در حال سقوط‌ آزاد در موسيقي هستيم

کامبیز روشن‌روان
کد خبر: ۷۳۹۷۳۱
|
۲۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۲ 18 October 2017
|
13893 بازدید
آن روزهایی که هنوز موسیقی فیلم در ایران جانی نگرفته بود، نام‌هایی بودند که در تلاش برای زنده‌کردن آن، برای وجودبخشیدن به آن و برای نزدیک‌ترکردن آن به فضای واقعی موسیقی فیلم در دنیا تلاش می‌کردند؛ کامبیز روشن‌روان یکی از همان‌هاست. هرچند  فعالیت‌های او در این‌ سال‌ها هرگز محدود به موسیقی فیلم نبوده‌اند، اما از آنجایی که او هم در زمینه ساخت موسیقی مجموعه‌های تلویزیونی و هم فیلم‌های سینمایی از پرکارترین و بهترین آهنگ‌سازان نسل خود بود و نامش در تیتراژ این آثار می‌آمد، به موسیقی فیلم شهره شده است. در کارنامه او می‌توان به خلق انواع سمفونی‌ها، سونات‌ها، پوئم‌سمفونی‌ها، سوئیت‌ها، پرلودها و کنسرتوها اشاره کرد و البته ساخت بیش از صد موسیقی فیلم و سریال. به اینها می‌شود اضافه کرد حضور او را در انواع‌ شوراهای موسیقی که بخش عمده‌ای از حضور اجتماعی اوست. حالا او چندسالی است که ماه‌هایی از سال را در ونکوور سپری می‌کند و این آزادی از جلسات به او این امکان را می‌دهد که در این ماه‌ها قطعاتی که یک عمر آرزوی نوشتنشان را داشته،  بنویسد. او در سرزمینی دیگر هم پیوسته دغدغه موسیقی ایران را داشته و دارد تا آنجا که قرار است ژانویه امسال شب آهنگ‌سازان ایرانی را در ونکوور با استفاده از قطعات و البته حضور برخی از آهنگ‌سازان ایرانی برگزار کند. با او به گفت‌وگویی بلند نشسته‌ایم؛ گفت‌وگویی که در آن حرف‌هایی از روزهای دور زده است که تا پیش از این نگفته بود.

قرار است شب آهنگ‌سازان ایرانی را در ژانویه در ونکوور برگزار کنید؟
 
بله، همین‌طور است. بعد از دو سال تلاش بی‌وقفه خدا را شکر این اتفاق افتاد. قطعه اول قطعه‌ای است از آقای هوشنگ کامکار به نام کنسرتینو برای کمانچه و ارکستر که آقای اردشیر کامکار سولیست آن است. همچنین سوئیت بیژن و منیژه استاد حسین دهلوی اجرا خواهد شد و همین‌طور دو قطعه از شهداد روحانی که خودش رهبری ارکستر را هم بر عهده دارد. قطعه «همه ایرانم» که ساخته خودم است هم در پارت دوم برگزار می‌شود و یک قطعه از آقای چکناواریان. قسمت دوم برنامه هم که کلا کار بنده است.
 
این ایده از کجا آمد و چطور این اتفاق افتاد؟
 
حداقل دو سال برای این کار برنامه‌ریزی کردم اما چون تعداد ارکسترها خیلی کم است و ارکستری که در حد اجرای چنین کارهای سنگینی باشد کم بود، طول کشید. دو ارکستر یعنی ارکستر سمفونیک ونکوور و ارکستر اپرا در این شهر وجود دارند و ما محدود بودیم به اینکه از بین این دو، یکی را انتخاب کنیم که ارکستر سمفونیک ونکوور تا چهار سال کاملا برنامه‌اش پر بود. ارکستر اپرا هم تمام سال درگیر هستند منتها اینها چون فقط اپرا اجرا می‌کنند، باید فاصله بین دو اپرا را پیدا می‌کردیم که این اپرا تمام شود و تا اپرای بعدی معمولا یک هفته تا ١٠ روز زمان آزاد دارند که این زمان را در هفتم ژانویه ٢٠١٨ پیدا کردیم.
 
به خاطر تعطیلات ژانویه حاضر به همکاری هستند؟
 
بله، چون تعطیلاتشان از کریسمس شروع می‌شود و به اول ژانویه می‌رسد و مشکلی ندارند.
 
چند نفر هستند؟
 
حدود ٦٠  نفر به‌اضافه سازهای ایرانی که حدود ٧٠ نفر ارکستر ما خواهد شد.
 
قطعات باکلام هستند؟
 
بله و اجرای آن بر عهده علیرضا قربانی است.
 
اشعار متعلق به چه کسانی است؟
 
یکی از اشعار مربوط به درویش‌خان است. یک قطعه هم از آثار آقای ابتهاج است. یک مجموعه از اشعار کار شده. چهار سال نوشتن قطعه «همه ایرانم» طول کشید و برای آن طراحی ویژه‌ای انجام شده است که در آن تاریخ ایران از زمان مشروطیت تابه‌حال به شکل موسیقی درآمده است.
 
پس درواقع تاریخ معاصر را بررسی کرده‌اید.
 
بله ١١٠ سال اخیر را.
 
چند دقیقه است؟
 
٥٠ دقیقه در یک بخش. کار خیلی سنگینی است.
 
برای ارکستر هم باید خیلی سخت باشد.
 
بله، به‌ویژه اینکه با موسیقی ما آشنایی ندارند ضمن اینکه باید ربع‌پرده را هم بنوازند.
 
تمرینات را شروع کرده‌اید؟
 
خیر، تمرین با سازهای ایرانی را احتمالا از اوایل دسامبر شروع خواهیم کرد. ارکستر در دو تمرین باید این همه قطعه را تمرین و آماده اجرا کند.
 
شما در زمان تمرین‌ها حضور دارید؟
 
خیر شهداد یک هفته قبل از اجرا خواهد آمد. من از قبل قطعات را به شهداد می‌دهم که آماده شود. کار بسیار سنگینی است که در دو تمرین این حجم برنامه به‌خوبی دربیاید. حدود ١٠٨ دقیقه برنامه است.
 
نمی‌توانستید تمرین‌های بیشتری داشته باشید؟
 
نمی‌شود چون هزینه فوق‌العاده بالاست. برای اینکه بتوانیم این برنامه را ساماندهی کنیم لازم بود اسپانسرهای قدرتمندی را پیدا کنیم و چون این نوع کار برای اولین‌بار است که آنجا اتفاق می‌افتد هیچ سرمایه‌گذاری آماده نیست که روی چنین کاری سرمایه‌گذاری کند چون نمی‌داند چه بازتابی در جامعه ایرانی خواهد داشت. اما برای موسیقی پاپ و افرادی که از لس‌آنجلس می‌آیند شرکت‌های بزرگ سرمایه‌گذاری می‌کنند چون می‌دانند که حتما بازگشت مالی دارد.
 
