباره تجزیه کردستان تابعی از سیاست این کشور درباره تجزیه کشورها در منطقه خاورمیانه است. اگرچه طرح تجزیه اساساً یک طرح آمریکایی است اما در شرایط فعلی پیگیری چنین طرحی مشکلات فراوانی را برای آمریکا و متحدان آن پدید میآورد. تجزیه یک مقولهای نیست که بتوان از آن در جایی دفاع کرد و در جاهای دیگر به مقابله با آن روی آورد. آمریکاییها باید پیش از تصمیمگیری درباره تجزیه کردستان عراق به نظر موافق درباره تجزیه عربستان، یمن، و چندین کشور دیگر رسیده باشند. اما آمریکاییها میدانند که بخصوص تجزیه در دو کشور یمن و عربستان به نفع آنان نیست و به پیدایی دولتهای جدید مقاومت در منطقه منجر میشود. در عین حال تجزیه عراق برای ترکیه امری ناخوشایند است چرا که این کشور در میان کشورهای منطقه با برخورداری از حدود 19 میلیون شهروند کرد، مقام نخست را دارد.
این در حالی است که در میان کشورهای منطقه، ایران بیشترین میزان نفوذ را در بین جمعیتهای کرد دارد و لذا آمریکا نمیتواند به موضوعی تن دهد که برای او نتیجهای در بر ندارد. در عین حال آمریکاییها فشار مشترک کردی ترکی عربی بر بغداد را مطلوب میدانند و از آنجا که اصولاً «تغییر در بغداد» را نشانه رفتهاند و همه ساز و کار خود را برای آن به میدان آوردهاند، به مسعود بارزانی برای دنبال کردن محدود داعیههای خود کمک مینمایند. بروز و ظهور رفتارهای جداییطلبانه بارزانی اگرچه تا حد زیادی از جمعبندی غلط خود او سرچشمه میگیرد اما در عین حال بدون شک نشانههایی از تبعیتپذیری از یک طرح بزرگتر نیز دیده میشود. البته موضوعاتی نظیر جداییطلبی مهمتر و حساستر از آن است که فردی نظیر بارزانی بتواند بصورت یکجانبه آن را دنبال و به نتیجه برساند.