بهنظر میرسد بهتازگی افرادی که به کار ویلاسازی و بهخصوص
انبوهسازی در روستاهای خوشآبوهوا مشغولند از اساس رابطهای با طبیعت
ندارند و هیچ باکشان نیست ساختوسازشان به محیطزیست آسیب بزند. در مورد
قواعد روستا و بافت تاریخی و بومی هم چندان مقید نیستند. این است که برای
مثال در یک روستای شمالی، ناگهان آپارتمانی 26طبقه بالا میرود که نه با
محیطزیست همساز است نه با شکل بومی روستا. این است که این روزها اگر
گذارتان به روستایی مانند «دربندسر» بخورد، هر چیزی در آنجا میبینید الا
چیزهایی که بهطور معمول از روستا انتظار دارید؛ آپارتمانهای شیک و مدرن و
بلندمرتبه با گاراژهایی بزرگ و طبقاتی. اینهم که نباشد آپارتمانهای
بیستوچندطبقه در دامنههای سرسبز جایی مانند «سرولات» پدیدهای است که
اینروزها بهوفور دیده میشود. گفته میشود نهتنها شکل ظاهری روستا که
همه قاعدههای آن با ساختوسازهای بیرویه و انبوهسازی بههم میریزد تا
جایی که برخی معتقدند در حال حاضر روستا به آن معنا که پیش از این وجود
داشت، دیده نمیشود.
روزنامه شرق در این باره با «محمدامین قانعیراد»، رییس انجمن جامعهشناسی
ایران گفتوگو کرده است:
پیشترها بخشی از جامعه که متمولتر بودند، گرایش به ویلاسازی
داشتند و این ویلاها هم ظاهر چندان عجیبوغریبی نداشتند. بیشتر جایی بودند
برای گذراندن تعطیلات. در سالهای اخیر اما تب ویلاسازی در بسیاری از اقشار
به چشم میخورد. موارد متعددی دیده شده است که فردی در آپارتمان کوچکی
زندگی میکند و بههرحال به لحاظ منطقی اولویت برای او گسترشدادن فضای
زندگیاش است اما بهشدت تمایل به خرید ویلایی هرچند کوچک در یکی از
استانهای شمالی دارد. این ماجرا را چگونه تحلیل میکنید؟
این قضیه ابعاد گوناگون فرهنگی، اقتصادی، زیستمحیطی و روانشناختی دارد.
برای توضیح بعد اقتصادی باید بگویم یک اتفاقی که در سالهای اخیر افتاده
است، اوایل انقلاب کمتر وجود داشت اما بهتدریج در حال رشد است، البته
همراه با رشد جمعیت از یک طرف و محدودیت در ظرفیتهای اقتصادی کشور هم از
طرف دیگر تشدید میشود، کالاییشدن فضاست. دو عامل جمعیتشناختی و
محدودیتهای اقتصادی روی این فرآیند موثر است. این فرآیندی است که
جامعهشناسان شهری از آن تحت عنوان تولید فضا نام میبرند. تولید فضا
بهعنوان محصولی که خریدوفروش میشود؛ چیزی که میشود نام آن را کالاییشدن
فضا نامید. در کالاییشدن فضا، با فضاها -که عمدتا فضاهای مسکونی و شهری و
زندگی هستند- مشابه برخوردی میشود که با یک کالا میکنید. این برخورد
عبارت است از تولید و مبادله و مصرف مکان یا فضا. این به معنای گسترش الگوی
بازار است در زمینه تولید فضا. حالا شما ممکن است بگویید که مگر زمین و
خانه پیش از این قیمت نداشته و خریدوفروش نمیشده است؟ در پاسخ باید گفت:
چرا! همیشه این قضیه صورت میگرفته است شاید از صدهاسال پیش و شاید این
پدیده یک ریشه تاریخی دارد اما در شکل سرمایهداری نوین که در سالهای اخیر
ایجاد شده است، ویژگیهای خاصی دارد که میشود تحت عنوان تولید فضا از
آنها نام برد.
