ابوالحسن نجفي از مهمترين چهرههاي ادبيات و فرهنگ ما در شش دهه گذشته بود و در همه اين سالها ميتوان رد تأثيرش را در حوزههاي مختلف ديد. تأثيرگذاري نجفي خاصه در مقوله ترجمه و زبانشناسي بهحدي بود كه امروز ميتوان از چيزي به نام «سبك نجفي» نام برد و مختصات اين سبك را نشان داد و بررسي كرد. جز ترجمه و بحث زبانشناسي، نجفي در زمينههاي ديگر مثل ويراستاري، فرهنگ عاميانه، وزن شعر فارسي و... هم داراي نظريه بود و مقالات و كتابهاي متعددي در مورد اين حوزهها تأليف و ترجمه كرده بود. نجفي از معدود چهرههاي معاصري بود كه در هر يك از اين زمينهها دانشي وسيع داشت و نظرياتش مورد اعتناي چند نسل از نويسندگان و مترجمان و زبانشناسان ما بود. امروز بيش از يك سال از درگذشت نجفي ميگذرد و در اين مدت افراد مختلفي درباره وجوه مختلف كارهاي او گفته و نوشتهاند. اما بااينحال هنوز نقاط ناديده زيادي در كارنامه نجفي وجود دارد كه ميتواند با نگاهي انتقادي مورد بررسي قرار گيرد. اولين سالگرد درگذشت نجفي سوم اسفند و با يك ماه تأخير در مؤسسه شهر كتاب برگزار شد. مراسمي كه تنها به يكي از وجوه مختلف آثار نجفي يعني حوزه ترجمه توجه داشت؛ شايد به اين خاطر كه اين مراسم درواقع اولين دوره جايزه و نشان ابوالحسن نجفي بود.
نجفي از جمله كساني بود كه در همه سالهاي فعاليتاش تنها به واسطه آثارش در عرصه عمومي حضور داشت و معروف بود كه چندان اهل حضور در جمع نيست. اما يك سال بعد از درگذشتش مراسمي برگزار شد كه «با هدف جلب توجه مخاطبان به صداهاي تازه در عرصه ترجمه ادبي و معرفي ترجمههاي ارزشمند در حوزه داستان و رمان» شكل گرفته است. جايزه نجفي، به ترجمه ادبي اختصاص دارد و هيئت داوران آن عبارتاند از: ضياء موحد، علي معصوميهمداني، عبدالله كوثري، مهستي بحريني، محمود حسينيزاد و مژده دقيقي. دبير اين جايزه هم علياصغر محمدخاني است. در بخشي از توضيحاتي كه درباره اين جايزه نوشته شده، آمده: «پس از چند نوبت فراخوان و پيگيري از ناشران هشتاد اثر ترجمه منتشرشده در سال ١٣٩٤ در حوزه داستان كوتاه و رمان از زبانهاي انگليسي، فرانسه، آلماني، روسي، اسپانيايي و تركي به دبيرخانه جايزه رسيد... هيئت داوران در نهايت چهار رمان و يك مجموعهداستان را شايسته راهيافتن به مرحله نهايي داوري تشخيص داد.» پنج كتاب مورد اشاره اينها هستند: «آشيانه اشراف» ايوان تورگنيف با ترجمه آبتين گلكار (برنده جايزه)، «آنچه با خود حمل ميكردند» تيم اوبراين با ترجمه علي معصومي، «در راه» جك كراواك با ترجمه احسان نوروزي، «كپسول زمان» پل استر با ترجمه خجسته كيهان و «گاردن پارتي» نوشته كاترين منسفيلد با ترجمه نرگس انتخابي.
