قطعنامه 598 را یک سال زودتر، مشروط و غیرعلنی پذیرفته بودیم

گفت‌وگو با محسن رضایی
کد خبر: ۶۵۸۰۰
|
۰۴ مهر ۱۳۸۸ - ۲۰:۳۰ 26 September 2009
|
17234 بازدید
سالهاي سال جامه رزم به تن داشت و در دشتهاي جنوب وبلنديهاي غرب ايران از تماميت ارضي وطنش دفاع مي‌كرد. او فرماندهي جوان بود در جنگي بزرگ و طولاني. سالهاي مبارزه به فرمانده آموخت كه چگونه مي توان ميان ميدانداري در صحنه نبرد و اقامت در اتاق هاي پرتلاطم سياست پلي بزند و بناي دولتمردي خود را بر آن استوار سازد. محسن رضايي در پنجمين دهه عمر كارويژه هاي يك سياستمدار پخته و كارآزموده را دارد. او با اعتماد به نفس در ميدان رقابت هاي انتخابات رياست‌جمهوري حاضر شد و دغدغه‌هايش درباره آينده ايران را بيان كرد. رضايي گرچه پس از انتخابات به كرسي خود در مجمع تشخيص مصلحت نظام بازگشته است، اما همچون هميشه، وقتي سخن از دوران دفاع و رزم براي وطن به ميان مي‌آيد، چنان با حرارت سخن مي‌گويد كه انگار همان آن آماده پوشيدن لباس نظامي است. ذهن فرمانده جوان سالهاي جنگ پر است از خاطراتي كه هر كدام ارزش ثبت در تاريخ را دارند. با اين فرمانده سياستمدار درباره سالهاي گفت و گو كرديم و از اتفاق هايي در جنگ پرسيديم كه هنوز تازگي خود را حفظ كرده اند.

در مورد شروع جنگ تحلیل‌های مختلفی صورت گرفته اما یکی تحلیل‌این است که جنگ با هدف سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی و برای اشغال بخشی از خاک‌ایران صورت نگرفت چرا که اساسا عراق توانایی‌این را نداشت که نظام نوپای اسلامی را با آسیب مواجه کند. بلکه جنگ به‌این دلیل صورت می گرفت که انقلاب‌ایران سیر صعودی داشت و به دنبال تحقق آرمان های بلند خود بود و عراق می‌خواست در انقلاب جراحت‌ایجاد کند تا آن را دچار فرسودگی کند تا نتواند بنیادهای برخاسته از شعارهای انقلاب را به ویژه در نهادسازی‌های دموکراتیک‌ایجاد کند.‌ایا شما تا به حال چنین نگاهی به جنگ داشتید؟

دو دیدگاه نسبت به جنگ وجود داد. دیدگاه اول‌این است که اگر انقلاب نمی شد جنگ صورت نمی گرفت و جنگ پیامد انقلاب بود. دیدگاه دوم‌این است که اگر لانه جاسوسی تسخیر نمی شد جنگ اتفاق نمی افتاد. من می خواهم به‌این نظرات، نظر سومی را اضافه کنم که اگر صدام درگیری با انقلابیون‌ایران را شروع نمی کرد جنگ اتفاق نمی افتاد.

منظورتان از‌این درگیری چیست؟

یعنی اگر امام را از عراق بیرون نمی کرد و بعد از انقلاب با آمریکا یی ها علیه ما دست به همکاری نمی زد جنگی به وجود نمی آمد. ما باید ببینیم نقطه مبدا درگیری کجا است. قبل از انقلاب یا بعد از انقلاب. بعضی ها می گویند نقطه درگیری که نهایتا منجر به درگیری شد قبل از انقلاب بود. یعنی زمانی که خیلی از نیروهای انقلاب در عراق بودند.

چطور ‌این اتفاق افتاد؟

صدام فردی بود که امام خمینی را برخلاف خواستش تبعید مجدد کرد و اجازه نداد در عراق بماند. خب با‌این اقدام قبل از آن که انقلاب اتفاق بیفتد، صدام عملا با انقلاب درگیر شد و احتمالا زد و بندهایی هم با امریکایی ها داشت. از آن زمان به بعد می بینیم که درگیری بین‌ایران و عراق افزایش یافت. حتی یک ماه قبل از‌این که جنگ به صورت رسمی در 31 شهریور شروع شد، صدام حمله کرد و خاک میمک را گرفت و در بغداد اعلام کرد ما مناطقی را که‌ایران در زمان شاه گرفته بود در زمان جمهوری اسلامی آزاد کردیم. اما 31 شهریور جنگ رسمی شروع می شود.

آیا کارشکنی ها با انقلاب فقط به همین دو مورد محدود می شود؟

نخیر. بین ‌این دو مقطع یعنی از تبعید حضرت امام تا اشغال میمک نیز موارد زیادی را شاهدیم. مثلا همکاری صدام با ضد انقلاب کردستان، انفجارهایی که در خوزستان توسط خلق عربی رخ داد با بمب‌هایی که از عراق آورده می شد صورت می گرفت. بر اساس‌این دید ما معتقدیم صدام جنگ را شروع کرد و خصومتش با انقلاب البته قبل از پیروزی انقلاب شروع شد.