یعنی ویژگیهایی که از دیگر کشورها متفاوت است؟
در ایران، این قضیه ویژگیهای خاصی دارد. آنهم اینکه منافع گروههای
متفاوتی با آن گره خورده است. این منافع بخشی منافع بخش خصوصی است، یعنی
منافعی که فروشندگان زمین دارند. فروشندگان و مالکان زمین اولیه که
کشاورزانی هستند که در مناطق روستایی و در جاهایی مانند شمال زندگی
میکنند، تصور میکنند با فروش بخشی از زمینهایشان میتوانند برای
فرزندشان برای مثال وانتی بخرند که با آن کار کند و درآمدی داشته باشد یا
مثلا میتوانند فرزندانشان را شوهر بدهند یا... البته یک مقداری افزایش
قیمت زمین هم در این میان در این فرآیند دخیل بوده است. از آنجا که قیمت
زمینهای روستایی و زمینهای حاشیه شهری هم افزایش یافته است، یک انگیزه
اقتصادی برای کشاورزان و مالکان زمین به وجود آمده است که زمین خود را
بفروشند. عاملانی هم مثل دلالان و معاملات ملکی در این میان هستند که این
زمینها را میخرند و این موضوع منافعی برای آنها تولید میکند. در نتیجه،
این ماجرا دست کسانی میافتد که درواقع شرکتهای ساختوساز هستند. بهجز
این بخش خصوصی، چیزی که در ایران زیاد دیده میشود این است که نظام بانکی و
موسسات مالی درگیر چنین ساختوسازهایی شدهاند. این درواقع اندکی ایجاد
مشکل میکند زیرا نظام بانکی نقش تعریفشدهای دارد که با وساطت بانک مرکزی
معمولا باید نقش کنترلکننده اقتصادی را ایفا کند و برای بهبود وضع
اقتصادی مجری سیاستهای پولی و مالی دولت باشد. این به آن معناست که نظام
بانکی که در ایران بهویژه دولتی است، با یک موسسه مالی خصوصی که تنها
بهدنبال کسب درآمد است، کارکردی متفاوت دارد. بانکها ابزاری برای کنترل
مالی در هر جامعهای هستند و در ایران هم باید باشند اما در حال حاضر در
ایران اگر بانکها را صنعت مالی بدانیم، این صنعت به صنعت ساختوساز گره
خورده است و درواقع وارد قضیه ساختوساز شده است.
یعنی خود بانکها تبدیل به پیمانکاران ساختمانی شدهاند؟
بله، این بخش با پولهای کلانی که دارد میتواند در جاهای مختلف زمینهایی
بخرد و برج بسازد و منافع کلانی را برای بانک تامین کند. بهویژه در حال
حاضر که بخشی از این موسسات مالی شبهبانک ایجاد میشوند و بعد از مدتی به
بانک تبدیل میشوند، این موضوع تشدید شده است. این موسسات مالی نهادهایی
هستند که یا دولتیاند یا بخشی از نهادهای دیگر هستند یا حتی سازمانهای
بیمه وارد این قضیه شدهاند. اینها ممکن است بهسرعت بتوانند برای
سهامدارانشان سود بالایی ایجاد کنند. در نتیجه کارکنان این موسسات با منافع
مالی بالایی مواجه میشوند. در ایران ما با کمبود فرصتهای اقتصادی هم
مواجه هستیم و جاهایی که بشود در آنها سرمایهگذاری کرد، کم است. در نهایت
چون فرصت اقتصادی کم است و سرمایه هم باید گردش و بازدهی داشته باشد، متوجه
یک عرصههایی میشود که پیش از این به آنها توجه نمیشده است. درواقع
ساختار اقتصادی سیاسی ایران یک مقداری به این قضیه کمک میکند و البته در
کنار آن منافع بخش خصوصی هم وجود دارد. اما یک عامل موثر دیگر در این زمینه
منافع شهرداریها و دهداریها و شوراهای محلی است که از این راه منافع
زیادی کسب میکنند. در حال حاضر بسیاری از نهادهای نیمهعمومی از طریق همین
عوارضی که برای دادن مجوز ساخت یا پایانکار یا عوارض سالانهای که از
ساختوسازها میگیرند، منافعی را متوجه شهرداریها و نهادهای شهری روستایی و
محلی میکنند که خود تبدیل به ذینفع شدهاند. بنابراین چرخ بزرگی به حرکت
درآمده که کورکورانه جلو میرود.