حكايت اين جايزه جدا از جايزههاي ديگر ادبي و هنري نيست و ميتوان با نگاههاي مختلف به دفاع يا نقد آثار برگزيده آن پرداخت. اما آنچه چندان روشن نيست، معيارها و قواعد انتخاب آثار ترجمهشده در طول يك سال است. در توضيحات جايزه تنها به گفتن اين نكته اكتفا شده كه: «به تصميم هيئت داوران، قرار بر اين شد كه ترجمههايي كه از زبان واسط انجام شدهاند از داوري كنار گذاشته شوند و بقيه آثار براي بررسي كيفيت ترجمه و تطبيق با متن اصلي در اختيار اعضاي هيئت داوران قرار گرفتند.» اما در ميان آثاري كه در سال ٩٤ از زبان اصلي به فارسي ترجمه شدهاند، كتابهايي وجود دارد كه جايشان در ميان آثار برگزيده اين جايزه خالي است. ميتوان در جايي ديگر به آثار مهمي كه در سال ٩٤ ترجمه شدهاند و جايي در اين جايزه ندارند پرداخت اما رسم معمول اين است كه جايزهاي كه قرار است سالي يك بار برگزار شود و ترجمه سال را برگزيند، بايد داراي اساسنامهاي مشخص و اعلامشده باشد. هرچه هست، نجفي چهرهاي بود كه به قاعدهاي جز ارزشهاي ادبي آثار اهميت نميداد و تمام آنان كه او را ميشناختند گفتهاند كه او حتي در دوستيها و روابطش هم نوعي فاصله با آدمها داشته است. ازاينرو اين انتظار وجود دارد كه معيارهاي جايزهاي كه به نام او برگزار ميشود هم روشن و مشخص باشد. نكته ديگر اينكه در اولين جايزهاي كه مصادف با اولين سالمرگ استاد نجفي بود، ميشد بهطور مفصلتري به ميراث بهجامانده از او پرداخت. حسين معصوميهمداني و ضياء موحد، سخنرانان اين مراسم بودند كه صحبتهاي آنها در ادامه ميآيد.
حسين معصوميهمداني: معاصركردنِ ترجمه
حقيقت اين است كه رابطه من با آقاي نجفي بيشتر رابطه همكاري بود. ايشان بهدليل ضرورت كاري كه مستلزم نوعي مواظبت در زندگي شخصي بود و با اينكه همكاران و ارادتمندان و خوانندگان بسيار زيادي داشت، اما دوستان زيادي نداشت. به اين معنا كه با بعضي آدمها دوستي عميقي داشت اما از ايندست دوستيهاي سطحي با طيف گستردهاي از مردم نداشت. حتا دوستان ايشان هم در برخورد با او حريمي را حفظ ميكردند. خواستم بگويم شايد اين خصيصه براي من امتيازي باشد تا بتوانم از موقعيتي بيطرفانه درباره ايشان صحبت كنم، چون گاه دوستيِ نزديك مانعي در شناخت ايجاد ميكند.
ميخواهم راجع به خصوصيتي در كار آقاي نجفي صحبت كنم كه مختص ايشان نيست و درواقع نسلي از مترجمان در اين مملكت اين خصوصيت را داشتند و آن مسئله معاصركردنِ ترجمه با آثار ترجمهشده بود. اگر به تاريخ ترجمه آثار ادبي در ايران نگاه كنيم، ميبينم كه در ابتدا ما آثاري را ترجمه كردهايم كه از نوشتهشدنشان در زبان اصلي مدت زيادي گذشته است. ترجمه اين آثار بهدليل ارزش كلاسيك آنها نبوده، اينطور هم نبوده است كه مترجمان ما برنامه سنجيدهاي در ذهن داشته باشند؛ كه ابتدا آثار كلاسيك را ترجمه كنند و بعد به سراغ آثار جديدتر بروند تا برسيم به آثار معاصر. بلكه توقع كلي كه در ادبيات وجود داشت سبب ميشد كه به برخي جريانها بيشتر توجه شود. مثلا در ترجمههاي تئاتري، علتِ توجه به مولير اين نبود كه مولير نويسنده بزرگي است كه هست، بلكه به اين دليل بود كه مضاميني اجتماعي در آثار او وجود داشت كه در جامعه ما نيز مطرح بود. مسائلي همچون ريا و تقدسمآبي كه قبل از مشروطه و در دوران مشروطيت وجود داشت موجب شد ترجمه آثار مولير باب شود. بعدها در دوران رضاشاه و يك دهه بعد، فضاي كلي ترجمهها رمانتيك بود. يعني عمدتاً آثاري ترجمه ميشدند كه مضمون رمانتيك داشتند و صاحبانشان رمانتيك محسوب ميشدند. مثالِ جالب اين قضيه «بينوايان» ويكتور هوگو است كه مرحوم حسينقلي مستعان حواليِ سالهاي ١٣٠٠-١٣٠٣ ترجمه كرده است. اين ترجمه آنقدر براي ما قديمي است كه همه فكر ميكنيم «مادام بوواري» بعد از آن نوشته شده است بهخاطر اينكه حدود پنجاه سال بعد از «بينوايان» ترجمه شد. اين در حالي است كه بهلحاظ زماني «مادام بوواري» پنج سال قبل از «بينوايان» نوشته و منتشر شده بود. اين يعني فضاي آن دوران «بينوايان» را مطرح ميكرد اما «مادام بوواري» را مطرح نميكرد، كه اين البته دلايل مختلفي دارد. شايد يكي از آن دلايل گستاخيِ مضمون «مادام بوواري» باشد. اما فقط گستاخانهبودنِ مضمون نبود چون در همان دوران كتابهايي ازجمله «ترانههای بیلیتیس» را ترجمه ميكردند كه مضامين آن بيشتر از «مادام بوواري» خلاف عرف بود. بههرحال جريان مخالف نيز كه عموماً جريان چپ بود، نويسندگان خودش را داشت. ملاك آنها بيشتر مضمون اجتماعي آثار بود، اينكه چقدر اين آثار بازتاب جامعه خودشان هستند و چقدر به مبارزه و مقاومت توجه دارند. درواقع ميشود گفت از حدود سالهاي دهه سي است كه جريانِ ديگري در ترجمه ايران پديد ميآيد و آقاي نجفي جزوِ اين جريان اخير است.