یعنی صدام پیش بینی می کرد که انقلابی رخ خواهد داد و پیروز می شود و شرایط تازه‌ای بر‌ایران حاکم می شود یا‌این که شرایط عینی و ذهنی آن زمان باعث مخالفتش شد؟

وقتی شرایط انقلابی در‌ایران آغاز شد، صدام فهمید که‌ایران ضعیف می شود. اگر انقلاب را شاه می توانست خنثی کند، خودش هم جان سالم به در نمی برد و ضعیف می شد. اگر انقلاب پیروز می شد هم چند سال طول می‌کشید تا انقلاب بخواهد دولتی قوی تشکیل دهد. لذا پیش بینی صدام‌این بود که هر امتیازی می خواهد بگیرد باید در همین مقطع بگیرد.

این که مجموعه‌ای از کشورهای مختلف با نگرانی های مختلف و در نتیجه انگیزه های مختلف علیه‌ایران بسیج شدند‌ایا از ضعف دیپلماسی‌ایران ناشی نمی شود که نتوانست اعتماد کشورهای مختلف را در مورد‌ایران جلب کند؟‌ایا سیاست اعتماد سازی نمی توانست مانع جنگ شود؟

اینجا دو بحث وجود دارد. بحث اول‌این است که‌ آیا دیپلماسی می توانست از وقوع جنگ جلوگیری کند؟ بحث دوم‌این است که دیپلماسی می توانست وقوع جنگ را محدود کند و پیامدهای جنگ را کاهش دهد. من به اولی اعتقاد ندارم.‌ این جنگ بالاخره باید انجام می شد. حتی اگر در اوایل رخ نمی داد، احتمالا چند سال بعد جنگ انجام می شد اما دیپلماسی می توانست جنگ را به تاخیر بیندازد. دیپلماسی می توانست شدت جنگ را کاهش دهد و نقش فعالی‌ایفا کند.

پس چرا‌ این اتفاق نیفتاد؟

به خاطر‌این که نیروهایی که در سیاست خارجی‌ایران بعد از انقلاب فعال بودند‌این ها هچ کدام تجربه سیاست خارجی نداشتند و با منطق روابط بین الملل آشنا نبودند. گرچه آقای مهندس بازرگان مدتی در دولت مصدق حضور داشت اما اولا وزارتخانه غیر سیاسی در اختیار‌ایشان و دوستانش بود و دوم‌این که مدت کمی در دولت بودند. بقیه هم تجربه خاصی نداشتند، از جمله بنی صدر بیشتر از آن که یک سیاستمدار باشد یک روشنفکر بود.

فضای جنگی خود به خود سیاست های جنگی را در پی دارد و سایه اش را روی مطبوعات، احزاب و گروه های سیاسی هم می اندازد. غربی ها با تحمیل جنگ و مشغول کردن انقلاب می خواستند در بین انقلابیون اختلاف‌ایجاد کرده و در نتیجه عده‌ای را از قطار انقلاب پیاده کنند و به‌این ترتیب فرصت‌هایی را‌ایران بگیرند. به عنوان مثال فضای جنگی باعث شد که سیاست های دولتی بر اقتصاد کشور سایه بیندازد و بخش خصوصی به حاشیه رانده شود. به نظر من غربی ها دنبال تصرف خاک‌ایران نبودند بلکه می خواستند به نهادها و ساختارها ضربه بزنند. ما در زمان طلایی انقلاب فرصتی برای توجه به تحزب نداشتیم. به نظر شما جنگ چه فرصت‌هایی را از ما گرفت و ما بعد از جنگ برای جبران فرصت های از دست رفته چه کردیم؟

شما در حقیقت سوالتان به اهداف جنگ بر می گردد. ببینید هرکدام از کشورهای مخالف انقلاب یک هدفی از جنگ با‌ایران داشتند. هدف آمریکایی ها از جنگ‌این بود که بستری فراهم کند که غربزده ها قدرت بگیرند.

یعنی چطور‌این اتفاق بیفتد؟

وقتی بخشی از خاک کشور اشغال شود دو راه وجود دارد. یکی‌این که با تکیه به خودمان سرزمینمان را آزاد کنیم ودیگری با تکیه به نیروهای بین الملل. آن ها چون فکر می کردند که ما خودمان نمی توانیم سرزمینمان را آزاد کنیم می گفتند‌ایران بخشی از خاکش را از دست می دهد و وارد دوران ضعفی می شود. در ادامه غربی ها وارد عمل شده، خاکش را به ازای گرفتن استقلالش پس می دادند و تصمیم داشتند ضمن گرفتن استقلال‌ایران، نیروهای همسو با خود را هم سر کار بیاورند. در حقیقت جنگ از دید آمریکایی ها برای‌این نبود که عراقی ها حتی یک متر از خاک‌ایران را بگیرد. آمریکایی ها دنبال‌این بودند که با فشار صدام، استقلال ما را بگیرند و دوستان خودشان را سر کار بیاورند.

