از همان زمانی که در قاب تلویزیون و در سریال «خانه سبز» ظاهر شد و در کنار خسرو شکیبایی بازی کرد، نشان داد که سرزنده است و میتواند با شوخیهای خاص خودش تماشاگر را جذب کند.
به نوشته فرهیختگان، جوان آن سالها توانست خودش را به جوان این سالها برساند تا جایی که سری توی سرها پیدا کند و هرجا سخن از برنامههای طنز باشد، از قلم نیفتد، چه در تلویزیون، چه در سینما. این بازیگر و کارگردان این روزها در شبکه نسیم برنامهای طنز را تولید میکند با نام «خندوانه» که همه را دعوت به خندیدن و شاد بودن میکند. خندههای خودش هم معروف است؛ خندههایی که برای خودش شخصیت منحصربهفردی دارد.
هنگامی که قصد داشت این برنامه را تولید کند در تعریف برنامهاش گفته بود قصد دارد فرهنگ شوخى کردن را بررسى و شکل صحیح و عمومى آن را پیدا کند و آن را ترویج دهد. او میگوید «خندوانه»ایها معتقدند اگر ما در یک روز اصلا نخندیم آن روز، روز بدى است. پس بیایید با هم یاد بگیریم که چطور مىشود شاد بود و خندید و این امر مهم را به دیگران هم سرایت داد. او در این برنامه میهمانهایی هم دارد و تاکنون افرادی چون رضا شفیعیجم، جواد رضویان، علیرضا خمسه، شقایق دهقان، فاطمه گودرزی، سیامک انصاری، داریوش فرضیایی(عمو پورنگ )و... در آن شرکت کردهاند. این برنامه توانسته در میان تماشاگران شبکه نسیم مخاطبان خودش را پیدا کند. به سراغ او رفتهایم و درباره تولید این برنامه و حواشی زندگیاش سخن گفتهایم.
این که جلوی دوربین باشید و همزمان هم کارگردانی کنید سخت نیست؟ ترجیح میدهید پشت دوربین باشید یا جلوی دوربین ظاهر شوید؟
کار دشواری است تمرکز زیادی لازم دارد. این پروژه بهخصوص است اما همیشه ترجیح میدهم اگر قرار است کاری را بسازم فقط پشت دوربین بایستم، چون خیلی پیچیدگی و تنوع مسئولیت زیاد است در نتیجه میتواند باعث آسیب دیدن کار شود. ما در برنامه «خندوانه» به مردم میگوییم شرایط سخت است، گرفتاری وجود دارد، شرایط گاهی با ما همراهی نمیکند اما ما موظف هستیم زندگی کنیم. زندگی کردن هم عین تولید همین پروژه است. ما باید مسیری را طی کنیم و به یکسری اهداف برسیم و نتیجهگیریهایی هم داشته باشیم. این نتیجهگیریها و اهداف هم باید طراحی شود. سادهترین کار این است که بگوییم نشد، نگذاشتند یا دیگران نمیگذارند. به نظرم هیچ جای جهان با چنین اندیشهای نمیشود کاری کرد. در هیچجا نمیآیند یک موفقیت را در اختیار آدم بگذارند. آدم باید برای موفقیتش تلاش کند. زندگی کردن برای خیلیها سخت است و نگه داشتن حال خوب هم کار سختی است. برای ما هم این سختی وجود دارد ولی ما به خودمان، مردم و هدفمان متعهد هستیم. ما فقط یک برنامه تولید نمیکنیم. من این را هزار بار تکرار کردم و هزار بار دیگر هم تکرار میکنم که ما برنامهای نمیسازیم که فقط مردم خوششان بیاید. ما زندگی کردن را به مردم یادآوری میکنیم.
حس و حال این روزهایتان چطور است؟
خوبم، خوبم. از اینکه بالاخره دارم خندوانه را میسازم خوشحالم، ولی واقعا کار کردن در حرفه ما سخت است ولی این حرفه در مملکت ما سختتر است.
از چه لحاظ میگویید که سختتر است؟
از همه لحاظ، رعایت کردن روحیه تماشاگر خیلی سخت است. تماشاگران ما توقعات متنوع و پیچیدهای دارند، در عین حال باید با آنها ارتباط برقرار کنید و سر نکات ظریف و ریز فرهنگی باید حواستان باشد که دلخور و عصبانی نشوند. اما کارکردن برای مردم برایم لذتبخش است. وقتی برنامهای را طراحی میکنید و به جایی میرسد که برنامه نتیجه میدهد، خوشایند است. بخش دیگرش هم این است که ضوابط و قوانین تلویزیون در جاهایی میتواند ذهن و طراحی آدم را به هم بریزد ولی با این حال در شبکه «نسیم» شرایط خیلی خوبی داریم.
