مرد سختکوشی که با گرداندن گاری دستی خود در کوچه پس کوچههای اردبیل و فروش سیبزمینی و پیاز، چرخ زندگی خود را میگرداند، به مدد انتخابات آنقدر مشهور شده که چه بسا اکنون جمعیت بزرگی آرزو دارند جای او باشند.
به گزارش «تابناک»، حکایت «میرزا آقا» را میتوان بهترین مثال برای یک شبه ره صد ساله رفتن دانست. مردی که اشکهای حلقه زده در چشمانش، به صورت اتفاقی در قاب دوربین یک عکاس ثبت شد، به مدد رسانههای اجتماعی به سرعت پلههای شهرت را طی کرد، به صورت اتفاقی توسط یکی دیگر شناخته و معرفی شد و حالا آنقدر در کانون توجه قرار گرفته که قرار است به زودی راهی پاستور شده و با رئیس جمهور کشورمان دیدار کند.
پروسهای که آنقدر سریع طی شده که باور کردنش دشوار به نظر میرسد، به ویژه وقتی میبینیم همه اسباب ماجرا به صورت اتفاقی فراهم آمده و هیچ مانعی در شناسایی فروشنده دورهگرد اردبیلی پدید نیامده است. گویی مقدر شده بود میرزا آقا پدیدار شده و حکایتش برای بسیاریمان حکم تلنگر را پیدا کند.
همه چیز از سفر انتخاباتی روحانی به اردبیل شروع شد. سفری کوتاه که به مانند دیگر سفرهای تبلیغاتی کاندیداهای ریاست جمهوری، به گردهمآیی جمعی از مردم در یکی از سالنهای شهر محدود میشد و عکاسی از آن، امری عادی و حتی روتین به حساب میآمد. با این ملاحظه که عکاسان حاضر در این نشستها، تصاویری مرغوب تر به نظر میرسند که جمعیت بیشتری در قابشان ثبت شده باشد تا تماشایشان، برآورد بهتری از جمعیت به دست دهد.
رویکردی که در ثبت تصویر میرزا آقا رعایت نشده بود. شاید از این رو که «فرید موسوی»، عکاس این تصویر، بی دوربین حرفهای اش به سالن سخنرانی رئیس جمهور راه یافته بود، هدف تبلیغاتی نداشت و چیز دیگری را جستوجو میکرد. جستوجویی از جنس کنجکاوی یک خبرنگار آزاد، یا حتی بررسی اوضاع به سبک یک مستندساز که به اتفاقی شبیه شکار لحظهها گره خورد.
تصویر مرد آفتاب سوخته، با صورت چروکیده و چشمان تر، آنقدر حرف برای گفتن داشت که به سرعت از صفحه مجازی عکاس، به گوشه و کنار دنیای مجازی راه بیابد و به یکی از مشهورترین تصاویر انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم تبدیل شود. آنقدر مشهور که "ضرورت یافتن فرد حاضر در تصویر و شنیدن سخنانش توسط رئیس جمهور" به نوعی به مطالبه برخی کاربران شبکههای اجتماعی تبدیل شود.
همه اینها در حالی بود که کمتر کسی میدانست چه کسی عکس را گرفته و سوژه عکس، کیست تا اینکه یکی از دوستان عکاس، میرزا آقا را شناسایی میکند و از اینجا حکایت، حکایت مردی میشود که تا چندی پیش با وانت امرار معاش میکرد و وقتی فشار زندگی بر وی زیاد شد، خودرواش را فروخت و حالا با فروش سیب زمینی و پیاز روی گاری دستی خود، زندگی اش میچرخد.
حالا هم سوژه عکس شناسایی شده بود، هم حکایت مختصری از زندگی وی در دست بود و هم مطالبه عمومی برای شنیدن سخنان و درددل وی شکل گرفته بود. تنها میماند راز عکس که موسوی، ثبت کننده این قاب ماندگار در شرحش نوشت:
«...نگذاشتن با دوربین برم داخل سالن در حالی که کارت انتظامات هم داشتم؛ ... با دوربین آیفون شروع کردم عکاسی ... مجری اعلام کرد که تا دقایق دیگه رییس جمهور وارد جایگاه میشه؛ من خودمو رسوندم نزدیک جایگاه سخنران تا لحظه ورود رییس جمهور رو ثبت کنم و سریع تو کانالا و توییتر منتشر کنم یک لحظه چشمم به این مرد افتاد که منتظر دیدن رییس جمهور بود دو سه نفر رو بزور از جلوش کشیدم کنار و سریع ازش عکس گرفتم...»
و این سرآغاز داستانیست که ظاهرا فراز مهمی از آن در پیش است. داستانی که حالا نقش اول آن میرزا آقاست. مردی با چهره آفتاب سوخته که پس از این عکس، مصاحبه کوتاهی با وی در قالب یک فیلم منتشر شد، در سکانس بعد از دعوت او به استانداری اردبیل و ملاقات وی با استاندار و جمعی از مسئولان استان شنیدیم و حالا با هماهنگی مقامات استانی، مهیای حضور در پاستور و دیدار با رئیس جمهور میشود.
سکانسی که ممکن است پایان حکایت میرزا آقا باشد، مگر این که سخنان مرد زحمتکش اردبیلی با رئیس جمهور، از این دیدار، اتفاقی تازه بسازد. اتفاقی که در نتیجه آن، میرزا آقاهای دیگر خیلی زودتر از انتخاباتِ چند سال یکبار، فرصت دیده شدن و بیان سخنانشان را بیابند و آگاهی مسئولان از درد دل های این افراد منوط به در کار بودن ابر و باد و مه و خورشید و فلک نشود. چیزی که اوج خواسته بسیاری مان از تمامی مسئولان (نه تنها دولت مردان) است.