ولی عراقی ها که هدف دیگری داشتند.

بله، صدام دنبال‌این بود که مسئله اروند رود را حل کند و قرارداد 1975 را ملغی اعلام کرده و تغییراتی در مرزها به وجود بیاورد. شوروی ها انگیزه شان‌این بود حالا که به افغانستان رفته اند آمریکا و قدرت های دیگر سرشان جای دیگر گرم باشد تا آن ها بتوانند خودشان را در افغانستان تثبیت کنند. کشورهای عربی دنبال‌این بودند که‌ایران دست از شعارهای انقلابی بکشد. اما اگر‌ایران می توانست در‌این جنگ پیروز شود همه معادلات به هم می خورد. ولی هیچ کسی فکرش را نمی کرد که‌ایران بتواند پیروز شود.

چرا؟

چون ارتش از بین رفته بود و افسران سرهنگ به بالا اکثرا از‌ایران رفته بودند. ما سرهنگ زیادی در ارتش نداشتیم و اکثر نیروهای ارتشی از افراد جوان بودند. نکته دیگر‌این که اکثر تجهیزات نظامی‌ایران غربی بود و مهمات سلاح های نظامی از غرب تامین می شد. به خاطر همین آن ها مطمئن بودند که با نرساندن مهمات به‌ایران، صد درصد پیروز می شوند و اصلا فکر نمی کردند که محاسباتشان درست از آب در نیاید.

‌ایا جنگ‌این هدف را دنبال نمی کرد که نوعی یکدستی در حاکمیت را به وجود آورد تا فرصت‌هایی را از انقلاب‌ایران بگیرد؟‌ایا انقلاب از فرصت جنگ استفاده کرد تا به یکپارچگی و انسجام دست پیدا کند؟

انقلاب هیچ گاه دنبال‌ این یکدستی نبود. در سال اول جنگ، امام فرماندهی کل جنگ را به بنی صدر واگذار کرد. جالب است که در آن سال اول جنگ مطبوعات مجوز دار خیلی بیشتر از دوران بعد از جنگ بود. یعنی در دوران سازندگی فضا بسته تر شد و در دوران جنگ آزادی ها در مواقعی بیشتر هم شد. البته محیط دفاعی خاص آن زمان، همه را وادار می کرد که اعتراضات را خودشان کنترل کنند. در دوران دفاع مقدس کسی تهدید نمی کرد که اگر کسی تظاهرات کند با او برخورد می شود اما فضای عمومی کشور به گونه‌ای بود که اگر کسی اعتراضی هم داشت در خیابان راه نمی افتاد. پس یکدست شدن کشور برنامه ریزی شده نبود. بلکه از روی ناچاری پیش آمد.

یکی از ویژگی‌های دوران جنگ‌این بود که مردم در دفاع از کشور یکپارچه بودند و فهم مشترکی بین مردم و هرم رهبری در داخل وجود داشت. به گونه‌ای که اگر پیامی از سوی تصمیم گیران داده می شد همه مردم و جوانان بسیج می شدند و هر کاری از دستشان بر می آمد انجام می دادند.‌این فهم مشترک فرصتی هم برای کشورفراهم می کرد. در آن زمان چه استفاده‌ای از‌این فهم مشترک صورت گرفت و با توجه به‌این که اکنون نیز کشور با مخاطرات گوناگونی مواجه است‌ایا چنین فرصتی هم اکنون در کشور وجود دارد؟

اختلاف نظرهایی که ما‌این روزها در کشور شاهدیم در زمان جنگ هم به نوعی دیگر دیده می شد. به عنوان مثال در آن دوره بین امام و نخبگان در ادامه جنگ اختلاف پیش آمد. بعد از عملیات رمضان و قبل از عملیات والفجر مقدماتی بین آقای منتظری و هاشمی و برخی سران با حضرت امام اختلاف پیش آمد.

چه سالی؟

حدود سال 1362 در آستانه عملیات خیبر. در آن مقطع برخی از آقایان ادامه جنگ را به مصلحت نمی دانستند ولی هیچ پیشنهادی هم وجود نداشت. تنها پیشنهاد موجود آتش بس بود که‌این پیشنهاد را امام نمی پذیرفت و معتقد بود آتش بس دوپهلو است و جنگ را تمام نمی کند و ممکن است یکسال بعد آتش بس شکسته شود. در چنین مقطعی اختلاف نظر پیش آمد.

ولی در سال 1367 هم که جنگ به پایان رسید تا امروز ما در حالت آتش بس با عراق به سر می بریم و قرارداد مشخصی بین دو کشور وجود ندارد.

اینگونه نیست. قطعنامه 598 با پیشنهادات آتش بسی که قبل از آن ارائه می شد خیلی فرق داشت. قطعنامه 598 اولین قطعنامه‌ای است که دارای شرایط صلح بود. فرق آتش بس با صلح‌این است که در صلح برای مسائل اساسی مورد اختلاف مثل مرز بین الملل یا خسارات راه حل ارائه می شود. تا قبل از قطعنامه 598 در هیچ کدام از قطعنامه ها صحبت از تعیین مرز و پرداخت خسارت و شناسایی متجاور نشده بود. قطعنامه 598 یک ویژگی داشت‌این بود که برای اولین بار روی مسائل مورد اختلاف دست گذاشته بود.

