روزنامه خراسان در گزاشی از همراهی با مأموران پرتلاش راهداری در یک شب سرد برفی نوشت:
لب هایش از شدت سرما اختیاری برای باز و بسته شدن ندارد و روی هم می لرزد. انگشتان نحیف و لاغرش مثل چوب خشک شده است و شالی که روی سرش کشیده پُر شده از برف یخ زده. همسر و دو دخترش داخل پراید سرد و بدون بخاری از شدت سرما به خود می لرزند و پیرمرد که بیش از دو ساعت بیرون از ماشین به انتظار کمک مانده، حتی توان به دست گرفتن آچار چرخ را هم ندارد، چه برسد به پنچرگیری لاستیک ماشین...
از راه که می رسیم، پیرمرد فقط با اشک هایش نگاهمان می کند. می خواهد حرف بزند اما حرکت لب های منجمدش، حرف هایش را به لکنت زده ها شبیه کرده. «مهندس» اولین کاری که می کند 4 استکان چای داغ به دستشان می دهد و به همراه راننده و تکنسین همراهمان لاستیک پنچر ماشینش را عوض می کند. کارمان که تمام می شود، گلوی پیرمرد هم جان گرفته و می گوید: خدا پشت و پناهتان باشد که در این سرمای بیابان به دادم رسیدید... .
17:41؛ ترافیک، تصادف، راه بندان
قرار است برای نشان دادن چند ساعت از تلاش های بی وقفه زحمتکشان راهداری آنها را همراهی کنیم. برف همچنان می بارد و خودرو راهداری به آرامی در میان ترافیک شدید بزرگراه شهید کلانتری در حال حرکت است. بعد از میدان تلویزیون و قبل از میدان جهاد، تصادف شدید 7 خودرو در کنار بزرگراه راه بندان ایجاد کرده است. حرکت خودروها کند است و سرمای شدید، آسفالت بزرگراه را مثل آیینه لغزنده کرده است. تصادف 5 خودرو که روی پل حافظ پراکنده شده اند، از همان ابتدای پل راه بندان شدیدی ایجاد کرده است. روی پل سراسر نرده های جداکننده قندیل بسته است و سرما را می توان با تمام وجود احساس کرد.
17:52؛ خرابی خودرو و معطلی
بعد از پل ترافیک همچنان ادامه دارد. پاکبان های شهرداری مشغول پاشیدن شن و نمک به سطوح یخ زده هستند. 500 متر مانده به عوارضی، «ریپ» زدن های ماشین آغاز می شود. نگاه های مشوش مهندس «نویدی» به راننده ، حکایت از دلهره خرابی خودرو دارد. از عوارضی که عبور می کنیم لرزش های خودرو بیشتر می شود و چاره ای جز توقف در کنار صندوق صدقات نداریم. توقف خودروها زیاد شده، برخی صدقه می اندازند تا در این سرمای شدید به سلامت جاده را طی کنند؛ برخی تیغه برف پاک کن را تمیز می کنند و برخی هم پرسان پرسان می خواهند بدانند اگر بروند می توانند به مقصد برسند یا نه.راننده می گوید: «کویل» ماشین خراب شده است و نمی توانیم به راه ادامه بدهیم. مهندس با بیسیم به مرکز کنترل راه ها خرابی ماشین را اطلاع می دهد. تا رسیدن خودروی جایگزین، به ناچار چراغ خاموش به مرکز راهداری در انتهای خیابان فدائیان اسلام حرکت می کنیم.داخل مرکز حتی برای لحظه ای صدای زنگ تلفن ها قطع نمی شود و مهندس شیخ زاده و همکارانش با حوصله آخرین وضعیت راه های استان را به اطلاع مسافرانی که قصد سفر دارند،می رسانند.
19:25؛ حرکت در دل سرما
راننده دیگری با خودرو جدید از راه می رسد و حرکت می کنیم. قبل از عوارضی، بیسیم مرکز پیام راهداری آخرین وضعیت تصادفات جاده ای استان را اعلام می کند: «متأسفانه در مسیر نیشابور به سبزوار با واژگونی یک کامیون، دو سرنشین خودرو فوت کرده اند و یک نفر مجروح شده است.»