برای اسپانسر اقدامی کرده‌اید؟
 
کسی که نفر اصلی این کار است یک ایرانی است و تمام این سرمایه را می‌گذارد آقایی است که عزمش را جزم کرده که این کار به هر صورت انجام شود. خودش مایل  و علاقه‌مند است، البته ساز هم می‌نوازد و موسیقی ایرانی را به‌خوبی می‌شناسد. با چند نفر دیگر هم صحبت شده که باید رقم‌های بالا را تأمین کنند چون برآورد اولیه ما برای این اجرا بیش از صد هزار دلار بود. حدود ٥٠، ٦٠ هزار دلار دستمزد ارکستر است.
 
در کدام سالن اجرا می‌شود؟
 
کوئین الیزابت که به نظرم دوهزارو ٧٠٠ نفر با احتساب بالکن‌ها گنجایش دارد. اگر قرار بود تمرین اضافه داشته باشیم برای هر تمرین باید ١٥ هزار دلار هزینه می‌کردیم. به کسی که سرمایه‌گذاری کرده تا حدی می‌توانیم فشار بیاوریم که هزینه‌ها را بیشتر کند، ضمن اینکه ارکستر امکانش را نداشت به دلیل فاصله دو اپرا و تعطیلی کریسمس تا ژانویه و محدودیت سالن تمرین؛ به‌همین‌دلیل هیچ راهی نبود جز اینکه دو تمرین داشته باشیم. یکی در سالن اپرا و دیگری در سالنی که قرار است اجرا کنیم. به‌همین‌دلیل برنامه بسیار سنگینی است و کار بسیار فشرده‌ای باید انجام شود. خوشبختانه نوازنده‌ها همه حرفه‌ای هستند و آنچه نوازندگان اپرا اجرا می‌کنند خیلی سخت است و باید حرفه‌ای باشند.
 
و عادت به ساززدن‌های طولانی‌مدت داشته باشند.
 
بله اجراهایشان حدود سه ساعت است. به‌هرحال این کار بعد از چند سال تلاش انجام می‌شود.
 
پکیج درجه‌یکی است. امیدوارم بلیت‌فروشی‌اش هم موفق باشد. در زمینه نوشتاری هم فعالیت دارید؟
 
بله، در این زمینه خیلی فعال هستم. مرتب کار جدید شروع می‌کنم. هم کارهای جدید را می‌نویسم و هم مقاله‌نویسی دارم. وقتم به بطالت نمی‌گذرد و تمام مدت کار می‌کنم.
 
آخرین کارتان به جز این پروژه چیست؟
 
کاری که ویرایش آخرش انجام می‌شود و به‌زودی همین‌جا ضبط خواهیم کرد. احتمالا ٢٠ روز آینده ضبط را آغاز خواهیم کرد. آقای بیژن بیژنی خوانندگی را برعهده دارند.
 
بعد از سال‌ها سراغ ایشان رفتید به یاد همه آلبوم‌های قدیم.
 
دیگر یک تیم شده‌ایم و مشکلی با هم نداریم. قطعه دیگری هم آماده است که برای تار و کوآرتت زهی است که ضبط آن شروع شده است.
 
تار را چه کسی می‌نوازد؟
 
هنوز مشخص نیست اما کوآرتتش از بهترین نوازنده‌ها هستند چون  قطعه سختی است.
 
نامش چیست؟
 
«تم واریاسیون برای تار و کوآرتت ذهنی».
 
الان دنبال نوازنده تار هستید؟
 
خیر، نوازنده هست اما هنوز قطعی نشده است. کسی که باعث و بانی این کار شد شاید خودش بنوازد. باید ببینیم در تمرین چه خواهد شد. باید اجرای ایشان را ببینم که در حد سازهای زهی هست یا نه. اگر بود که چه بهتر اما اگر نبود باید کسی دیگر را انتخاب کنیم.
 
این کارها را منتشر می‌کنید یا برای اجرا نگه می‌دارید؟
 
ضبط و منتشر خواهد شد.
 
مایه خوشحالی است که این‌قدر پویا کار می‌کنید.
 
به نتیجه رسیدم که اگر خودمان کار نکنیم کسی نیست به ما بگوید بیا کار کن. از جایی به ما پیشنهادی نمی‌شود. اگر هم پیشنهادی هست برای آدم‌های خاص و مناسبت‌های ویژه است که من هم جزء این برنامه‌ها نبوده و نیستم و نخواهم بود. بنابراین باید کار خودم را انجام دهم. از زمانی که به کانادا رفتم همّ‌وغمم را در تمام‌کردن کارهای نیمه‌تمام گذاشته‌ام. دو سال قبل کتاب هارمونی جامع کاربردی را منتشر کردیم که ١٠ سال نوشتنش طول کشید چیزی که من ٤٠ سال تدریس می‌کردم. اولین کتاب تألیف‌شده هارمونی در ایران است و کامل‌ترین و جامع‌ترین کتاب هارمونی است که در دنیا نوشته شده و اگر این کتاب را به انگلیسی ترجمه می‌کردیم امروز کتاب روز تمام دانشگاه‌های جهان بود.
 
چرا این کار را نمی‌کنید؟
 
کار من نیست. خیلی وقت‌گیر است. باید کسی باشد که زبان مادری‌اش انگلیسی  و آهنگ‌ساز خوبی باشد و هارمونی و اصطلاحات را به‌خوبی بشناسد و بتواند ترجمه کند.
 
چند صفحه است؟
 
حدود ٩٠٠ صفحه است. کار بسیار بزرگی است. دو سال قبل هم شایسته تقدیر شناخته شد و جایزه دادند. من مرتب در حال نوشتن هستم. الان کتاب سازشناسی و ارکستراسیون موسیقی ایرانی را می‌نویسم. اینها کتاب‌های مرجع است.
 
بعد از کتاب آقای منصوری که خیلی هم کتاب نحیفی است،  مورد دیگری نداریم.
 
در این زمینه واقعا چیزی نداریم. اینها کتاب‌های مرجع خواهد شد برای دانشجویان و محققان خارج از کشور که می‌خواهند در مورد سازها و موسیقی‌های ایرانی تحقیق کنند.
 
فقط در حوزه موسیقی ایرانی است؟
 
سازشناسی و ارکستراسیون موسیقی ایرانی است.
 
یعنی با کار آقای درویشی متفاوت است.
 