در این میان منافع اقتصادی خریداران هم هست، یعنی بههرحال این قضیه یک
نوع سودآوری دارد. افراد میبینند که بعضا با خرید یک تکه زمین و ساخت یک
ویلا توانستهاند در عرض دوسال ارزش افزوده زیادی را در زندگی خود به دست
بیاورند و این روی زندگی آنها تاثیر گذاشته است، در واقع این یکی از بهترین
شیوههای سرمایهگذاری هم هست. فرض کنید اگر 50میلیونتومان پول داشته
باشید در تهران کار زیادی نمیتوانید با آن بکنید نهایتا یک ماشین
میتوانید بخرید اما اگر بخواهید به فکر این باشید که برای آینده
فرزندانتان هزارمتر زمین در همین اطراف تهران بخرید ارزش افزوده برای
خانواده به بار میآورد؛ یعنی یک نوع سرمایهگذاری خانوادگی است با ارزش
افزوده بالا. این بعد اقتصادی است.
شما با ابعاد اقتصادی شروع کردید که در واقع این چرخه ساختوساز
را آغاز میکند. در نهایت ابعاد دیگری مانند بعد فرهنگی هم به ماجرا اضافه
میشود. از این بعد ماجرا را چگونه میبینید؟
یکی همان بعد فرهنگی است. در واقع این کار یک نوع استقلال میدهد. این یک
نوع مصرف فضا هست که ارزش خودش را دارد و این مصرف فضا به یک تعبیر یک ارزش
مصرف دارد و یک ارزش مبادلهای و یک ارزش نشانهای. ارزش مصرف این است که
شما میتوانید آنجا زندگی کنید و خیلی از محدودیتهایی که در زندگی شهری
داشتهاید، نداشته باشید. در واقع در آنجا حیاط و فضای سبز وجود دارد و از
آلودگی هوای شهری آسوده میشوید. چشمانداز طبیعی را به دست میآورید و
هوایی که معمولا ییلاقیتر و خنکتر است. شما میتوانید یک باغچه کوچک
داشته باشید و در آن کاشت کنید. اینها چیزهایی است که در زندگی آپارتمانی
تهران نمیتوانید آن را به دست بیاورید. آنجا مصرف میکنید و به برخی از
آرزوهای سرکوبشدهای که در زندگی آپارتماننشینی هست دسترسی ندارید، دست
پیدا میکنید. این ارزش مصرف است. ارزش مبادله هم که یکنوع سرمایهگذاری
پرسود است و بعد همارزش نشانهای. ارزش نشانهای همان تمایزی است که
میتواند داشتن باغ و ویلا برای شما ایجاد کند. یعنی اگر شما یک باغچهای
یا باغی در شمال یا اطراف تهران دارید، به نظر میرسد از دیگران متمایز
هستید و پایگاه اجتماعی برتری دارید. اینها ارزش نشانهای هست که یک پایگاه
اجتماعی به شما میبخشد و بعد ممکن است مساله چشم و همچشمی و رقابت برای
بهدستآوردن اینچنین پایگاههایی روی این فرآیند تاثیر داشته باشد و این
را همینطور پیش ببرد.