برای چه‌این اتفاق افتاد؟

برای‌این که‌ایران در یک جهش عملیاتی قرار گرفت. فاو را گرفت، شلمچه را گرفت، به بصره نزدیک شد، جزایر خیبر را در دست داشت و در اثر‌این موفقیت ها در داخل خاک عراق قطعنامه 598 صادر شد. بنابر‌این وقتی‌ایران قطعنامه 598 را پذیرفت در حقیقت صلح را پذیرفت.

با‌این حال به نظر می رسد به دلیل‌این که ما هنوز قراداد صلح مشخصی با عراق نداریم شاهدیم که الان نیز عراقی ها قرارداد الجزایر را زیر سوال می برند، مسئله غرامت جنگ حل نشده و اختلافات مرزی وجود دارد.‌ایا به دلیل مسائل رخ داده بعد از جنگ، مفاد قطعنامه 598 پیگیری نشد؟

دو بحث وجود دارد. یکی از نظر حقوقی هست که وضعیت حقوقی مرزهای ما بعد از جنگ قوی تر از قرارداد 1975 شد .چرا که 1975 قراداد الجزیره بود که بین‌ایران و عراق امضا شد اما هیچ گاه به عنوان یک سند قطعی در شورای امنیت مصوب نشد. اما قطعنامه 598 مصوب شورای امنیت بوده و قوی تر از 1975 است. بنابر‌این وضع حقوقی ما با عراق الان بهتر از زمان شاه است اما در مورد اجرایی شدن قطعنامه 598 بحث‌هایی وجود دارد. برخی بندها اجرا شده و برخی دیگر اجرا نشده است. مثلا بند مربوط به اسرا و میله گذاری مرزی اجرا شد اما هزینه های جنگ را هنوز نتوانستیم بگیریم. بنابر‌این با قطعنامه 598 گام های زیادی برداشته شد.

شما با مقطعی که جنگ خاتمه پیدا کرد موافقید؟

با حوادث مردادماه ما به‌این نتیجه رسیدیم که جنگ باید همین مسیر را برای خاتمه یافتن طی می کرد. در تیرماه 1367 عراق مرتب حمله می کرد و جلو می آمد و اعتبار قطعنامه 598 عملا از بین رفته بود. خود قطعنامه البته وجود داشت اما اعتبارش از بین رفته بود. به هر صورت ما در اوج اقتدار، پذیرش قطعنامه را به دست آوردیم اما قبلش نزدیک بود در اوج شکست آن را بپذیریم.

چطور؟

ما قطعنامه را تیرماه پذیرفتیم. اما جنگ خاتمه پیدا نکرد و در مردادماه اتفاقات جدیدی افتاد که اوضاع رفته رفته به نفع ما برگشت چرا که ما کم کم آماده می شدیم که بصره را هم تصرف کنیم. اما امام جلوی ما را گرفت. در مردادماه 1367ما حمله عراق به خرمشهر را دفع کردیم، حمله به کرمانشاه را دفع کردیم، جبهه های ما پر از نیرو شده بود و بسیاری از مشکلات اقتصادی حل شده بود و آماده بودیم به بصره حمله کنیم اما امام به ما اعلام کرد که ما قطعنامه 598 را پذیرفته‌ایم و از مرز جلوتر نروید.

اختلاف نظر شما برای پایان جنگ به چه زمانی مربوط می شود؟

به تیرماه، یعنی زمانی که ارتش عراق مرتب به ما حمله می کرد و ما معتقد بودیم که با‌این شرایطی که ما داریم باید یک تحول اساسی در پشتیبانی نیروهای مسلح صورت بگیرد.

اگر قطعنامه با محتوای قطعنامه 598 در سال 1362 به‌ایران پیشنهاد می شد‌ایا مورد موافقت قرار می گرفت یا شرایط خاص سال 1367 باعث شد قطعنامه را بپذیرید؟

به نظر من مشکلی نبود و ما می پذیرفتیم. به‌این دلیل که وقتی قطعنامه 598 صادر شد‌ایران در سال 1366 قطعنامه را به صورت مشروط و غیر علنی می پذیرد.‌ایران پذیرش خود را به سازمان ملل اعلام می کند و می گوید روی برخی از بندها‌ایراد دارد. پذیرش غیر علنی قطعنامه 598 نکته‌ای است که تا به حال مطرح نشده و در سطح جامعه مطرح نشده است اما 21 سال پس از پایان جنگ بد نیست به آن پرداخته شود. خیلی ها فکر می کنند‌ایران در سال 1367 قطعنامه 598 را پذیرفت اما‌ایران یک سال قبلش قطعنامه را پذیرفته بود اما بنا نبود که‌این موضوع افشا شود تا مذاکرات پیش رود و مانعی برای ادامه مذاکرات پیش نیاید.