از عوارضی عبور می کنیم. انگار خروج ما از شهر همزمان شده با ورود سرمای بیشتر. یکی از کامیون های نمک پاش اداره راهداری کمی جلوتر از ما در حال حرکت است و با دستگاه های خودکار مشغول نمک پاشی در سطح بزرگراه مشهد – باغچه است.
صدای سرما از لابه لای درز پنجره ها به گوش می رسد. بخاری ماشین روی آخرین درجه کار می کند. سرعت ما اما هنوز به 50 کیلومتر در ساعت نرسیده...
به کیلومتر 20 رسیده ایم. لغزندگی جاده سرعت حرکتمان را کندترکرده و باد شدید برف های خشک روی سطح بزرگراه را به این طرف و آن طرف می رقصاند. بعد از گذشت چند دقیقه مه جاده غلیظ تر می شود، به گونه ای که حتی قادر نیستیم دو متر جلوتر از مسیر حرکت را ببینیم. در کیلومتر 25 یک سمند در کنار جاده توقف کرده است. مهندس نویدی برای اطلاع از علت توقف قصد پیاده شدن دارد، باد آن قدر شدید است که به زحمت در را باز می کند و با پشت دست چند بار به شیشه ماشین می زند. راننده، صندلی خوابیده ماشین را صاف می کند و شیشه را کمی پایین می کشد و متوجه حضور ما می شود. چشمان پف کرده اش در حالی که دو دو می زند مبهوت حضور ما شده. ظاهرا به دلیل خستگی کنار جاده توقف کرده تا استراحت کند.
به راهمان ادامه می دهیم. در کیلومتر 30 یک پژو 206 در حالی که راهنمایش روشن است، متوقف شده است. به سراغش می رویم. حالا کولاک بیداد می کند و ماندن در این هوا حتی برای لحظاتی اندک هم سخت است. مهندس و حاج آقا زنگنه (راننده پیکاپ) علت توقف را سوال می کنند. راننده که از حضور ما متعجب و خوشحال شده است می گوید: استارت ماشینم خراب شده.شارژ باتری موبایلم هم تمام شده. یک ساعت است که اینجا مانده ام. مهندس با بیسیم موقعیت را به مرکز راهداری اعلام می کند و اپراتور از پشت بیسیم، پیگیری برای اعزام تیم امداد خودرو را خبر می دهد. استکان چای داغی که راننده ما به دستش می دهد، خوشحالی اش را بیشتر می کند.سرما، مه و کولاک همچنان ادامه دارد. سرعت ما به حداقل رسیده و یکی از کامیون های شن پاش در حالی که همچنان مشغول ریختن شن و نمک در جاده است، به آرامی از کنار ما عبور می کند.
21:00؛ انگشتانی که از رمق افتاده است
برف پاک کن ها از پس ذرات ریز غبار و مه که روی شیشه مانده است، بر نمی آید و دید ما هم کمتر شده است. چراغ های ورودی شهر ملک آباد از فاصله حدود 500 متری چشمک می زند. وارد شهر می شویم و بعد از عبور از یک جاده باریک و گلی به اداره راهداری می رسیم. برف قطع شده اما سرما بیشتر از قبل شده است. از خودرو که پیاده می شویم کارکنان راهداری به استقبالمان می آیند. یکی از گریدرها برای برف روبی خارج می شود و دو کامیون شن پاش هم که بارگیری مخزن هایشان تمام شده است، به سمت در خروجی حرکت می کنند. داخل کارواش آب گرم دو نفر از کارگران مشغول شست وشوی یکی از لودرها با فشار آب هستند. 20 دقیقه از حضورمان گذشته است. انگشتانم از شدت سرما زق زق می کند. لب هایم انگار یخ زده اند و روی هم جمع نمی شوند. اصلا قدرت مچاله کردن دستانم را برای فشردن خودکار روی کاغذ و نوشتن جزئیات ندارم. دستانم را جلوی دهانم می گیرم و تند و تند «ها» می کنم اما فایده ای ندارد. به انتهای تعمیرگاه می روم و برای لحظاتی دست ها را مقابل بخاری بزرگ تعمیرگاه می گیرم. نوک انگشتانم آرام آرام مور مور می کند و گرما زیر پوست انگشتانم می افتد. دمنوش داغی که کارگرهای زحمتکش تعمیرگاه به دستمان می دهند، به گلویم جان تازه می دهد. بعد از بازدید دوباره به راه می افتیم. از زمین های یخ زده اطراف اداره راهداری عبور می کنیم و برای رسیدن به راهدار خانه رباط سفید، دوباره به دل جاده می زنیم.
