پرسش اين است كه چه بحرانهايي بر جهان
جديد حاكم شدهاند؟ بحرانهاي جهان جديد بيش از هر چيز بحران انساني به نظر
ميرسد. اين بحرانها ناشي از ناشناخته بودن انسان در موقعيت چندگانه است.
با اين حال پرسيده ميشود انسان چيست؟
انسان پديدهاي هوشمند و سراسر خردمندي و احساسمندي است كه چيرگي
بياندازه هر يك موجب ناپديد شدن ديگري ميشود.
در جهان جديد
بحرانهاي متفاوتي در حوزه انساني به وجود آمدند كه اين بحرانها در
كشورهاي مختلف به تفاوت سايه افكنده و نَفَس بسياري از كشورها را به بند
كشيدهاند. اين بحرانها در وضع كنوني جهان چنان دامن گستردهاند كه گويي
كشوري هم اكنون از آن مصون نمانده است.
بحرانهاي چندگانه از يكسو
جهانگيرند و از سوي ديگر برخي از كشورها را در گردابي به هم فشرده خفه
كردهاند. شگفت اين كه مردان حكومتي اين كشورها تصوير روشني از اين
بحرانهاي چندگانه و چندلايه ندارند و اغلب در سازمان حكمراني فقط تجربهاي
از آزمون و خطا بسنده كردهاند
فهم اين بحرانها در دوره جديد به
ذهن انسان خلاق كمك ميكند كه با واقعيتهاي جهان جديد مواجه شده و طبق آن
سياستهايي به مثابه منطق خرد، انصاف و دادگري را طراحي كند و در چرخه عمل
به اصلاح سازمان حكمراني بپردازد.
در ذيل نمونههايي از بحرانهاي جهاني به اجمال اشاره ميشود:
بحران هويت وجودي
بحران هويت وجودي نشانگر اين واقعيت تلخ است كه انسان امروز چنان از خود
بيگانه شده كه خود را پارهاي از اشيا احساس ميكند و در وجودش به كلي
احساس انساني و در مواردي حيواني رخت بربسته است. او از يكسو وجودش مسخ
گرديده و از هويت انساني به اشيايي بدل شده و از سوي ديگر دچار فرسايش
مضاعف شده و به نمادي از حالات وجودي در موقعيت حيواني بسنده كرده است.
بحران انساني
بحران انساني كه مانند تابلو رو ديوار نشان يافته از واقعيات انساني در
جهان جديد تصوير مخدوشي ارائه داده و انسان را در گردونه حيوان وحشي خميده
كرده است. اين انسان هرچه كه باشد حداقل انسان حقيقي نيست كه سخن معقول
بگويد و او اكنون از واقعيتي به مثابه حيوان رَسته و به انسان نرسده است.
بحران انسان سياسي
بحران انسان سياسي كه فقر انديشه سياسي بر آن چتري افكنده و تفكر سياسي را
از دايره آن بيرون كشيده است. اكنون ما با مردمان سياسي مواجه هستيم كه
جامعه و حكومت سياسي دارند، اما خودشان نادانسته از اين چرخه بيرون
رفتهاند. با اين حال نوعي از پارادكس دروغگو شكل گرفته كه انسان امروز در
حالي كه وقعيت سياسي دارد و داراي جامعه و حكومت سياسي است، فاقد هرگونه
هويت سياسي شده است.
بحران انديشه اصيل
بحران
انديشه اصيل ذهن را از انديشه ناب دور كرده و اين گرايش در جهان جديد چنان
سايه افكنده كه گويي تفكر از ويژگي ممتاز انساني نيست. اين بحران ناشي از
عدم شناخت امكانات خرد و حس انساني و نيز به كار نگرفتن آنهاست كه نتيجه آن
در دوره جديد به وجود آمدن انساني با ويژگي فقر خردمندي و احساسمندي است.
بحران سياست
بحران سياست كه نمادي از فقر انديشه سياسي در دوره جديد است. در اين چرخه
خرد با همه امكانش در سياست حاضر نشده و مجموعهاي از توهمات پراكنده عنوان
سياست اصيل ناميده شدهاند. به ويژه اين كه اغلب مردان سياسي و استادان
قابل دانشگاهي و حوزوي نه تنها انديشمند نيستند كه سوادمندند و همين گرايش
به بحران انديشه سياست جهاني در جهان جديد دامن زده و سواد سياسي برجاي
انديشه سياسي نشسته است.
بحران انديشه علمي
بحران انديشه علمي كه حاصل پديداري از حاكميت انديشه سوادمندي است. اين
انديشه تلاشي از نوع درجا دويدن و يا به دور خود چرخيدن به شكل درجا زدن
است. در اين بحران علم و ناعلمي هر دو يكسانند و فقط سواد و گواهي سوادمندي
كه امروزه به عنوان گواهي اشتغال ناميده ميشوند، نقش تعيينكننده در حوزه
مديريت علم برعهده دارند.
بحران انديشه اقتصادي
بحران انديشه اقتصادي كه اكنون بر چهارسوي صنعت، كشاورزي، گردشگري و انرژي
كشورها چيره شده است. اين بحران نشانگر چنين واقعيتي است كه در كشورهاي
مختلف فقر ايده اقتصاد ملي وجود دارد و در وضعيت كنوني كه نشانگرهايي از
تصورات سواد اقتصادي وجود دارد به صورت طبيعي با آن تا پيچ وصال هم
نميتوان رفت و به كلي بايد از اين توهمات دانشگاهي دست شست. به ويژه اين
كه ما بجاي انديشه بنيادين اقتصادي همواره سواد اقتصادي را دنبال ميكنيم و
اغلب نتايجي مشابه به دست ميآوريم كه اين اتفاق سرچشمه همه بحرانهاي
اقتصادي كشورهاي عقب نگه داشته شده و عقب مانده از خرد و حس انساني است.