ما معتقدیم که جنگ را با پیروزی به پایان بردیم اما ظاهرا خیلی خوشمان نمی‌اید که در مورد پایان جنگ صحبتی کنیم. الان شما از هر نوجوانی که سوال کنید به شما می گوید جنگ‌ایران و عراق چه زمانی آغاز شد اما روز باشکوه صلح را خیلی ها نمی شناسند. چرا ما همیشه آغاز جنگ را به فال نیک می گیریم اما برای پایان جنگ و آغاز صلح بزرگداشتی برپا نمی کنیم؟

این یکی از غفلت‌هایی است که مدیران کشور مرتکب شده اند. من معتقدم هفته آخر مردادماه از 25 مرداد تا 31 مرداد را باید به عنوان هفته پاپانی جنگ و هفته پیروزی جشن بگیریم.

چرا‌این اتفاق رخ نداده است؟

چند دلیل دارد. دلیل اول‌این که امام قطعنامه 598 را با تلخی پذیرفت. البته بعد از پذیرش قطعنامه صدام به‌ایران حمله کرد و شکست های پی در پی را متحمل شد که شکست های آخر صدام، آن تلخی را به میزان زیادی جبران کرد. از طرفی در نیمه مردادماه که صدام اعلام کرد قطعنامه 598 را قبول دارد کسی باور نمی کرد که جنگ تمام شده و‌این احتمال داده می‌شد که صدام هر لحظه احتمال دارد حمله کند. در نتیجه تا چهار یا پنج سال نیروهای ما در مرز مستقر بودند و احتمال حمله داده می شد. اما وقتی که صدام به کویت حمله کرد و اعلام کرد قرارداد 1975 را قبول دارد می شد به عنوان پیروزی در نظر گرفت. از آن مقطع به بعد غفلتی شد و پایان جنگ اعلام نشد. شاید هم از بس صدام انسان شروری بود تا زمانی که اعدام شد کسی باورش نمی‌شد که دوباره به‌ایران حمله نکند.

از طرف دیگر بعضی ها خوششان می آمد که پایان جنگ در هاله‌ای از ابهام باقی بماند. چون وقتی در پرده‌ای از ابهام باقی بماند پایان جنگ، پذیرش قطعنامه تفسیر می شد و پذیرش قطعنامه یعنی شکست.

یکی از اختلافات من با آقای هاشمی هم همین بود که‌ایشان پایان جنگ را بیشتر ارتباط می داد به پذیرش قطعنامه 598. البته‌ایشان دو سه سال می شود که موضع خود را اصلاح کرده و به حوادث بعد از پذیرش قطعنامه 598 هم می پردازد.
از سوی دیگرتعدادی از افرادی هم که خود را حزب اللهی می نامند و فرماندهان و مسئولان زمان جنگ را هم متهم می کنند که نتوانستند جنگ را اداره کنند، خوششان می‌اید که بگویند عده‌ای جام زهر را به حضرت امام نوشاندند. منافع‌این ها هم در‌این است که پایان جنگ روشن نشود.

این گروه آخر افرادی هستند که عمدتا در جنگ حضور نداشتند اما اکنون ادعاهای زیادی مطرح می کنند. شما چه پاسخی به‌این گروه دارید؟

پاسخ ما برای همه یکسان است. ما معتقدیم که جنگ در هفته آخر مرداد تمام شد نه در هفته آخر تیرماه. هفته آخر تیرماه‌ایران قطعنامه 598 را می پذیرد اما جنگ تمام نمی شود و ادامه پیدا می کند. جنگ به صورت گسترده و اساسی هم ادامه پیدا می کند. دشمن حتی در اوائل مرداد ماه دوباره خرمشهر را محاصره می کند جاده اهواز به خرمشهر را می گیرد.
در واقع وقتی ما قطعنامه 598 را پذیرفتیم، آتش بس‌ایجاد نشد چرا که صدام آن را نپذیرفت و با هجومی جدید دوباره به‌ایران حمله کرد و عملا جنگ جدیدی شروع شد.

برای چه؟

برای‌این که صدام محتوای قطعنامه 598 را قبول نداشت و دنبال قطعنامه 599 بود تا حداقلی را به دست بیاورد و به مردمش بگوید اگر هشت سال سرمایه مملکت و جوانان کشور را به باد داد لااقلی حاصلی به دست آورده است. مثلا بگوید میمک را به دست آورده یا تپه‌ای را تصرف کرده و بی حاصل نبوده است.