آن سازهای محلی است. این فقط سازهایی است که در اجراهای گروه‌نوازی کاربرد دارد و در آنسامبل موسیقی ایرانی استفاده می‌شود. برای این کار سال ٦٣، سه سال موسیقی نوشتم و ضبط کردم و هنوز روی زمین مانده. به دلیل مشغله زیاد و جلسات بی‌خودی که از صبح تا شب درگیرش بودیم، تدریس خیلی زیاد و آهنگ‌سازی فراوان اجازه تمام‌کردن این کارها را نداشتم. الان روی تک‌تک این کارها کار می‌کنم که این قدم بعدی است و امیدوارم برای سال‌آینده بتوانم تمامش کنم. چون این کتاب هم خیلی کار برده و تا اینجا شیره جان من را کشیده. چون هیچ چیزی از این سازها نداریم. مثلا راجع به سنتور چه چیزی داریم؟ یک کتاب داریم که من نوشته‌ام. سال ٦٦ یا ٦٧، که در فصل‌نامه هنر منتشر شد. بعد دو نفر از کسانی که می‌خواستند لیسانس بگیرند به نام خودشان استفاده کردند. چون چیزی در این زمینه نیست و کار پژوهشی بسیار سنگینی بود.
 
در حوزه ارکستراسیون در این کتاب بیشتر منظورتان چیست؟
 
مثلا ساز سنتور خودش به‌تنهایی چه امکانات و توانایی‌هایی دارد. با سنتور دیگری اگر ترکیب شود چه کار می‌شود با آن کار. سه، چهار سنتور شود یا داخل گروه‌نوازی موسیقی سنتی باشد چه کارهایی می‌توان کرد. با ارکستر بزرگ قرار باشد اجرا شود چطور خواهد شد.
 
یعنی درباره قابلیت‌های ساز است.
 
و ترکیب‌های مختلفی که می‌توانند با هم داشته باشند. خیلی کار سخت و دشواری است اما لازم است. آقای دهلوی شاید ١٠، ١٢ سال است هر وقت ایشان را می‌بینم، اولین سؤالش این است که این کتاب تمام شده یا نه. گفتم نه. گفت هر چه زودتر این کتاب را تمام کن. چون ایشان هم معتقد است این کتاب‌ مهم‌ترین کتابی است که درحال‌حاضر می‌تواند در موسیقی ما چاپ شود. تا این حد اهمیت دارد که ایشان اصرار به چاپش دارد. تا حدی که سلامتی‌ام اجازه دهد مشغول به کار هستم.
 
ارکستر ملی و سمفونیک از شما قطعه‌ای در دست دارند؟ به‌ویژه اینکه جشنواره موسیقی فجر در پیش است.
 
نمی‌دانم در فکر آقای شهبازیان چیست. ولی صحبت‌هایی از قبل با من شده بود که چند کار را می‌خواهند اجرا کنند گفتم نت‌ها و پارتیتورها همه هست نهایتا اینکه نت‌نویسی کامپیوتری می‌کنیم که استفاده کنیم و من مشکلی با اجرای اینها ندارم. یادم هست از زمانی که در ارکستر ملی آقای فخرالدینی شروع به کار کردم، من جزء شورای فنی ارکستر بودم، در همان جلسه به آقای فخرالدینی گفتم از امروز به بعد هر اثری که بسازم و هر چیزی که بنویسم مطمئن باشید برای ترکیب ارکستر ملی است که به لحاظ قطعه هیچ‌وقت کم نیاورید.
 
آن زمان هم خیلی از کارهایتان اجرا شد و همیشه در رپرتوارها بود.
 
اما در ارکستر ملی آقای فخرالدینی هیچ‌گاه از کارهای من اجرا نشد با اینکه عهد کردم هرچه بنویسم تماما برای ترکیب ارکستر ملی است. اما انگار قرار نیست کارهای من در کشور خودم اجرا شود.
 
اما من کارهای شما را با ارکستر ملی شنیده‌ام.
 
آقای شهبازیان اجرا کرد اما قبل از آن اجرا نشده بود.
 
در جشنواره سال قبل کارهای شما را اجرا کردند.
 
بله، آقای شهبازیان باعث شد کار من در کشور خودم اجرا شود. همیشه به کسانی که مدیر موسیقی ارشاد بودند و در شوراهای مختلفی که آن زمان می‌رفتم و الان نمی‌روم، می‌گفتم مدام به ما می‌گویید استاد، چه جور استادی هستیم که کارمان در کشور خودمان اجرا نمی‌شود؟ چرا کار من به عنوان آهنگ‌ساز باید در خارج از کشور اجرا شود اما در داخل ایران نه. هیچ دلیلی هم وجود ندارد. در هر شورایی که بودم به‌خصوص در ارکستر سمفونی گفته‌ام در هر کنسرت باید یک اثر از آهنگ‌ساز ایرانی باشد. اگر هم کم داریم سفارش دهید، شش ماه بعد یا یک سال بعد کاری به شما تحویل دهند. اگر به آهنگ‌سازانی که کارشان نوشتن برای ارکسترهای بزرگ است سفارش دهید، بعد از چند سال رپرتوار عظیم موسیقی دارید. اینها همه برای فرهنگ این کشور است. تا کی چایکوفسکی و راخمانینف؟ اینها هم به جای خودشان اما در هر ارکستر چیزی از آهنگ‌ساز این مملکت هم داشته باشید.
 
الان در شورای هیچ‌کدام از ارکسترها نیستید؟
 
خیر نیستم چون به این نتیجه رسیدم که همه‌شان وقت تلف‌کردن است. چون حرف را می‌زنیم اما گوش شنوایی نیست. چند بار باید یک حرف گفته شود؟ نتیجه‌اش این است که انگیزه کار از آدم گرفته می‌شود. با خودم فکر می‌کنم چرا برای ارکستر سمفونی بنویسم. اجرا در خارج از کشور که با هزار و یک مصیبت ممکن است انجام شود که هزینه‌های بالایی دارد، باید ارکستر پیدا کنیم و آیا وقت داشته باشند یا نه، اسپانسر داشته باشد یا نه. چرا بنویسم؟ وقتم را صرف نوشتن کتابم می‌کنم. یا کارهایی می‌نویسم که می‌خواهم در کتابخانه‌ام بگذارم. چرا برای جایی بنویسم که می‌دانم اجرا نمی‌شود. مشکل ما زیربنایی است. آهنگ‌سازانی که می‌توانند برای ارکستر بنویسند همه مأیوس هستند نه اینکه توان نوشتن نداشته باشند. اگر هم سفارشی به کسی داده شود بنا به مناسبت‌هایی است. اجازه نمی‌دهند شخص چیزی را که می‌خواهد بنویسد. وقتی شما را محدود و وارد خط ویژه می‌کنند و می‌گویند چیزی که من می‌خواهم با شعری که من می‌دهم، دست شما بسته است. مشکل یکی، دو تا نیست. کارکردن با این مجموعه در اینجا خیلی سخت است و تا زمانی که گوش شنوا نباشد مشکل سر جایش است.
 
الان که بیشتر زمانتان را در خارج از ایران هستید از تصمیمتان راضی هستید؟
 
بله، چون کاری را در آنجا انجام می‌دهم که سال‌ها قبل باید انجام می‌شد و نشد. بنابراین در فراغ بال و آرامش کارها را یکی‌یکی درست می‌کنم. ضمن اینکه آثار جدید می‌نویسم. کتاب و مقاله می‌نویسم. آنجا دائم در حال کار هستم، کاری که در ایران هیچ‌وقت فرصت انجامش را نداشتم.
 