بحران عدالت انساني
بحران عدالت انساني كه ناشي از ناديدن انسان يا ناچيز شمردن او است. عدالت
در هر جامعهاي اصل اول انساني است كه مصرف انساني دارد. اين اصل هر نوع
ناهمساني و نابرابري را در كشورها ممنوع ميداند، جز اين كه تلاش بيشتري
در موردي صورت گرفته باشد. در حالي كه بحران عدالت در همه سطوح انسان را
نشانه رفته و اگر چارهاي انديشيده نشود ممكن است موقعيتهاي انساني به
مرور در وجودش ناپديد شوند.
بحران قانون
بحران
قانون كه ناشي از فقر تفكر قانوني و انديشه سياستي قانون برپايه انديشه
سياسي است. اين بحران فراهم آمده از تصورات واضعان قانون است كه قانون را
براي كساني وضع ميكنند كه هيچ آگاهي مفيدي از آنان ندارند. نكته برتر اين
كه قوانين كنوني با ويژگي شهروندشمولي طراحي نشدند و طبقات انساني را به
صورت پراكنده شامل ميشوند. با اين فرض در مغز قانون سياسي به دليل ناديدن
انسان سياسي در مجموع عدالت انساني ناديده گرفته شده است.
بحران انديشه قانون
بحران انديشه قانون كه اتفاقي نگرانكننده و نااميدكننده در كشورهاست كه
با انديشكده قانون در سطوحي ميتوان در آن اصلاح بنيادي و ساختاري انجام
داد تا در انديشه قانون در مدار انساني قرار گيرد. در اين انديشكده زواياي
متفاوت يك لايحه يا در صورت لزوم طرحي مورد بررسي قرار ميگيرد و با شاخص
انساني براي انسان براساس اصل دانايي وضع ميشود. در اين انديشكده انسان
شناسان برجسته با گرايشهاي مختلف فكري و علمي گردهم ميآيند و قانوني به
مثابه منطق خرد و حس وضع ميكنند كه قابليت اصلاح و بازسازي و نيز اجرايي
داشته باشد.
بحران تعامل ملل
بحران تعامل ملل كه
ناشي از دو اصل دشمنپنداري و دشمنسازي است. بر اين اساس در تعامل ملل نه
بايد در همه موارد خوشبين بود و نه بدبيني را ترويج كرد و از واقعگرايي
دور افتاد. در بحرانهاي تعاملي اصل به كارگيري منطق خرد و حس در چرخه
دوست داشتن است. در اين عرصه بايد دوستي بر دشمني به صورت زمانمند برتري
داشته باشد. اگر كشوري هميشه بر دشمنسازي بياندازه تأكيد كند، پروژه
دشمنسازي اوج ميگيرد و در نتيجه بحران تعامل ملل به وجود ميآيد كه براي
جامعه بشري نافع نخواهد بود.
بحران حكمراني
بحران حكمراني كه پديداري از حكمراني خوب در جهان جديد است. در اين
حكمراني انسانها به ويژه يقهسفيدها در تلاشند كه خود را انسانهاي خادمِ
مردم معرفي كنند تا برداشت شهروندان چنان شود كه آنان خدمت به مردم را دوست
دارند. در اين حكمراني سياستمداران خوشنما و خوشمنظر به نظر ميرسند و
هميشه از كارآيي و كارآمدي، اقتصاد و ديپلماسي پويا سخن ميگويند و در عمل
به دليل فقر فن حكمراني با سر فرو ميافتند. با اين نگاه بحران حكمراني با
خود دو بحران نَفسگير ديگر را به وجود آورده است.
بحران مشروعيت
بحران مشروعيت كه نتيجه منطقي بحران حكمراني است. اگر در سازمان حكمراني
انسان موضوع اصلي نباشد و حكمراني سراسر فن تلقي نگردد به صورت طبيعي بحران
مشروعيت را به دنبال خواهد داشت. اين فقر با نشانههايي از فقر سرمايه
اجتماعي و بيزاري عمومي از سياستمداران در چرخه حاكميت سياسي به تصوير
كشيده ميشود.
بحران صلح پايدار
بحران صلح
پايدار كه نتيجه فقر تفكر سياسي و سياستي و نيز پديداري بحران مشروعيت
سياسي است. اين دو بحران در موقعيت عملي رابطه منطقي با هم دارند كه با
نديدن اين دو چيزي از ميان برداشته نميشود و اصل مواجهه با بحرانها و
يافتن راه حلهايي براي هر يك است.
بحران فن حكمراني
بحران فن حكمراني كه عصارهاي از بحران انساني در حوزه بحران انسان سياسي،
بحران جامعه سياسي، بحران انديشه علمي، بحران انديشه اقتصادي، بحران
حكمراني و بحران قانون سياسي براي احراز نظم سياسي و امنيت سياسي پايدار
است.
عمده بحران دنياي جديد فن حكمراني است كه در همه عرصههاي
انساني سايه افكنده است. با وجود اين اگر بناي عبور از اين بحرانها را در
سر ميپرورانيم بايد انسان را موضوع اصلي حكمراني قرار دهيم و حكمراني را
سراسر فني بدانيم كه جز اين چرخه حكمراني خوب نه تنها گرمايي به انسان
نميدهد كه ممكن است دودش جان ما را خفه كند.