بنا بر یافتههای تحقیقات علمی جدید در حوزه عصبشناسی، حس نوع دوستی و بشر دوستی، پاسخی به گزارههای اخلاقی نیست بلکه ناشی از یک هوش ذاتی و مربوط به غریزه انسانی است.
به گزارش «آی تابناک»بسیاری از دانشمندان در تاریخ ادعا کردهاند که نوع بشر ذاتا نقایص اخلاقی فراوانی دارد و بیش از هر چیز به خود و منافع خویش فکر میکند. بر اساس این گفتهها، بدون وجود یک نظام اخلاقی و دینی بشر دلیل قانع کنندهای برای سرکوب خواستهای غیر اخلاقی و رفتارهای خودپسندانه خود ندارد و در نتیجه حس نوع دوستی یک احساس تقلبی در بشر است.
اما بر اساس یافتههای جدید یک محقق برجسته عصبشناس در دانشگاه «راکفلر» با نام «دونالف فاف» - Dolanf Pfaff – این طرز تلقی از رفتار اجتماعی بشر منسوخ شده و قابل تطبیق با یافتههای علمی نوین نیست. وی در کتب خود با نام «مغز نوع دوست» - The Altruistic Brain – اشاره میکند که یافتههای جدید علم عصبشناسی و مطالعه رفتارهای اجتماعی بشر به یک دیدگاه جدید درباره حس نوع دوستی میانجامد. دیدگاهی مبتنی بر اینکه حس نوع دوستی نه پاسخی به کدها و دستورهای اخلاقی بلکه یک غریزه ذاتی است که ریشههای آن در مغز بشر نهفته است.
به عبارت دیگر، بنا بر گفتههای فاف، ما زاده شدهایم که نیک باشیم، ما واجد مدارهایی در مغز خود هستیم که به ما اجازه میدهد، نسبت به آنچه دیگران فکر و احساس میکنند حساس باشیم و با رنجهای آنها احساس همدردی کنیم و نسبت به رفاه آنها اهمیت قائل شویم و همچنین همه این اطلاعات را به رفتارهای مشفقانه و از روی مهربانی ترجمه کنیم. بخش عمدهای از این مکانیزم عصبی در قسمت ناخودآگاه ذهن و مغز ما قرار دارد، اما همچنان وجود دارند و رفتارهای ما را صورت بندی میکنند. به همین دلیل است که ما اغلب برای رفتارهای نوع دوستانه خود دلایل و پاسخهای عقلانی جستجو میکنیم؛ عقلانیتی که بعد از مواجهه با واقعیت بروز میکند و نه قبل از آن.
فاف در این باره مینویسد: اصل هدایت کننده مغز سالم بشری این است: اول اقدام اخلاقی و بعد پرسش از چرایی آن. وی هم نظر با بسیاری از بیولوژیستهای معتقد به نظریه فرگشت یا تکامل، بر این باور است که حس نوع دوستی ناشی از کدهای اخلاقی و دینی نیست، بلکه به گونهای تکاملی در انسانهای اولیه رشد کرده تا آنها را در یک دنیای خشن و بیرحم، در کنار هم زنده نگاه داشته و منجر به بقای آنها شود. در این دیدگاه، حس توالد و بقای نسل و اهمیت به کودکان نقش به سزایی داشته است.
اما اهمیت کار فاف در این است که خود را محدود به نظریه تکاملی نمیکند و از آن نیز فراتر میرود. وی با مطالعه سخت و بازبینی دقیق آثار بسیاری از محققان قبلی، نشان میدهد که کمک و یاری رسانی به سایرین به شکل عمومی اولین پاسخ ما در تعاملات بشری است. بر همین اساس وی معتقد است که باید به فکر تدوین استراتژیهایی باشیم که این قابلیت در بشر را به خوبی استخراج کنیم.
بر این اساس که اگر انسانها به این موضوع واقف باشند که به شکل ذاتی و غریزی از حس نوع دوستی برخوردار هستند، این نوع از رفتار در اولین اولویتهای تعاملی آنها قرار خواهد گرفت. وی بر ایجاد شرایطی که امکان بروز اعتماد و رشد روابط بهتر را برای استخراج هر چه بیشتر حس نوع دوستی فراهم آورد، تأکید میکند.
از همین روی، وی باز هم فراتر میرود و پیشنهاد میکند که حتی بشر باید نهادهای مقرراتی و سیستمهای قضایی – جنایی را از نو ساختاربندی کند تا این نهادها و سیستمها بیش از قبل مبتنی بر حس نوع دوستی به جای روندهای تنبیهی باشند. وی مینویسد: از آنجایی که میدانیم، معامله اخلاقی رفتار پیش فرض بشری است و معتقدیم که این نوع از رفتار پسندیده و مطلوب است، در نتیجه ناگزیر به نظر میرسد که اقدام به ایجاد فرهنگ و نهادهایی برای ترویج و پرورش این تقابل و معامله اخلاقی کنیم.
البته باید مد نظر داشت که گرایش های نوع دوستانه جهانشمول نیستند و مواردی نقض از این نوع احساس به وفور دیده میشود. پاسخ فاف به این موارد نقض از جمله جنگ و جنایت، این است که باید از مفهوم مغز نوع دوست برای دفع کردن آنها استفاده کرد.