یعنی اگر در ایران می‌ماندید باز هم نمی‌شد این کارها را انجام دهید؟
 
باز هم نمی‌شد. مجموعه کارهایی که در خارج از ایران انجام می‌دهم را به اینجا می‌آورم و ضبط یا چاپ یا ویرایش می‌کنم.
 
با توجه به کیفیت ضبط در خارج از کشور باز هم ترجیح می‌دهید در ایران این کار را انجام دهید.
 
بله، چون کارهای من رنگ‌وبوی ایرانی دارد. فاصله‌های ربع‌پرده ایرانی در کارهای من حذف‌نشدنی است. خیلی‌ها حذفش می‌کنند اما من نه. نوازنده در خارج از ایران هر چه تلاش کند حس‌وحال ایرانی‌اش درنمی‌آید بنابراین باید اینجا ضبط شود. بخشی را شاید بتوان در خارج ضبط کرد اما بقیه باید در داخل ایران انجام شود و اینکه اکولایز آنها با اینجا و فضای آن نوع موسیقی با اینجا به هم بچسبد و یکسان شود کار سختی است و ترجیح می‌دهم همه کار در داخل انجام شود.
 
موسیقی فیلم را کلا کنار گذاشته‌اید؟
 
تقریبا بله. اگر نگویم هر روز شاید یک روز در میان یک فیلم می‌بینم هر جا که باشم به موسیقی‌ها هم خیلی دقت می‌کنم. موسیقی فیلم در کشور ما عملا از بین رفته و چیزی به نام آهنگ‌ساز فیلم یا آهنگ‌سازی برای فیلم نداریم. اگر نمي‌توانید از صد موسیقی‌ای که برای صد فیلم ساخته می‌شود یک پارتیتور پیدا کنید که نت‌ها را نوشته و در استودیو ضبط کرده باشند. وجود ندارد. آنچه امروز به عنوان موسیقی فیلم در سینمای ما وجود دارد ادیت افکت‌های مختلفی است که در مولدها و بانک‌های صوتی است. تعبیری که دوستان می‌گویند تکنیسین صداست. آهنگ‌سازی دیگر وجود ندارد که کسی به ملودی فکر کند. بارها شاهد بوده‌ام موسیقی یک فیلم دقیقا روی فیلم بعدی رفته اما چون دقیقا افکت است... این را هرجا بگذاریم جواب می‌دهد. افکت صوتی و خنثی است، فضای موزیکال به شما می‌دهد و در هیچ‌جا برای ذهن مخاطب، خارج از فیلم اثرگذار نیست و همه‌اش از بین می‌رود. بنابراین کسانی که در مورد موسیقی فیلم کار می‌کنند کسانی هستند که بانک‌های صوتی را دارند و افکت‌ها را دارند، فیلم را می‌بینند و صدا را در کامپیوتر تغییر می‌دهند. درواقع الان مونتاژ است نه آهنگ‌سازی. به‌همین‌دلیل آن‌قدر کیفیت نازل شده و همه مثل هم شده چون همه همان افکت‌ها را دارند.
 
یک‌سری کپی‌کردن است.
 
نتیجه این می‌شود که آدم با خودش فکر می‌کند با چه کسانی همکار است. اگر اینجا به خانه سینما می‌آیم به خاطر این است که ساماندهی کنیم و بتوانیم به آهنگ‌سازان فیلم بقبولانیم که کمی دانشتان را بالا ببرید.
 
یا حداقل این‌قدر کپی کارهای خارجی را به خورد کارگردان و مردم ندهید آن هم در روزهایی که اصل کپی‌ها درمی‌آید.
 
یکی از دوستان مجموعه‌ای را برای من فرستاد؛ آثار موسیقی فیلم خارجی که عینا در فیلم‌های ما با همان ساز و ملودی کپی شده بود. این کار درست نیست. شما وقتی قرار است برای هشت فیلم در سال موسیقی بسازید باید از جایی این مواد را به دست بیاورید. گاهی هم ممکن است نیازی به ملودی داشته باشید اما آن زمان دیگر نمی‌شود به آن رسید چون کسی که درگیر مونتاژ می‌شود، نمی‌تواند ذهن خلاقی داشته باشد و به ملودی فکر کند. نمی‌تواند حتی چهار نت را روی کاغذ سرهم کند و بنویسد. بنابراین برای ملودی هم باید از بین چیزهایی که هست انتخاب کند. از ملودی استفاده می‌کند و جایزه هم می‌برد و بعد از مدتی مشخص می‌شود مربوط به فیلم دیگری بوده. مثلا خودم برای امروز در داوری‌های خانه سینما برگه‌ام همه‌اش سفید است چون همه را شنیده‌اند. همه موسیقی‌ها عین هم است. صداها و تونالیته‌ها. حداقل تونالیته را عوض کنید. این سُل است شما برو از لا بزن تا این حد هم به خودشان زحمت نمی‌دهند.
 
به عنوان داور کار شما هم سخت می‌شود.
 
بله، بعد می‌گویند حسادت است. اصلا حسادت نیست. واقعیت است. بیایند در جلسه‌ای به صورت مستند بگویم که این موسیقی‌ها را از کجاها استفاده کرده‌اند چون من فیلم زیاد می‌بینم و اگر حرفی در مورد این اتفاق می‌گویم مستند است. الان آقای انتظامی، شهبازیان و پژمان چند سال است که موسیقی فیلم کار نکرده‌‌اند؟
 
آقای انتظامی بیشتر از ١٠ سال است که کار نکرده‌اند. همین‌طور آقای درویشی، علیزاده و خیلی‌های دیگر.
 
آن نسل دیگر تمام شده. نسلی که امروز در سینما کار می‌کند متأسفانه نسلی برآمده از بی‌سوادی است. باورتان نمی‌شود اینجا برای عضویت بازبینی می‌کنیم، مهم‌ترین شرط برای عضویت این است، کسی که می‌گوید من آهنگ‌ساز هستم بتواند دو پارتیتور به ما بدهد که هیچ‌کس ندارد. می‌گوییم چرا پارتیتور را نیاورده‌ای، می‌گوید پارتیتور چیست؟ یعنی چه؟ می‌گوییم شما موسیقی فیلم را چطور می‌سازید؟ می‌گوید صداها را می‌زنم. بدبختی این است که نوازنده هم نیست. مونتاژ می‌کنند. خلاصه اینکه کلا با موسیقی غریبه هستند. مواردی می‌بینیم که باید از آنها فیلم ساخته شود. چقدر اینها را راهنمایی و کمک کنیم که یک چیز بنویسید و بیاورید که بتوانید عضو و بیمه شوید. کسانی که در این سطح از دانش موسیقی که ندارند، عضو می‌شوند، در مقابل آقای انتظامی، علیقلی و پژمان هم عضو می‌شوند. اینها با هم همخوانی ندارند. اصلا می‌توان اینها را کنار هم در یک جلسه نشاند؟ که وقتی درباره موسیقی سؤال می‌کنی انگار زبان چینی صحبت می‌کنی. اصلا اصطلاحات را هم نمی‌شناسند. فرق گیتار و کمانچه را نمی‌دانند. باید کسانی که زیر صفر هستند را رد کنیم که وقتی آماده بودید بیایید. بعد که می‌روند علیه ما جوسازی می‌کنند که انتظار دارند ما دکترا داشته باشیم. تو اسم سازها را هم نمی‌دانی چطور جرئت می‌کنی بگویی من آهنگ‌سازم؟ وقاحت از حد گذشته. همه همه‌کاره هستند. هیچ‌کس سر جای خودش نیست. آقای انتظامی چرا باید موسیقی فیلم کار کند که در کنار چنین افرادی کاندیدا شود؟
 
که عموما یکی از همان کپی‌کارها هستند.
 