شما اشاره کردید که ما قبل از پذیرش رسمی قطعنامه 598، آن را به صورت غیر علنی و مشروط پذیرفته بودیم و تنها خواستار تغییرات در بندهای آن بودیم.‌ایا نیروهایی که در آن زمان با قطعنامه مخالفت کردند دنبال قطعنامه جدیدی با محتوای بهتر بودند یا همان قطعنامه را قبول داشتند اما مقطع پذیرش آن را مناسب نمی دانستند؟

من شخصا هیچ‌گاه وارد بعد سیاسی پایان جنگ نشدم. چون می دیدم که بین امام و مسئولان سیاسی اختلاف نظر هست. من سکوت می‌کردم اما معتقد بودم که اگر قرار است جنگ ادامه پیدا کند باید یک سری کارها صورت گیرد و یک سری امکانات فراهم شود. من با‌اینکه خودم عضو شورای عالی دفاع بودم وارد خیلی از بحث ها در مورد پایان جنگ نشدم. بعد از پذیرش قطعنامه 598 من مطمئن شدم که امام بهترین کار را کرد. چون اگر قطعنامه 598 را امام نمی پذیرفت جبهه های جنگ متحول نمی‌شد. به‌این خاطر که ما در تیرماه کمبود نیرو داشتیم، اقتصاد جنگ به شدت ضعیف شده بود. اما وقتی امام قطعنامه 598 را پذیرفت تحولی اساسی به وقوع پیوست. آنقدر نیرو به جبهه ها آمد که ما دیگر توان سازماندهی آن‌ها را نداشتیم.

چرا‌این اتفاق افتاد؟

وقتی مردم فداکاری امام را مشاهده کردند و صحبت امام با آن لحن احساسی منتشر شد گویی آتشی در جان مردم‌ایران افکنده شد و غیرت مردم به جوش آمد. در نتیجه توانایی ما در جبهه ها افزایش پیدا کرد و توانستیم در برابر دشمن بعثی با قوت مقاومت کنیم.

اگر تصمیم در پذیرش قطعنامه ‌اینقدر مثبت بود پس چرا با عنوان جام زهر از آن یاد شد؟

به خاطر‌این که احتمالا خود امام هم نمی دانست تصمیمش چه پیامدی دارد و چه اتفاقی رخ می دهد، کما‌این که بعد از مرداد ماه امام گفتند من در‌این جنگ یک لحظه هم نادم و پشیمان نیستم و‌این نشان می دهد که اتفاقات مثبت مردادماه و تحول در جبهه ها باعث تغییر معادله به نفع‌ ایران شده و امام را هم راضی کرده است.

یکی از شهیرترین استراتژیست های جنگ می گوید هدف از هر جنگی برقراری یک صلح بهتر است. بعد از گذشت 21 سال از پایان جنگ ما هنوز می بینیم که جو‌ایران هراسی همچنان در منطقه وجود دارد و کشورهای عربی خریدهای تسلیحاتی زیادی انجام می دهند. دیدگاه اعراب نسبت به خلیج فارس و جزایر سه گانه مثبت نیست و رابطه ما با کشورهای غربی اگر بدتر از ابتدای انقلاب نشده باشد خیلی بهتر هم نیست. فشارها و تحریم ها همچنان ادامه دارد و اگر به لحاظ استقرار نیروهای آمریکایی در منطقه نگاه کنیم متوجه می شویم که شرایط به صورت بالقوه آماده یک درگیری نظامی هست. آقای احمدی نژاد هم چندی پیش تائید کرد که آمریکا ظرف چند سال گذشته 15بار قصد حمله به‌ایران را داشته است. با توجه به‌این که شرایط بالقوه برای هرنوع درگیری وجود دارد‌ایا صلح فعلی، صلح بهتری نسبت به گذشته است یا خیر؟

می توانیم بگوییم امنیت پایدارتر و بهتری وجود دارد. البته به صلح پایدار نرسیده‌ایم اما فرصت هایمان بیشتر شده است.
تهدیدهایمان چی؟

ما در دهه اول انقلاب، زمانی بود که در ملت ها فرصتی به دست آورده بودیم اما در دولت ها با تهدیدهایی مواجه بودیم. در دهه دوم انقلاب در سطح دولت ها هم تهدید و هم فرصت را شاهد بودیم و در سطح ملت ها فرصتمان کمتر شد. در دهه سوم انقلاب و نیز هم اکنون، میزان فرصت های ما فوق العاده افزایش پیدا کرده و البته تهدیدهایی برای ما درست شده که می‌توانست اصلا وجود نداشته باشد. بنا به گفتمانی که آقای احمدی‌نژاد دارد یک مبهمات و چالش‌هایی بین ما و غربی ها به وجود آمده است. به نظرم در دهه سوم انقلاب به صورت توامان فرصت ها و تهدیدهایی وجود دارد اما چون تهدیدها مثل دهه اول انقلاب ریشه‌ای نیست و دشمنان قصد براندازی ما را ندارند، تهدیدها را می توان به سرعت حل کرد. بنابر‌این وضعیت امروز ما از نظر امنیت ملی پایدارتر از دهه اول انقلاب است.

آقای محسن رضایی وقتی فرمانده سپاه بود خیلی جوان تر بود و تجربیات امروز را هم نداشت. اما امروز آقای رضایی در سطحی قرار دارد که حتی کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری می شود. اگر آقای رضایی امروز با همین کاراکتر و تجریات فعلی فرمانده سپاه بود در مدیریت و فرماندهی نظامی چه تفاوتی داشت؟

حتما در بعد عملیاتی و نظامی برخی تصمیمات را نمی گرفتم و یک سری تصمیمات دیگر را اتخاذ می کردم.