در تلویزیون چه شرایطی وجود دارد که برنامهها به هم میخورد؟
مثلا همین که ما نمیتوانیم ساز را نشان بدهیم بخشی از طراحی را به هم میریزد. چنین برنامهای نیاز جدی به موسیقی زنده در استودیو دارد، چون نمیتوان ساز را نشان داد این اتصال از بین میرود و بخش جدیای از کار حذف میشود. اینگونه است که باید موسیقی بسازیم و پلیبک کنیم در صورتی که موسیقی زنده خیلی به کار کمک میکند. اما به هر حال این موضوع قانون است و ما هم تابع قوانین تلویزیون هستیم. بخش دیگری هم بر میگردد به گروه چرا که نیروی انسانی حرفهای در ایران کم شده است.
این کمبود نیروی انسانی در چه قسمتی است؟
در همه قسمتها این کمبود وجود دارد. جمع کردن نیروی انسانی حرفهای کار خیلی سختی است. مساله دیگر این است که همه چیز گران شده و تورم باعث شده آدمها توقع دستمزد بیشتری داشته باشند.
محبوبیت و معروف بودنتان باعث نمیشود دوستانتان با دستمزدهای کمتری کار کنند؟
تا الان هم همینطور پیش رفتهایم. این تعداد بازیگر که بهعنوان «استندآپ» کمدی به استودیو میآیند با حداقل دستمزد با ما همکاری میکنند. کسانی مثل آقایان خمسه، شفیعیجم، بنفشهخواه، رضویان، انصاری یا خانم دهقان که به ما ملحق شدهاند از سر لطف و رفاقت به ما پیوستهاند.
اگر مجری برنامه فرد دیگری بود ممکن بود این اتفاق رخ ندهد؟
این را نمیدانم. به هر صورت هم به خاطر رفاقت با یکدیگر است و هم اینکه من همحرفهشان هستم و با برخی از آنها هم دوره هستم. این موضوع کمک میکند با رفاقت وارد مذاکره و همکاری بشوند. البته عوامل تولید هم هستند. کار کردن سخت شده و چیزی که مرا عذاب میدهد این است که کم پیش میآید تیم حرفهای منسجم، دقیق و بدون نگرانی دور هم جمع بشوند.
الان تیمی که با آن کار میکنید چقدر استرس دارد؟
متاسفانه استرس زیاد است. این پروژه خیلی سنگین است. تصورم این است که از ساخت یک پروژه سینمایی هم سختتر است. هر روز یک شرایط جدید به وجود میآید و انگار میخواهید تولید یک کار جدید را شروع کنید، یا یک سناریوی جدید را پیش ببرید و شرایط تولید جدید پیش آمده است. این کار را سخت میکند.
خسته نشدهاید؟
فکر میکنم یک ذره خسته شدهام ولی در هر صورت الان وقت خسته شدن نیست. من این موضوع را یاد گرفتهام که نمیتوانم حال شخصیام را وارد کار کنم. پروژه جلو میرود و به هر حال ما باید روی آنتن باشیم.
شما به پروژه وفادار هستید یا به مردم؟
به هر دو وفادارم. به واسطه اینکه یک پروژه تولید شده و مردم از آن استقبال کردهاند و من نسبت به آن تعهد دارم. من باید خودم را متعهد نگه دارم. متعهد نگه داشتن هم یعنی اینکه نباید خسته باشم و کم بیاورم و نباید حوصلهام سر برود.
چه کار میکنید که این شرایط پیش بیاید؟
آدمهای حرفهای بعد از سالها این چیزها را یاد میگیرند و می دانند چهکار کنند.
به ما هم بگویید.
عین کماندو شدن است.
مثل رویینتن شدن؟
نمیدانم. ولی واقعا مثل یک آدمی است که تا پایان کار انرژیاش کار میکند اما پایان انرژی هم معنا ندارد چون من آنقدر کار میکنم تا انرژیم تمام بشود. یعنی باید خودتان را در بالا نگه دارید. چیزی که ما در این برنامه به مردم یادآوری میکنیم این است که خودتان موظف هستید حال خودتان را خوب نگه دارید. وقتی این را میگوییم خودم هم جزء آنها هستم و خودم هم همان کار را انجام میدهم.