بله. چرا باید این کار را بکند؟ نیازی هم ندارد. من هم که نیستم. ولی این اصلا درست نیست.
واقعا اجحاف است در حق شما و نسل شما. آقای انتظامی به من گفتند کارگردان جوانی آمده، کست خوبی بسته و من گفته‌ام اصلا پول نمی‌گیرم و کار را برای شما می‌سازم. گفتم چرا؟ گفت واقعا دلم تنگ شده و می‌خواهم برای تصویر موسیقی بسازم. واقعا دگرگون شدم مجید انتظامی که زمانی به نام آقای جایزه‌های موسیقی فیلم شناخته می‌شد برای کسی که فیلم اولش است رایگان موسیقی می‌سازد چون این کار را دوست دارد. اتفاق حسرت‌برانگیزی است که آهنگ‌ساز قَدَری مثل ایشان به چنین حسی برسد. خدا را شکر که این افراد نیازمند نیستند. آن‌قدر این بحث تلخ است که بقیه سال‌ها درباره کپی‌کردن و بحرانی که ملودی را کنار گذاشتند زیرسؤال می‌رود چون کسانی که مصنف بودند آنها را کنار گذاشتند. معلوم است که محتوای مهمی کنار می‌رود.
 
نمی‌دانم واقعا به کجا می‌رویم. به قول شفیعی‌کدکنی «به کجا چنین شتابان» نمی‌دانم به کجا می‌خواهیم برسیم. وقتی دهه ٦٠  سینما را می‌بینم؛ اعتباری که موسیقی فیلم داشت و هر اثر موسیقی فیلم به عنوان هنر مطرح بود. الان ضدهنر است مثل ماشین است. تمام پارت‌های آن زمان را دارم. گاهی یکی را در جلسات به بچه‌ها نشان می‌دهم که چطور می‌نوشتیم، حیرت می‌کنند. الان اصلا وجود ندارد و کسی به فکرش خطور نمی‌کند می‌شد این‌طور هم نوشت. چقدر غریبه شده و پسرفت کرده‌ایم. متأسفانه بدجور در حال سقوط‌کردن هستیم. سقوط آزاد می‌کنیم. در این دوره برزخ همان بهتر که کنار باشیم مگر اینکه موردی استثنایی و فیلم خوبی باشد.
 
کارگردانش هم فهیم باشد که نخواهد فقط چیزی ساخته شود.
 
من با همه جور کارگردان کار کرده‌ام؛ از مرحوم کیارستمی تا خانم درخشنده،  راعی و قویدل. با کسانی کار کرده‌ام که وقتی با هم صحبت می‌کردیم، می‌گفتند نمی‌فهمیم موسیقی فیلم یعنی چه می‌خواهیم وزوزی کنار فیلم‌مان باشد. با این قبیل افراد هم کار کرده‌ام. ریزودرشت سینمای ایران را می‌شناسم. می‌دانم چه کسی چطور فکر می‌کند. از کجا به کجا رسیده‌ایم. امیر نادری به موسیقی فیلم چطور نگاه می‌کرد. لحظه به لحظه فیلم را توضیح می‌داد که چه می‌خواهد. مرحوم فریبرز صالح، که تمام فیلم‌هایش را من کار کرده‌ام. باورتان نمی‌شود، این آدم صحنه به صحنه فیلم را می‌دانست موسیقی باید چه باشد. می‌گفت ما هم عمل می‌کردیم. خواسته‌اش را برآورده می‌کردیم. الان چنین چیزی وجود ندارد. ٩٠ درصد فیلم‌ها واقعا حیف وقت است که بگذاریم. در هیئت داوری فیلم‌هایی هستند که ارزش دیده‌شدن ندارند. چطور روی این فیلم‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند و مردم پول می‌دهند و به سینما می‌روند. این همه هم فروش بالایی دارند.
 
از بی‌چیزی است. ضمن اینکه آن‌موقع فروش‌ها اعلام نمی‌شد و اگر بازار داغ دنیای مجازی بود چه‌بسا بیش از اینها بود. مگر ما در کودکی صف نمی‌ایستادیم؟ حرف شما بسیار منطقی است اما بسیار خوشحالم که به کار خودتان می‌رسید.
 
بهترین کار را می‌کنم. این ایده را از برامس گرفتم. سرگذشتش را خواندم که نوشته بود من بعد از سال‌ها که در آلمان پیانو زدم و قطعه نوشتم و...  به این نتیجه رسیدم که اینجا این‌قدر گرفتاری دارم که نمی‌توانم به کار اصلی خودم برسم و چیزی که دلم می‌خواهد را بنویسم. بنابراین تصمیم گرفتم از این تاریخ به بعد بهار و تابستان را به اتریش بروم در یکی از جنگل‌ها که رودخانه‌ای رد می‌شود، کلبه‌ای بگیرم و آنجا زندگی کنم و فقط بنویسم. برگردم به آلمان و اینها را اجرا کنم.
 
همان کاری که شما می‌کنید.
 
و دقیقا همه آثار برجسته برامس همان‌هایی است که آنجا نوشته. برامس از آنجا به وجود آمد و تمام آثار ماندگارش مربوط به  جنگل و رودخانه و آن کلبه است. این فکر در این سن‌وسال که خیلی دیر است به ذهن من رسید. شاید باید ٣٠ سال قبل این کار را می‌کردم که ذهن و توانایی بیشتر بود که الان یک‌سری آثار ارزشمند داشتم و اجرا شده بود. اما هنوز هم ناراضی نیستم. همین که این شیوه را شروع کرده‌ام خیلی خوب است.
 