با توجه به‌این که در شورای عالی دفاع حضور داشتید و به قول خودتان آن موقع سعی داشتید در تصمیم گیری های سیاسی مربوط به جنگ دخالت نکنید‌ایا در تصمیم گیری های سیاسی که آن موقع از کنارش می گذشتید بیشتر دخالت می کردید؟

قطعا یکی از جنبه‌هایی که اصلاح می کردم همین بود که تصمیمات سیاسی را از حالت فردی خارج کرده و به نقطه بهتری برسانم. برای دستیابی به صلح هم به راهکارهایی بهتر فکر می کردم و تصمیم می گرفتم اگر قرار است جنگ را ادامه دهیم جنگ را ضعیف ادامه ندهیم و همه امکانات کشور به صحنه بیاید تا جنگ طولانی و فرسایشی نشود.‌این اتفاق با تغییر در تصمیم گیری های سیاسی به وجود می آمد.

همچنین برخی برداشت‌هایی که من آن موقع به آن رسیده بودم و بعد از جنگ مشخص شد برداشت های درستی بوده، آن برداشت ها را با قوت بیشتری پیگیری می کردم.

مثل چه؟

مثل تعیین تکلیف با دولت در جنگ. ما آن زمان به خاطر‌این که وقتمان در مباحثه با دولت بر سر تخصیص امکانات گرفته نشود با هر میزان امکاناتی که دستمان بود جنگ را ادامه می دادیم در حالی که می شد در جنگ توقفی دهیم تا تکلیفمان با دولت بر سر استفاده از امکانات روشن شود و سپس با قوت جنگ را ادامه دهیم.

اگر می دانستیم برای تعیین تکلیف در مورد استفاده از تمام امکانات کشور در جنگ، تصمیم گیری کلان طول می کشد، می شد در زمان عملیات والفجر مقدماتی یا خیبر توقفی در جنگ بدهیم.

یک فرمانده جنگ چقدر باید سیاست را بشناسد؟

در طول تاریخ، سیاستمداران همیشه جنگ ها را شروع کرده اند و نظامیان سیاسی جنگ ها را پایان داده اند.‌این مسئله نشان می دهد که یک فرمانده جنگ باید سیاست را به خوبی بفهمد. اگرنتواند سیاست را خوب بفهمد جنگ را نمی تواند اداره کند، چون همه جنگ تخریب نیست ، بلکه بخش مهمی از آن تدبیر و دوراندیشی است و سطح فرمانده جنگ حتما باید از سیاستمدار بالاتر باشد.

در مجموع یک نظامی باید کارگزار سیاستمدار باشد یا سیاستمدار کارگزار فرمانده جنگ؟

این موضوع جزو اختلاف نظرهایی است که هم اکنون در علوم استراتژیک مطرح است. راه حلی که پیدا شده درک مشترک است. هم سیاستمداران سطح عالی کشور باید سیاست دفاعی را بفهمند و هم فرماندهان باید مسائل سیاسی را درک کنند. الان در کشورهای پیشرفته دوره های دفاع ملی‌ایجاد شده تا سیاستمداران و نظامیان درآن جا دروس مشترکی را بگذرانند. یعنی سیاسی ها آن جا دانش نظامی را فرا گیرند و نظامیان دانش سیاسی را تا هر دو همدیگر را درک کنند.

زیباترین خاطره شما از دوران هشت ساله دفاع مقدس کدام است؟

شیرین ترین خاطره من مربوط به لبخندی است که امام بعد از فتح خرمشهر نثار ما کردند. بعد از فتح خرمشهر من خدمت‌ایشان رسیدم تا گزارشی از عملیات ارائه دهم. در آن جلسه چنان تبسم و شادی بر چهره امام ظاهر شد که من تا حالا ندیده بودم.‌ ایشان از توضیحات من بسیار به وجد آمدند. آن تبسم هنوز در خاطر من نقش بسته است.