جرياني كه سراغ آثارِ معاصر ميرفت، آثاري كه با ما فاصله زماني اندكي داشتند. شايد اين موضوع اولينبار در ترجمه آثار آمريكايي در ايران پيدا شد كه مترجماني به ترجمه آثاري از همينگوي، فاكنر و اشتاينبك پرداختند. البته از انتشار آنها هم بيست سي سال ميگذشت اما نسبت به بالزاك و تولستوي معاصرتر محسوب ميشدند. آقاي نجفي جزوِ كساني بود كه لااقل در بخشي از دوران كاري خود آثاري را ترجمه كرد كه زمان اندكي از انتشار آنها در زبان اصليشان ميگذشت مثل «بچههاي كوچك قرن»، «شنبه و يكشنبه در كنار دريا» و «گوشهنشينان آلتونا». اينها آثاري بودند كه فاصله انتشارشان در زبان اصلي با ترجمهشان در زبان فارسي به يكي دو سال تا نهايتا ده سال ميرسيد. نوعي خطر هم در اين ترجمهها وجود دارد. ممكن است يك اثر، مسئله خاص يا حادي را در جامعه خود مطرح كند كه در زماني به درخواست اجتماعي خاصي جواب بدهد و اقبالي پيدا كند و بعد از مدتي هم فراموش شود، اما در جامعه مقصد ممكن است چنين مسئلهاي مطرح نباشد. پس نوعي خطركردن در انتخاب اين آثار نسبت به آثاري كه امتحان خود را پس دادهاند وجود دارد. برخي از ترجمههاي آقاي نجفي از اين دستهاند، يعني آثاري هستند كه الان در جامعه خود چندان مقبول نيستند.
اما اين آثار تصور ديگري از ادبيات بهدست ميدهند كه با خواندن آثار كلاسيك حاصل نميشود و آن تصورِ همزمانبودن و ربط ادبيات با زندگي است كه در آثار معاصر بيشتر حس ميشود. تصور كلي اين است كه ما هرچه در تاريخ ادبيات جلوتر ميآييم انگار آثار ادبي وقايعي را شرح ميدهند كه يا در زمان نوشتهشدن آثار يا به فاصله اندك از آن زمان رخ دادهاند. در بعضي آثار داستايفسكي ميبينيم كه ميگويد اين وقايع اخيرا در فلان شهر رخ داد. يا بعضي از اين آثار مثل «مادام بوواري» احيانا در ايده كليشان از خبري در روزنامه و مواردي مثل اين متأثر بودند كه از زمان رخدادنشان چندان نميگذشته است. مثلا درمورد «مادام بوواري» ميگويند شاگرد پدر فلوبر سرگذشتي داشته كه شبيه به سرنوشت شوهر اما بوواري در اين داستان است. بههرحال اين آثار وقتي در زبانهاي اصليشان چاپ شدند تأثيري در خواننده داشتند كه كيفيتاش براي ما مجهول است ولي اين تأثير متفاوت است با تأثيري كه خواننده از خواندن رمان تاريخي ميگيرد يا از اثري كه رويدادهايش در لازمان رخ داده است. اين كيفيت متأسفانه در ترجمه از دست ميرود. براي اينكه ترجمه اولا مستلزم يك فاصله زماني است، ثانيا فاصله فرهنگي هم وجود دارد. چون ربط و مناسبتي كه اثر در زبان اصلي دارد ممكن است در زبان و فرهنگ دوم وجود نداشته باشد. ولي بههرحال هرچه اين فاصله كمتر باشد شايد اثر پيامي ديگر منتقل كند، پيامي كه در زمان خودش منتقل شده است. اين انتقال ممكن است در دورههاي بعد به دست نيايد اما گمان ميكنم درمورد يك نسل از نويسندگان ما اين اتفاق افتاده است. مثلا ترجمه «بچههاي كوچك اين قرن» جزو آثاري بود كه آقاي نجفي ترجمه كرد و به لحاظ زماني فاصله كمي با انتشار اثر در زبان اصلي داشت يا درمورد «شنبه و يكشنبه در كنار دريا» هم ميتوان همين را گفت. چون اين آثار معاصر به لحاظ ادبي تكنيكهاي جديدتري را منتقل ميكنند و تجربههاي آثار بعدي در اينها هم منعكس است.