شروعی توفانی هم داشتید. هیچ‌وقت به فکر انتشار مجموعه آثارتان نبودید؟ به‌ویژه آثار موسیقی فیلم؟
 
یکی، دو بار به این فکر افتادم. آثار مربوط به قبل از انقلاب به صورت صفحه منتشر می‌شد و تمام صفحه‌ها از بین رفته. بعد از آن شد کاست که آنها هم از بین رفته. بعد شد نوار ریل که آن هم از بین رفته. تمام ریل‌هایی که دارم که نوار مادر است، روی دستگاه می‌گذارید تمام براده‌ها بیرون می‌ریزد چون نوار ریل بعد از مدتی چسبندگی پیدا می‌کند و حداکثر هر ماه باید روی دستگاه اجرا شود. ٣٠ سال از این اتفاق گذشته. از دو سال قبل شروع کردم که اینها را روی سی‌دی کار کنم. تعدادی که از بین رفته و جایی هم ندارم. اما پارتیتورها هست و می‌شود دوباره اجرایشان کرد. تقریبا از سال ٦٤  کارهایم قابل استفاده است. قبل از آن تاریخ همه‌چیز از دست رفته. از دو سال قبل شروع کردم کارهایم را به استودیو بردم که به خاطر من دستگاه ریل نو از خارج خریدند و در حال تبدیلشان به سی‌دی هستیم که از بین نرود و بعد بتوانیم فکری به حالشان بکنیم.
 
به نظرتان در دانشگاه‌ها هم پارتیتورنویسی خوب به دانشجویان آهنگ‌سازی آموزش داده نمی‌شود.
 