این قشری که در پرسش نخست به آنها اشاره کردم، فرهنگی غریب با
خود دارند. برای مثال در همان آپارتمان کوچکی که بهعنوان ویلا در آن مستقر
شدهاند رفتارهایی بروز میدهند که در گذشته کمتر دیده میشده. اینکه با
ظاهری تردد میکنند گویی به یکی از کشورهای خارجی رفتهاند یا به خود حق
میدهند تا پاسی از شب صدای آهنگشان بلند باشد یا... این مورد را اگر
تایید میکنید، چگونه تحلیل میکنید؟
در شهرکهایی که به شکل نسبی مقداری پایدار است و آدمها به صورت ثابت
زندگی میکنند، یک نوع مناسبات اجتماعی پایدار شکل میگیرد و معمولا شما در
آن محیطی که زندگی میکنید، شناختهشده هستید و دیگران شما را میشناسند و
ارتباط خیلی نزدیکی با شما دارند و محل کار و زندگی و افکار شما را
میدانند. اما در شهرکهای تازهتاسیس بین آدمها مناسبات موقتی برقرار
میشود. مناسبات ناپایدار و یک نوع حس ناشناختگی و غریبگی در میان آنها
وجود دارد. در چنین مواردی کسی کسی را نمیشناسد. ممکن است که ساکنان
چندخانهای که کنار هم هستند همدیگر را بشناسند، اما اساس مناسبات همسایگی
وجود ندارد. این آدمها در این ویلاها زندگی میکنند و با هم مناسبات
پایداری ندارند و همدیگر را نمیشناسند. نتیجه این است که آدمها در آنها
یک نوع احساس آزادی میکنند. یک موضوع دیگر هم محدودیت است. اینکه در حال
حاضر شهرها تحت کنترل زیادی است در حالی که این مناطق کنترلی که در آن وجود
دارد، کنترل بهمراتب کمتری است. شما میتوانید از نظر فرهنگی احساس آزادی
کنید و یک نوع احساس استقلال و رهایی از محدودیت به افراد دست میدهد.
بنابراین خیلی راحت هستند. یا اینها همدیگر را نمیشناسند یا اگر بشناسند،
به انتظارات مشترک هم واقف هستند. یعنی هر کسی میداند که دیگری چه انتظاری
دارد.
گفته میشود این هجوم و انبوهسازی در روستاها بافت فرهنگی و
اجتماعی آن را بهشدت تغییر میدهد. امروزه اگر به روستایی مانند دربندسر
بروید جز آپارتمانهای شیک و مجلل و فضای بهشدت مدرن چیزی نمیبینید و در
عین حال به نظر میرسد همه ساکنان روستا به شهر مهاجرت کردهاند. شاهدش هم
اینکه در مدرسه این روستا یکی، دودانشآموز بیشتر وجود ندارد. این تغییر و
جابهجایی را چگونه تحلیل میکنید؟
این موج جدید مهاجرتهای روستایی الان اینشکلی اتفاق میافتد. موج قدیم
مهاجرتهای روستایی بر اثر صنعتیشدن شهرها اتفاق افتاد. شهرها صنعتی شدند و
کارخانجات گسترش یافتند و آنها نیروی کار میخواستند. کشاورزی دچار زوال
شده بود. احتمالا واردات کشاورزی به دلیل ثروت نفتی از خارج صورت میگرفت و
در نهایت این زندگی روستایی را تحت تاثیر خود قرار میداد. در خیلی از
مناطق، روستای خیلی بزرگ خانههای زیاد ولی خلوت است و کوچههای ده خالی
هستند و مثلا سالمندانی بالای 50سال آنجا زندگی میکنند ولی جوانها به شهر
رفتهاند. الان هم برخی جاها روستاها تحتتاثیر فرآیند صنعتیشدن این
فرآیند را دارند. نوع جدید مهاجرت روستایی که رخ میدهد من تحلیلم این است
که این ناشی از فرآیند کالاییشدن فضا و بالارفتن قیمت زمین است.
روستاییان در موج اول با یک افزایش قیمت زمین مواجه میشوند و خیلی شادمان
میشوند و بهطور غیرمترقبهای تصمیم میگیرند که زمینها را بفروشند و
غالبا هم بعد از مدت کوتاهی پشیمان میشوند و خودشان هم مجبورند که از آنجا
در مناطق حاشیهای تهران در منطقه جرمخیز ساکن شوند. دیگر ارتباط بهطور
کلی با روستا قطع میشود. به همین دلایل در حال حاضر چیزی به نام روستا
وجود ندارد. روستا از بین رفته است ولی خب اسامی قدیمی بعضا میماند مثل
قاسمآباد و... شما فرض کنید مثلا سعادتآباد مگر هنوز اسم روستایی ندارد؟
یا مثلا جنتآباد تهران حدود 20سال پیش در آن منطقه به ندرت اتومبیل
میدیدید ولی الان جنتآباد منطقهای بسیار متراکم است که برای رسیدن به آن
باید زمان زیادی را در ترافیک بمانید.