شايد يكي از دلايلي كه نجفي به سراغ اين آثار ميرفت اين بود كه او اهل كار آسان نبود. او بهسراغ آثاري ميرفت كه نوعي چالش در آنها وجود داشت. يكي از اين چالشها، اعتقادي بود كه نجفي داشت مبني بر اينكه با زبان فارسي آدميزادي تقريبا ميتوان همهچيز را ترجمه كرد. يعني لزومي به پشتكوواروزدنهاي زباني نداريم حتي اگر متني كه ترجمه ميكنيم متن چندان متعارفي نباشد.
آثار متأخر از سويي بسياري از تحولات و نوآوريهاي زبانشان را منعكس ميكنند و اين ويژگي در آثار كلاسيك كمتر وجود دارد. از سوي ديگر نجفي سعي ميكرد اين آثار را به فارسي آدميزادي ترجمه كند؛ فارسياي كه از يكطرف كمترين فاصله را با فارسي كلاسيك و از طرفي ديگر با فارسي متعارف گفتار مردم داشته باشد. حفظ اين تعادل براي او جاذبه زيادي داشت. از اينحيث بعضي نمونهها در ترجمههاي نجفي واقعا ممتاز است. اين موضوع يك پيامي هم براي خوانندگان و بهخصوص اهل ادب داشت. بخشي از كارهاي نجفي ممكن است به اندازه «خانواده تيبو» توسط خوانندگان عادي خوانده نشده باشد اما براي اهل قلم و كساني كه خودشان داستان مينوشتند خيلي مفيد بود. براي اينكه شايد اين آثار حامل تكنيكها، شگردها و نوآوريهاي ادبي بودند كه ذهن پذيراي اين نويسندگان ميتوانست به سرعت آنها را جذب و در كارهايشان ادغام كند. بههميندليل نجفي بهخاطر حضورش و گفتوگوها و راهنماييهايش تأثير زيادي در بسياري از نويسندگان مطرح معاصر ما دارد. يكي ديگر از عوامل اين تأثير اين بود كه نجفي ما را به سمت خواندن آثار معاصر سوق ميداد و از طرف ديگر برخي از متونِ اين آثار را هم خودش ترجمه كرده و در اختيار نويسندگان ما قرار داده است. البته نجفي در اين كار تنها نبود و يك نسل از مترجمان ما كمكم اين مفهوم را ايجاد كردند كه درعينحال كه ما نبايد به آثار كلاسيك بياعتنا باشيم بايد از آنچه در حال حاضر در زبانها و فرهنگهاي ديگر ميگذرد هم مطلع باشيم.
البته حالا اين جريان وارونه شده و اين تعادل بهنحو بيمارگونهاي به طرف آثار جديد چرخيده است. الان خيليها هستند كه خواندن آثار بالزاك را عقبماندگي ميدانند درحاليكه نجفي چنين آدمي نبود و دلبسته آثار كلاسيك و بهخصوص ادبيات كلاسيك خودمان بود و درعينحال جنبه نوگرايي هم در او وجود داشت. اين تعادل سختي بود كه نجفي در آثارش حفظ ميكرد بهعبارتي يكي از مشخصات نجفي حفظ تعادل دشوار بين قطبهاي متضاد بود. مثل اعتقاد به اينكه همهچيز را ميتوان ترجمه كرد و در عينحال وسواس بيش از اندازه كه همهچيز را نميشود هرجوري ترجمه كرد. نجفي به يكنوع ترجمهِ مقيد به متن اعتقاد داشت و درعينحال معتقد بود كه بايد فكر كنيم اگر يك فارسيزبان ميخواست اين حرف را بزند چگونه ميزد. حفظ تعادل ميان اين قطبها كار سختي بود كه نجفي در كارهايش داشت.