چرا، کسانی که در رشته‌های آهنگ‌سازی هستند معلم‌های خوبی دارند و هم پارتیتور می‌نویسند. اما همه آنها در موسیقی معاصر افتاده‌اند؛ موسیقی آوانگارد؛ چیزی که من سال ٥٠  پرونده‌اش را بستم و کنار گذاشتم. همه اینها را تجربه کرده‌ام. این نوع موسیقی که این بچه‌ها کار می‌کنند عملا از دهه ٨٠ دیگر در دنیا وجود ندارد. فقط در دانشگاه‌ها به عنوان کلاس درس است که بچه‌ها اتود کنند که این شکلی هم بوده و این نوع موسیقی هم وجود داشته. آن نوع موسیقی دیگر خریدار و شنونده و مورد استفاده‌ای ندارد. من خودم همه مدل این کار را نوشته بودم اما از سال ٥٨ که به ایران برگشتم، دیدم آن نوع موسیقی هیچ کاربردی در اینجا ندارد اما من می‌توانم از تکنیک‌هایش در جهت فکری‌ای که دارم استفاده کنم. خیلی هم خوب استفاده کردم. اما الان بچه‌ها همه آوانگاردیست شده‌اند.
یک‌جورهایی راحتی بیشتر هم هست. شلختگی و به‌هم‌ریختگی که این موسیقی دارد به شما این آزادی را می‌دهد که نیازی نیست تنها در یک چارچوب خلاق باشید.
به‌همین‌دلیل بچه‌ها نمی‌توانند یک قطعه خیلی ساده را بنویسند. فقط باید از این تکنیک‌ها استفاده کنند که همه‌اش هم مشابه است. یک کنسرت در سال گذشته دیدم از بچه‌هایی که موسیقی معاصر کار می‌کنند. ٩٠ دقیقه زمان کنسرت بود و همان قطعه اول را با دو ساز از شش، هفت آهنگ‌ساز از ابتدا تا آخر تکرار کردند. چون متریال‌هایی که دستشان آمده، مشخص بود. برای ویلن و ویلنسل بود. اصلا مشخص نبود که قطعه مربوط به چه آهنگی است همه مشابه هم بود. اواسط اجرا نیمی از افراد از سالن خارج شدند. الان بچه‌ها چیزی جز آنچه خودشان می‌کنند را قبول ندارند. می‌گویند ما هستیم که موسیقی روز را کار می‌کنیم و از شما گذشته. درحالی‌که ما بارها گفته‌ایم اگر پشتوانه تاریخ موسیقی را نداشته باشید و از نیمه دوم قرن بیستم شروع کنید،  مطمئن باشید به مشکل برمی‌خورید همین‌طور که همه‌شان مشکل دارند و نمی‌دانند چه کنند. دانش پایه را هم که ندارند.
هنوز ساز می‌زنید؟
بله، پیانو می‌زنم. برای فلوت‌زدن نفسی نیست.
دلتان تنگ شده؟
خیلی. پیانو را هم به‌سختی می‌زنم چون انگشتانم خشک شده، جان و سرعت لازم را ندارد. زمانی که در دانشگاه بودم با مرحوم اصلانیان پیانو کار می‌کردم ایشان معلم پیانو تخصصی من بود. هفته‌ای یک اتود فهرست را می‌زدم که اگر از پیانیست‌های حرفه‌ای بپرسید در چند وقت باید این کار انجام شود، چه برسد به خوبی، می‌گویند حداقل دو تا سه ماه برای هر اتود. من در یک هفته این کار را می‌کردم آن هم با آقای اصلانیان که مو را از ماست می‌کشید. کافی بود انگشت را یک مقدار اشتباهی می‌گذاشتید، با چوب می‌زد و شوخی نداشت. زمان آموزش هم بسیار بداخلاق بود. اما در زمانی که من ساز می‌زدم، فقط گوش می‌کرد و تمام که می‌شد نگاهی می‌کرد و می‌گفت بعدی را بزن. چنین تکنیکی در نوازندگی داشتم. الان ناراحت می‌شوم که دیگر آن توانایی جسمی نیست و انگشتانم خشک شده. نت را که می‌خواهم بنوازم با عینک نزدیک‌بین بزنم نصفی را نمی‌بینم، با عینک دوربین که اصلا نمی‌بینم. اما یک خوشبختی بزرگ دارم که همه بچه‌هایی که اینجا به‌ویژه در شورای مرکزی انجمن آهنگ‌سازان فیلم هستند،  می‌دانند من هیچ نیازی ندارم قطعه‌ای که می‌خواهم برای ارکستر بزنم حتی یک نتش را با پیانو بزنم، چون همه ارکستر را در مغزم می‌توانم بشنوم. هیچ‌کس هم تا امروز ندیده قطعه‌ای که می‌خواهم بنویسم را با پیانو بزنم بعد بنویسم. حتما جایی می‌نویسم که پیانو نیست. مجموعه صداها، هزاران هزار ترکیب مختلف به وجود می‌آید که هر کدام با دیگری فرق دارد. در کلاس هارمونی که با بچه‌ها داشتم، اشتباهات را می‌گرفتم و می‌رفتم و بعد که قیافه‌ام عوض می‌شد می‌فهمیدند مشکلی پیدا شده. که می‌گفتم این تکه مشکل دارد. برو در خانه تمرین کن تا بدانی چقدر مشکل دارد. در بعضی شوراها که بودم، مدت محدودی به شورای ارکستر سمفونیک رفتم، رئیس هیئت‌مدیره کانون آهنگ‌سازان خانه موسیقی بودم، آن زمان پارتیتور می‌آوردند. در شورا پیانو بود، هیچ‌کس به پارتیتورها دست نمی‌زد و فقط ورق می‌زنند که ببینند شلوغ است یا نه. اما من که نگاه می‌کردم روی یک نقطه انگشت می‌گذاشتم که آهنگ‌ساز باید توضیح دهد که این بخش را خودش نوشته یا از جایی برداشته. اینجا من مچ کسانی را گرفته‌ام که همه حیرت کردند. به‌همین‌دلیل در جلسه‌ای که من بودم همه مراقب بوده و هستند. این بزرگ‌ترین شانس من است.
چطور به این مرحله رسیده‌اید؟
تکنیک به وجود آوردم. یک تابستان هنرستان موسیقی که بودم کلاس نهم بودم. تا کلاس نهم در هنرستان هم درس‌های هنرستانی می‌خواندیم و هم درس‌های بیرون. کلاس دهم فقط تخصصی موسیقی بود. کلاس نهم به دهم را باید تصمیم می‌گرفتیم که در هنرستان بمانیم و موسیقی‌دان حرفه‌ای شویم یا به مدارس دیگر برویم و ساز هم بلد باشیم. آن سال تصمیم گرفتم خودم را بسازم.
در ١٥سالگی.
بله، که مصادف شد با کنسرت ارکستر سمفونیک که مرحوم سنجری در تالار رودکی رهبری می‌کرد. آن کنسرت بود که من را از‌این‌رو به آن‌رو کرد. صدای ارکستر سمفونیک حجم عظیم آن صداها من را دگرگون کرد. تا قبل از آن با آقای پورتراب سولفژ داشتیم و فقط به من دو می‌داد. این‌قدر ضعیف بودم. گفتم اول از همه باید این را درست کنم. کمد دیواری در منزل ما بود که در آن می‌نشستم و سه‌ماهه تابستان را تمرین می‌کردم و می‌خواندم. فاصله‌های موسیقی را می‌خواندم، فاصله‌های کنار هم، بعد با فواصل بزرگ‌تر و بزرگ‌تر. بعد از سه ماه طوری شد من چیزهایی را می‌خواندم که در وسعت صدای من نبود. در محدوده پیانو می‌توانستم بخوانم در نتیجه می‌شنیدم و می‌خواندم. یا در ذهنم می‌خواندم مغزم این صدا را می‌شنید و زمزمه می‌کردم. چیزهایی که می‌شنیدم دقیقا با اسم نت می‌خواندم. در سه ماه این اتفاق افتاد. شاید روزی ١٠، ١٢ ساعت این کار را می‌کردم. اول مهر سر کلاس آقای پورتراب رفتم هرچه پای تخته نوشت من خواندم. وقتی دست بلند کردم که بخوانم تعجب کرد. هرچه نوشت خواندم. از آن به بعد فقط نمره‌ام بیست بود. نتیجه این شد که به سولفژ و دیکته موسیقی غریبی دست پیدا کردم که همه‌چیز را می‌توانستم بشنوم بدون اینکه با ساز بزنم. بعد که به دانشگاه رفتم آقای علیرضا مشایخی معلمم بود. گفت شنیده‌ام هوش خوبی داری. گفت رو به پنجره بایست. پشت پیانو نشست کج‌ومعوج می‌نواخت و من همه را گفتم. تعجب کرد. بعد دوصدایی می‌زد بازهم گفتم. سه‌صدایی زد... هرچه زد من درست گفتم. گفت شما خارق‌العاده هستید ما با شما کاری نداریم. گروه خونی شما با بچه‌های دیگر فرق دارد. زمانی که به کالیفرنیا رفتم، در محوطه دانشگاه زیر درختی نشسته بودم و پارتیتور می‌نوشتم که به معلمم تحویل دهم. احساس کردم کسی بالای سرم ایستاده. دیدم همان استادی است که یک ساعت بعد با او کلاس دارم. گفت این‌طور می‌نویسی، نمی‌نوازی؟ چطور متوجه می‌شوی درست است؟ گفتم همه صداها را می‌شنوم. گفت امکان ندارد. آهنگ‌سازی نداریم که بدون نوشتن، بنوازد. امکان ندارد. گفتم من همه کارهایم را این شکلی می‌نویسم. یک ساعت بعد سر کلاس رفتیم. تماس گرفت دو، سه نفر از استادان آهنگ‌سازی آمدند. پارتیتور من را شروع به نواختن کرد. ماجرا را برای دیگر استادان تعریف کرد. گفتم اینکه چیزی نیست، اینکه ارکستر مجلسی بود، من با همین شیوه قطعه ارکستر سمفونیک می‌نویسم.