منبع: هفته نامه میهن
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳
بلیط هواپیما
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۴۶ - ۱۳۸۸/۰۷/۰۷
هم نظر بودن بخش وسيعي از ملت در مورد مسائل مربوط به جنگ باعث شد كه نظرات واقع بينانه در مورد جنگ همه به توطئه دشمن نسبت داده شد ومانع حل وفصل مسائل جنگ در مسير عقلاني گرديد با توجه باينكه ميدانستيم وقوع اين جنگ بدست بدخواهان انقلاب صورت گرفته با وجود اين نتوانستيم از وقوع ان جلوگيري وسپس در ختم بموقع ان كوتاهي كرديم.اين جا است كه وجود نظر مخالفان در هر امري اهميت خود را بيشتر نشان ميدهد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۴۷ - ۱۳۸۸/۰۷/۱۱
از رزمندگان دفاع مقدس هستم .وبا خواندن این متن به مظلومیت محسن گریه کردم .
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۰۷ - ۱۳۸۸/۰۷/۱۵
با سلام
بنده از دوستداران و ارادتمندان جناب دکتر رضائی هستم و گلایه ای دوستانه از ایشان دارم که امیدوارم به استحضار ایشان برسانید:
جناب آقای دکتر رضائی
با عرض سلام و خسته نباشید
در این روزها که مصادف با هفته دفاع مقدس است ذکر یاد و خاطره دلاور مردان هشت سال جنگ تحمیلی بخصوص سرداران بی ادعای جنگ مایه غرور و افتخار تمامی ایران دوستان عزیز میباشد ،جنابعالی بدلیل مسئولیت خطیری که در آن دوران داشتید یکی از منابع بکر و مورد وثوق رویدادهای این حماسه عزت بخش میباشید. دوران نوجوانی بنده مصادف بود با ایام جنگ و افتخار این را داشتم که از نزدیک با سردار سرداران جنگ شهید حاج حسین خرازی در طرحهای مهندسی لشگر 14 امام حسین (ع) در عملیات والفجر 8 و کربلای 4 و 5 همکاری نمایم ، اما موردی که به نظر این حقیر به آن پرداخته نشده و حتی جنابعالی نیز به آن اشاره نمی نمائید نقش خطیر و مهم حاج حسین خرازی در جنگ میباشد که این حس را بوجود میاورد که نکند خدای نکرده این فراموشی خودخواسته و از سر سیاسی کاری میباشد ، لذا استدعا دارم در این مورد نظر خویش را صریحا اعلام فرمائید. به همین دلیل بر خود فرض میدانم گوشه ای کوچک از شخصیت بزرگ این سردار بزرگ و نابغه را جهت یادآوری همرزمانش و استحضار جوانان و نسل بعد از جنگ که افتخار درک آن زمان را نداشتند به استحضار برسانم و اگر در این میان کم و کسری هست بخاطر بی توجهی امثال شماست که بایستی وجداناً و عرفا زوایای پنهان شخصیت این عزیزان را جهت ثبت در تاریخ روایت نمائید.
حاج حسین خرازی مانند بسیاری از فرماندهان جنگ در حالی وارد عرصه دفاع مقدس شد که هنوز مو در صورت نداشت و در هنگام شهادت 28 سال بیشتر نداشت ولی با این وجود تنها کسی بود که صدام برای سرش جایزه تعیین نموده و منافقین کوردل بارها اقدام به ترور ناموفق ایشان در پشت جبهه نمودند و هنگامی نیز که به شهادت رسید به چشم خود دیدم تلویزیون عراق سه روز جشن ملی اعلام نمود ، ایشان بسیار با ظاهر سازی مخالف بودند تا حدیکه هیچگاه بصورت برنامه ریزی شده در جلو دوربین صدا و سیما ظاهر نگردید و درخواستهای زیاد واحد تبلیغات را نیز جهت مصاحبه رد نمود ، ایشان الگو و سرمشق تمامی فرماندهان بودند و اگر در عملیاتی شرکت نمی نمود سایر سرداران نیز از ایشان پیروی مینمودند که نمونه اعلای آن مخالفت اولیه با طرح ابتدائی عملیات فتح فاو بود و زمانی موافقت خویش را اعلام نمود که این طرح کاملا پخته و قابل اجرا گردید بطوریکه برای بدست آوردن موافقت ایشان عملیات بمدت چند ماه بتعویق افتاد و سایر فرماندهان نیز از ایشان پیروی نمودند ، شهید خرازی در میدان جنگ بسیار سختگیر و واقع نگر بودند بطوریکه جناب دکتر بیاد میاورند بارها با خود ایشان در هنگام اخذ تصمیمات مهم دچار اختلاف میشدند و عمدتا نیز نظرات ایشان صائب و نتیجه آن بسود جبهه خودی بود.
چند روز پیش با خواندن صحبتهای فرزند سردار شهید همت اشک تمام پهنای صورتم را گرفت و با خود گفتم ما در حق فرزند و همسر و عزیزان این بزرگان چه کرده ایم؟ سردار عزیز چقدر از حال و روز این عزیزان با خبر هستی؟ فرزند شهید خرازی کجاست؟ چه میکند؟ نور چشمان باکری ، همت و سایر سرداران شهید در چه حال و روزی هستند؟ آیا از حال و روز آنان بعنوان کسی که هنوز مسئولیت و توان دلجوئی دارد با خبرید؟ یا اینکه شما نیز مانند بسیاری از مسئولین معتقدید پهلوان زنده را عشق است ؟ ما که دستانمان بستهاست و قدرت هیچ کمکی به این عزیزان را نداریم ولی از جنابعالی استدعا داریم اولا پیگیر وضعیت معاش و تحصیل این نور چشم شهدا باشید و ثانیا راوی صادق آن روزهای حماسی باشید.
با تشکر
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۲ - ۱۳۸۸/۰۷/۱۵
پس چرا چند سال پيش شما سياسيون رامتهم به پذيرش قطع نامه كرديد وآقاي هاشمي هم نظاميان را عامل اصلي پذيرش قطعنامه مي ذانست؟
برچسب منتخب
# جنگ ایران و اسرائیل # قیمت طلا # مهاجران افغان # یارانه # حمله اسرائیل به ایران # خودرو
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
با پاسخ ایران(وعده صادق 3) به حمله اسرائیل موافقید؟