یعنی وقتی به خلوت میروید آن کار را دیگر نمیکنید؟
یعنی چی؟
یعنی خودتان هم به آن چیزی که در برنامه میگویید عمل میکنید؟
مجبور هستم. برای این پروژه مجبورم این کار را بکنم. لحظاتی پیش میآید که عصبانی و بدخلق هستم و در این شرایط خسته میشوم زیرا آدمها متعهد و دقیق رفتار نمیکنند و این خیلی تاسفبار است.
یعنی ممکن است پشت صحنه داد و بیدادتان بلند شود؟
بله، شاید یک بار اتفاق افتاده باشد. یک بار خیلی عصبانی شدم.
سر چه چیزی عصبانی شدید؟
سر بینظمی، بیحواسی و بیتعهدی. معتقدم وقتی یک نفر کاری را قبول میکند حتما آدمهای زیادی بیرون هستند که از او برای این کار لایقتر و دقیقترند ولی الان یک نفر جای آنها را گرفته است. وقتی بابت تعهدی که دادهاید مسئولیتی را به شخصی واگذار میکنید اگر آن آدم قرار باشد مسئولیتش را درست انجام ندهد آن مسئولیت به گردن دیگران میافتد و کار آسیب میبیند. به دلیل اینکه نمیخواهیم کار آسیب ببیند مجبور میشویم ضعفهای همدیگر را بپوشانیم. من هم در کارهایم ضعف دارم. یک جاهایی من هم اشتباه میکنم. همه آدمها جمع شدهاند که یک نفر گل بزند. اگر آنها درست پاس ندهند من هم درست گل نمیزنم و اصلا غلط بازی میکنم.
اگر شما اشتباه کنید خطای شما را چه کسی پوشش میدهد؟
باید همه پوشش بدهند. هرکس مسئولیتی دارد. تمام آدمهایی که پشت یا جلوی دوربین قرار میگیرند همه مسئولیت دارند. این مسئولیت اگر درست انجام نشود کار آسیب میبیند. از آنجا هم که نمیخواهیم کار آسیب ببیند در نتیجه باید میزان تمرکز مدیریتی را بالاتر ببریم که این کار دشواری است. من طراح اصلی و کارگردان کار هستم. پرسوناژ اصلی پروژه هم هستم. برای هر بخش از این عنوانهایی که من دارم یک تیم کار میکند، اگر هر کدام غلط کار کنند به من ارتباط پیدا میکند و کار من اشتباه میشود. بنابراین برای اینکه کار من اشتباه نشود مجبورم از اول محاسبه کنم تا در ایستگاههای مختلف آدمها کارشان را درست
انجام دهند.
مردم گاهی نظرات و کامنتهایی برای شما میگذارند که قلب من هم شکسته میشود، شما از مردم قلبتان نمیشکند؟
نه... نه...
با آن چهطور مواجه میشوید؟
من وظیفهام را انجام میدهم. طیف عظیمی از مردم راضی هستند، با کار ما ارتباط برقرار کردهاند و همراه ما جلو میآیند. تعدادی هم هستند که دلخورند. آنها اصولا دلخور هستند و اعتراض دارند و هر کاری هم انجام بدهید باز هم ناراضیاند.
یعنی به اعتراضها و نقدهایی که روی کار شما میشود، اهمیت نمیدهید؟
یک وقتی میشنوم که فلان آیتم کار را دوست نداشتهاند. تماشاگر لزومی ندارد دلایلش را بگوید. او نمیتواند تحلیل کند یعنی من معمولا از تماشاگر عادی توقع تحلیل ندارم. او فقط میتواند بگوید دوست نداشتم. من اینطوری نگاه میکنم. یکسری چیزها هم ترک عادت است و شکستن عادت هم مخالفانی دارد و من میتوانم مقاومت در برابر عوض شدن عادت را بفهمم. بعضی وقتها هم تماشاگر کار به دلش نمینشیند. اینجاست که باید متوجه شوم کدام آیتم است. اگر ترک عادت باشد که مقاومت میکنم ولی اگر متوجه بشوم آیتم از کار درنیامده و دوستداشتنی نیست باید آن را حذف کنم. باید تغییری در آن ایجاد کنم تا با ذائقه تماشاگر جور دربیاید و با آن ارتباط برقرار کند. واقعا پروژه سختی است.