چندساله بودید؟
تقریبا ٢٣ساله بودم. چون اینجا سربازی رفته بودم. امتحان ورودی آنجا همه را شوکه کرد و از آنجا فهمیدند با فردی خارق‌العاده روبه‌رو هستند. بخشی از امتحان ورودی سولفژ و دیکته موسیقی بود. تعداد شرکت‌کنندگان برای ورود به این دانشگاه در رشته موسیقی ٧٠، ٨٠ نفر از بهترین دانشگاه‌های اروپا و آمریکا و حتی ژاپن بودند.
کدام دانشگاه بود؟
دانشگاه USC در جنوب کالیفرنیا که آن زمان در موسیقی رتبه سوم را داشت. به هر کدام ورقه نت داده بودند و استاد قرار بود سه قطعه در سه سبک مختلف آهنگ‌سازی بنوازد و ما بنویسیم. استاد گفت قطعه اول به شیوه باخ، هشت میزان، چهارصدایی با تمپوی خودش و سه بار هم بیشتر نمی‌نوازم. باید بنویسید.
خیلی کار سخت و عجیبی است.
اگر به شما بگویند همین هشت میزان را پاک‌نویس کنید حداقل نیم‌ساعت زمان نیاز دارید. تصور کنید در زمان نواختن باید بنویسید. ضمن اینکه در استیل موسیقی باخ بنوازید. قطعه بعدی هشت میزان، با سرعت خودش، سه بار با سبک برامس که به لحاظ هارمونی و ریتم پیچیده‌تر است. قطعه بعد سبک شوئنبرگ. سه بار هشت میزان. همه همان‌طور با دهان باز حیران مانده بودند. ورقه‌ها سفید مانده بود و کسی ننوشته بود. تنها کسی که نوشت من بودم. به‌خاطر همان تکنیکی که خودم درست کرده بودم. ورقه‌ها را جمع کردند و برگه من را که دیدند تعجب کردند. چک کردند و دیدند درست است. به من گفت شما به دفتر بیایید. در دفتر همه استادها جمع شده بودند و می‌گفتند در سابقه ١١٠ساله این دانشگاه کسی نتوانسته دیکته موسیقی ما را بنویسد. شما اولین کسی هستید که توانستید این کار را انجام دهید. ما تصور می‌کنیم شما تقلب کرده‌اید. یا قطعات را می‌شناختید و تا نواخته‌اند، متوجه شده‌اید. یا موقع اجرا نت‌های پیانو را دیده‌‌اید یا استاد به شما از قبل تقلب رسانده است. گفتم نه استادهای اینجا را می‌شناختم و نه قطعات را بلد بودم و پیانو را هم ندیدم. قرار شد یک بار دیگر از من امتحان بگیرند. یک نفر از استادان شروع به نواختن کرد و من روی تخته نوشتم. همه حیران مانده بودند. رئیس دانشکده گفت شما کجا کار کرده‌اید؟ گفتم ایران. گفت ایران که موسیقی ندارد. واقعا هم کسی ایران را به‌عنوان کشوری که صاحب موسیقی است، نمی‌شناسد. گفتند معلمت چه کسی بوده؟ گفتم خودم. تکنیکی خاص خودم را ابداع کرده‌ام که نتیجه‌اش این شده. هرچه می‌نویسم به پیانو نیازی ندارم. کسی باور نکرد تا اینکه استادی که من را در محوطه حیاط در حال نوشتن دید، باور کرد. کسی نمی‌توانست چنین چیزی را باور کند. آنجا بود که فهمیدند با کسی روبه‌رو هستند که با هیچ‌کدام از معیارها همخوانی ندارد و متفاوت است. وقتی در حال نوشتن پایان‌نامه‌ام درباره ١٧ شهریور تهران بودم، پارتیتورم را آن‌قدر تا کرده بودم که سه برابر کوچک شده بود، ١٦٠ خط برای ١٦٠ نوازنده و خواننده و تک‌خوان، یعنی هر نفر یک خط جدا برای خودش داشت، که این کاغذها را سفارش داده بودم برایم ساخته بودند. قد کاغذها ١,٥ متر بود با پهنای ٨٠ سانتی‌متر که سه تا از این کاغذها را کنار هم می‌چسباندم و یک صفحه من می‌شد. وقتی می‌‌خواستم این را به استادم برای پایان‌نامه نشان دهم بزرگ‌ترین اتاق دانشکده را خالی می‌کردند من کاغذها را مثل فرش روی زمین پهن می‌کردم (با خنده) کفش‌هایم را درمی‌آوردم و تعجب می‌کردند که من چه کار می‌کنم. می‌گفتند خب اینها چه صدایی می‌دهد؟ می‌گفتم من می‌دانم
چه صدایی دارند.
این کار اجرا نشد؟
چرا سال ٥٨ با ارکستر سمفونیک به رهبری خودم اجرا شد.
همان سال‌ها برگشتید؟
آذرماه ٥٨ برگشتم، بهمن همان سال ازدواج کردم.
از برگشتتان خوشحال هستید؟
بله.
هیچ‌وقت دلتان نمی‌خواست در آن فضا بمانید؟
خیر، آن زمان که آمدم در دانشگاه یوسی‌ال‌ای موسیقی ایرانی تدریس می‌کردم.
چند سال آنجا بودید؟
پنج سال در آمریکا بودم، سه سال در دانشگاه یوسی‌ال‌ای موسیقی تدریس کردم. پیشنهاد آنها به من این بود که بعد از گرفتن دکترایم در یو‌اس‌سی، رئیس دپارتمان شرق دانشگاه شوم. همسرم و تمام بچه‌هایی که در آینده خواهیم داشت تا بالاترین مدارج دانشگاهی در هر رشته‌ای که مایل باشند بورسیه یوسی‌ال‌ای شوند. این پیشنهاد را به من داده بودند که بمانم که قبول نکردم. به‌محض اینکه پایان‌نامه‌ام را دادم و شاگرد اول شدم، روز بعد سوار هواپیما شدم و برگشتم. با چه عشق و ذوقی برگشتم که در کشورم خدمت کنم. گفتم این‌همه سال خارج از کشورم درس خوانده‌ام که به موسیقی کشور خودم کمک کنم. چون در آنجا موسیقی‌دان زیاد بود اما آمدم که در ایران خدمت کنم. درحالی‌که اگر آنجا می‌ماندم قطب بزرگ هنری برای موسیقی‌دانان ایرانی در آمریکا بودم و می‌توانستم خیلی کمک کنم، اما برگشتم و اینجا باعث و بانی خیلی کارهای اساسی شدم. اگر نمی‌آمدم این اتفاق‌ها نمی‌افتاد.
مثل چه کارهایی؟
موسیقی فیلم بعد از انقلاب با من شروع شد. هزینه‌های دو، سه موسیقی فیلمی که اول انقلاب نوشتم، خودم پرداخت کردم و دستمزد هم نگرفتم. فقط خواستم این چرخ بچرخد.
چه فیلم‌هایی بود؟
برنج خونین؛ موسیقی اين فیلم را در استودیو ضبط کردیم، دستمزد نوازنده‌ها را هم خودم پرداخت کردم، ‌بعد که دیدند چقدر با فیلم همخوانی دارد، به ارشاد رفتند که برای دستمزد من و نوازنده‌ها هزینه بگیرند اما گفتند که قراردادبستن با آهنگ‌ساز معصیت دارد. پرسیدند چرا استفاده از موسیقی اشکالی ندارد؟ گفتند ما اصلا نمی‌دانیم چه کسی موسیقی را ساخته، مگر ما گفتیم موسیقی بسازید. می‌خواستید این کار را نکنید.
 بااین‌حال من این کار را کردم. تا تقریبا دو، سال فقط من بودم. فیلم هم خیلی کم ساخته می‌شد و تمام موسیقی‌های فیلم‌ها را من ساختم. ٢٢ سال قبل بانی کانون آهنگ‌سازان خانه سینما بودم و همه را دور هم جمع کردم و اساسنامه نوشتم. من جزء بنیان‌گذاران خانه موسیقی هستم. به منزل تک‌تک افراد می‌رفتم و خواهش می‌کردم عضو خانه موسیقی شوند. عضو مؤسس خانه هنرمندان هستم. شاید بیش از هزارو ٢٠٠ دانشجو در دانشکده‌های مختلف داشتم. تا سال‌ها موسیقی در نمایش در رشته‌های هنری را فقط من تدریس می‌کردم بعد کم‌کم جایگزین کردیم. باعث و بانی تأسیس آموزشگاه آزاد موسیقی من بودم و اساسنامه‌اش را من نوشتم. تا زمانی که در خانه موسیقی بودم همه با امضای من انجام می‌شد. این‌طور بوده، بنابراین چرا ناراضی باشم؟ خوشحال هستم چون قدم‌های بزرگی برداشته‌ام. شاید جاهایی به انحراف کشیده شده باشد اما در شروع خیلی خوبی بودند.
 
ان‌شاءالله همیشه سربلند باشید.

گفت‌وگو از: سمیه قاضی‌زاده
 
این گفت‌وگو برای نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شده است.
 
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
سرمربی بعدی تیم پرسپولیس چه کسی باشد؟