اهوازیها که پیشتر نشان داده بودند، حاضرند جدیترین تلاششان را برای خلق دنیایی کودکانه به کار ببندند، پیش از آنکه خیرین دیگر شهرها دست به کار شوند و از
برآورده شدن آرزوی «عباس» الگو بگیرند، بار دیگر مهربانی خود را به رخ ایرانیان کشیدند.
به گزارش «تابناک»، هنوز دو هفته از برآورده شدن آرزوی «عباس» و پلیس شدن این کودک مبتلا به سرطان در اهواز نگذشته، خبر میرسد، آرزوی کودک مشابه دیگری هم جامه عمل پوشیده است؛ این بار به مدد آتش نشانان مهربان اهوازی، در روز تعطیل انتهای هفته و در کمتر از یک روز پس از آماده باش ایشان به مناسبت راهپیمایی 22 بهمن.
سازمان آتش نشانی اهواز و مؤسسه «پنجمین فصل قشنگ» دست به دست هم دادند تا «آقا محسن» را به فرمانده آتش نشانی تبدیل کرده و خاطرهای در ذهن این کودک دوازده ساله حک کنند که میتواند رنجش را به فراموشی سپرده و کاری کند که هرچه زودتر مهیای بازگشت به زندگی عادی شود؛ زندگی که چه بسا به آتش نشان شدن محسن منجر شود و تداوم حلقه امیدبخشی مردم به یکدیگر باشد.
زمانی که آقا محسن بیمارستان را به همراه والدینش ترک کرد، شاید فکر نمیکرد که ایستگاه آتش نشانی گلستان (ایستگاه700) مقصدشان باشد و قرار است ساعات آینده نقشی را ایفا کند که برای سالها در فکر و خیال میپرواند؛ اتفاقی که شاید هنوز هم برایش باور پذیر نشده باشد، ولی گنجینه تصاویر و به یاد آوردن فرماندهی آتش نشانان در صحنه عملیات چیزی نیست که از یاد کسی برود.
در ایستگاه همه آماده باش بودند. همه آتش نشان هایی که لباس عملیات به تن داشتند، کلاه بر سر گذاشته و منتظر بودند تا فرمانده شان از راه برسد. فرماندهی که لباس های مخصوص خود را دریافت کرد، بی سیم به دست گرفت و تبدیل به کم سن و سال ترین آتش نشان شهر شد. شاید کم سن و سال ترین آتش نشان کشور یا حتی جهان.
از تصور خارج است، بدانیم زمانی که آژیر آماده باش ایستگاه به صدا در. آمد و خودروی فرماندهی آتش نشانی مقابل پای این کودک رنج کشیده ترمز زد، چه حسی در وجودش جوانه زد اما میشود حدس زد که جنس احساس آن لحظه آقا محسن آنقدر ناب بوده که بیماری سخت را تحت فشار قرار دهد و پس بزند؛ بیماری که تحملش برای بزرگسالان نیز راحت نیست چه برسه به کودکانی که باید بدوند، بجهند، شاد باشند و لذت زندگی را بچشند اما نمیتوانند.
حالا زمان عملیات فرا رسیده بود. همه به فرماندهی محسن راهی میدانی شدند که در آنجا مانور اطفای حریق قرار بود رخ دهد. همه یعنی زنجیره از خودروهای آتش نشانی و مأموران زبده که راهی متفاوت ترین مأموریت کاری شان میشدند؛ مأموریتی با صدای آژیر، به فرماندهی کودکی که بزرگِ جمع شده بود.
شاید اگر محسن از شیمی درمانی راهی صحنه عملیات نشده بود، راحت تر میشد ذوق و شوقش را در تصاویر دید ولی اطمینان داریم که برای فرمانده عملیات اطفای حریق دیروز در اهواز، نوع دوستی بی نظیر اهالی این دیار آنچنان ذوقی ایجاد کرده که شیمی درمانی ساده تر شده و مبارزه با این بیماری صعب العلاج ساده تر از قبل شود.
مخصوصا که میدانیم در این مانور باشکوه، هم سالانش هم همراهش شدند. از جنس دوستان محسن در بخشی که در آن تحت مداوا قرار دارد و حالا با شنیدن داستان محسن، شور و شوقی خاص خواهند یافت و کاری خواهند کرد که بیماری هرچه سریعتر از ایشان دور شود. دوستانی که اگر حال دوستشان بد نشده بود، امروز با محسن در صحنه عملیات آتش نشانی بودند.
مسئول خیریهای که این برنامه را ترتیب داده، میگوید: این برنامه را به این نیت اجرا میکنیم تا بچههای سرطانی را به جامعه پزشکی بشناسانیم، چون آنها بچه ها را «دی سی» اعلام میکنند؛ یعنی اینکه بدن آنها دیگر به درمان جواب نمیدهد و پذیرای درمان نیست و ما هم به دنبال روش های جدید برای کمک به درمان هستیم.
اما در صحنه عملیات نه کسی با این مسائل کار دارد و نه چه بسا دوست دارد درباره آن فکر کند. این را میشود از دویدن آتش نشان ها پس از صدور فرمان های محسن پشت بی سیم فهمید که برای اطفای آتش با تمام توان فعالیت.ی میکنند. آتش نشانانی که خدا میداند چه فکری در ذهنشان چرخ میزند اما میشود از اشک و لبخند ناظرین فهمید که موفق بودهاند.
موفقیتی که با دست تکان دادن آقا محسن و همکاران جدیدش برای مردم در قاب دوربین ها ثبت میشود، به امید روزی که محسن و دیگر محسن ها به آرزویشان برسند و پدر و مادرشان شاهد قد کشیدن درخت آرزوهای نوباوه گانشان باشند؛ آرزوهایی که دیگر دور از دسترس نیستند.