نقد و نظرها درباره زندگی شخصیتان آزارتان نمیدهد چون کامنتهایی درباره زندگی شخصیتان دیدهام که خیلی بیرحمانه هستند. آنها تاثیری روی شما ندارد؟
نه این مسائل به کسی ربطی ندارد.
نیما را از کجا پیدا کردید تا با شما در این پروژه همراه شود؟
ما در این کار یک اتاق فکر داریم که یکسری آدم درجه یک حرفهای در آن حضور دارند. کسانی مثل بهرام عظیمی، بزرگمهر حسینپور یا سجاد افشاریان که هم جزء گروه ایدهپردازی است و هم از نویسندگان کار است. یا نیما تارخ که سالهاست روی استندآپ کمدی کار کرده و فرمولهای آن را خیلی خوب میشناسد و آدم خلاقی است. مارتین شمعونپور که جزء گروه موسیقیمان بود. فواد صفاریان، روزبه حسینآبادی و آقای شهیدیفر هم هستند. ما همیشه در فکر یک پرسوناژ جدید بودیم که وارد استودیو میشود ساز مخالف بزند. او نماینده طیفی بود که میگویند این کارا یعنی چی؟ او جزء تماشاگران بود و این طراحی را پیاده کردیم. او قرار بود بگوید که چی؟ که چی بخندیم.
شنیدم تماشاگرهای داخل سالنتان هم گول این ماجرا را خوردند.
بله این اتفاق افتاد. روزی که نیما آمد با تماشاگرها رفت و جزء آنها نشست. خیلی عادی با آنها مثل خودشان حرف زد و خودش را به قول معروف لابهلای آنها حل کرد. بعد هم یواشیواش اتفاق جان گرفت. ما به این پرسوناژ نیاز داشتیم. اسمش را هم گذاشته بودیم «گلام» شخصیتی که در کارتون گالیور مدام میگفت من میدونم نمیشه. در جلسات ایدهپردازی این شخصیت را «گلام» صدا میکردیم.
شما هم گالیورید؟
نمیدانم. یک دوستی دارم که در پروژه تاکسی با او کار کرده بودم. بازیگر خوبی است. گرم، شیرین، طناز و بداههپرداز است. از او خواهش کردم و یک جلسه هم در تماشاگران بود منتها بعد اعلام کرد من مناسب این شرایط نیستم. او گفت من دوستی دارم که از عهده این کار بر میآید که نیما آمد.
به گفته دوستتان اعتماد کردید؟
ما نیاز داشتیم تماشاگر این شخصیت را نشناسد تا اتفاقی که میخواهیم بیفتد. در عین حال باید این بازیگر قابلیتهای خوبی داشته باشد. من باید تست میزدم و تست هم باید در خود موقعیت اتفاق میافتاد. به خاطر رفاقت یا اعتمادی که به او داشتم نیما آمد و به او اعتماد کردیم. او از پس کار خوب برآمد و تبدیل شد به پرسوناژی که الان میبینید. او کاملا همان شخصیتی بود که ما دلمان میخواست در کارمان داشته باشیم. مهمترین نکته این است که این پرسوناژ باید پرسوناژی باشد که دوست ندارد حرفها را سریع قبول کند. البته با ما همراهی میکند و جاهایی هم برای ما دست میزند و آواز هم میخواند ولی به این روند اعتقادی ندارد.
اصول برنامه شما بر چه پایهای است؟
ما در برنامههایمان یکسری حرفها را بارها و بارها تکرار میکنیم. حرفهایی علمی و تحقیقاتی که پزشکان برنامه میزنند. حرف ما این است که خنده معجزه میکند و میتواند در برابر غم و استرس قرار بگیرد و کاملا میتواند در برابر بیماری خوب عمل کند. یک عده مقاومت میکنند و میگویند ما را رها کنید. ما هم میگوییم شما بیننده ما نباش اصلا از ما هم بدت بیاید. برنامه را هم تماشا نکن اما این حرفها را گوش کن. اینها حرفهای من نیست تحقیقاتی است که سالها در جهان انجام شده و نکتهاش این است که با خندیدن و شاد بودن میتوانید عمر بیشتری داشته باشید و به موفقیتهای بیشتری دست پیدا کنید. همه آدمهای موفق شوخطبع هستند.