22:15؛ تابلوها هم یخ زده است
نیمی از مسیر 38 کیلومتری ملک آباد تا رباط سفید را طی کرده ایم. مه کمتر شده اما صدای سوسوی باد بیشتر شده و سفیدی برف همچنان تنها روشنایی حاشیه جاده و بیابان است. یخ زدگی و قندیل های کوچکی که روی تابلوهای جهت نمای جاده را پوشانده، تشخیص مسیر را سخت تر کرده است. مهندس نویدی می گوید: فردا که هوا روشن شود، گروه دیگری از بچه های راهداری با مخازن آب جوش برای باز کردن یخ این تابلوها دوباره به جاده می آیند. عقربه های ساعت 22:55 را نشان می دهد که وارد راهدارخانه رباط سفید می شویم. خوشبختانه خبری از در راه ماندگان نیست اما فضای گرم، برخورد خوب و آماده باش نیروهای راهدارخانه مورد رضایت مهندس نویدی قرار می گیرد. او با بیسیم آخرین وضعیت محورهای منتهی به راهدارخانه رباط سنگ و گردنه «خماری» را از اپراتور راهدارخانه رباط سنگ جویا می شود. آماده حرکت به سمت راهدارخانه رباط سفید هستیم که مهندس «نارویی» رئیس اداره راهداری احمدآباد از راه می رسد و ما را به شام میهمان می کند. قصد رفتن به سمت رستوران بین راهی را داریم که خودروی تیم پشتیبانی راهدارخانه به همراه خودروی یک خانواده در راه مانده از راه می رسند. آنها امشب را میهمان راهداری هستند تا فردا تعمیرکار از راه برسد.ساعتی بعد، بازدید از راهدار خانه رباط سنگ نیز به همین منوال می گذرد. همه چیز آماده پذیرایی از در راه ماندگان است و خودروهای برف روب دائم در رفت و آمد هستند.
یک بامداد؛ نجات خانم معلم و دخترش
در مسیر برگشت هستیم. به کیلومتر 60 جاده تربت – مشهد رسیده ایم. کولاک و مه غلیظ دوباره آغاز شده است و سرما باز هم استخوان می سوزاند. کمی جلوتر از تابلوی روستای «گرماب» تصادف چند خودرو تردد را با مشکل مواجه کرده است. پشت ترافیک خودروهای تصادفی که در انتظار حضور پلیس هستند، توقف می کنیم. توقف یک پژو 405 که ظاهرا دچار هیچ گونه خسارتی نشده، توجهمان را به خود جلب می کند. به سراغ راننده خودرو می رویم. خانم معلم میانسالی که به همراه دخترش در مسیر تردد به سمت مشهد است، با دیدن صحنه تصادف دچار استرس شده و دستانش برای ادامه راه دچار لرزش شدید شده است. مهندس با بیسیم از مرکز کنترل کسب تکلیف می کند و با دستور مقام مافوق مأموریت همراهی خانم معلم و دخترش تا مشهد را عهده دار می شود، بنابراین از ما خداحافظی می کند تا مسافران پژو را به سلامت به مشهد برساند. در حالی که مه و غبار همچنان در جاده پراکنده است، از کنار یک خودروی شن پاش راهداری عبور می کنیم و راه مشهد را در پیش می گیریم...