ضياء موحد: آموزههاي نجفي در ترجمه
در ترجمه و ويرايش كارهاي كمي كردهام و اينها موضوعاتي است كه آقاي نجفي استادشان بود. پس انتخاب من براي صحبت درباره استاد نجفي شايد بيشتر بهخاطر آشناييام با او از سال ١٣٤٤ تا آخرين روزهاي زندگياش باشد. بااينحال ميخواهم اين پرسش را طرح كنم كه آيا آقاي نجفي نظريهاي درباره ترجمه داشت يا نه. يكي از آموزههاي نجفي اين بود كه ترجمه كاري است كه با مهارت و تمرين بهدست ميآيد. شما كمتر كسي را ميشناسيد كه اولين ترجمهاش بهترين ترجمهاش باشد. آموزه ديگر نجفي اين بود كه ترجمه كاري خلاقانه است و اينطور نيست كه مترجم بهصورت مكانيكي به ترجمه بپردازد. اين حرف درست مقابل حرف بسياري افراد است كه صحبت از تناظر يكبهيك در ترجمه ميكنند. اين شيوهاي ناپسند بود كه مدتي در فضاي ادبي ايران رواج داشت و شايد از ترجمههاي قرآن برگرفته شده بود. در ترجمههاي قرآن از بيم آنكه اشتباهي نكنند ترجمههاي تحتالفظي انجام ميدهند و اين كار به ترجمههاي ديگر تسري پيدا كرد. اعتقاد ديگر نجفي اين بود كه ميگفت اگر خواستيد جملهاي را به زبان فارسي ترجمه كنيد، بايد ببينيد اگر نويسنده فارسيزبان بود چگونه آن جمله را مينوشت. تحقق اين امر عملا ممتنع است. كواين، يكي از فلاسفه معاصر، ميگويد اصولا يك متن را ميتوان به انواع مختلف ترجمه كرد كه همه اين ترجمهها هم قابل قبول باشند. قابلقبولبودن اين ترجمهها هم يك مسئله پراكتيكال است. اين خودش مسئله معنا را دچار مشكل ميكند كه گويي چيزي به اسم معنا نداريم. چراكه بعضي از فلاسفه زبان معتقدند كه هر جملهاي يك معنا دارد و لاغير و در اين صورت ترجمههاي مختلفي كه از يك متن انجام ميشوند بايد شبيه به هم باشند. اما اينطور نيست. اين اعتقاد كه اگر ميخواهيم متني را ترجمه كنيم بايد خودمان را در موضع كسي بگذاريم كه آن زبان را ميداند معضلاتي مثلا درمورد ترجمه آثار شكسپير و متون كلاسيك ايجاد ميكند. من چگونه ميتوانم خودم را در مقام شكسپير بگذارم؟ تمام جريانهاي هرمنوتيك از همينجا پيدا شدند. بههرحال بهنظر ميرسد كه آقاي نجفي معتقد بود كه از يك متن يك ترجمه خوب بيشتر وجود نخواهد داشت. من وقتي از ترجمه گذشتگان كه سالها پيش خوانده بودم تعريف ميكردم، توصيه آقاي نجفي اين بود كه يكبار ديگر آن ترجمه را بخوان. وقتي با مختصر دانشي كه به دست آورده بودم آن ترجمهها را دوباره بررسي ميكردم ميديدم حق با نجفي است. نجفي نهايت سعياش را ميكرد كه در ترجمه سبك را حفظ كند. موضوع ديگري كه نجفي به آن توجه داشت، ترجمهناپذيري بود. كلماتي وجود دارند كه امكان ترجمهشدن از زباني به زبان ديگر را ندارند و اينهم مسئلهاي مناقشهانگيز است. اين چند موردي كه ذكر كردم مواردي است كه بايد در مقوله ترجمه بهطور مفصل دربارهشان بحث كرد.
این گزارش نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شده است.