برای بررسی اینکه چرا برخی از مشاغل نامتعارف نامیده میشوند پیش از هرچیزی باید دید که آیا این عرف در تصور و ذهن محدود و ناقص شهری ما نمیگنجد یا فشارهای اقتصادی و اجتماعی هستند که افراد، به ویژه زنان را ملزم به انجام برخی مشاغل میکنند. در گزارش حاضر زندگی زن شترداری را میبینیم که در منطقهای زندگی میکند که شتر در آنجا موجود مقدسی است. این زن با شترداریاش در پی راهاندازی کسب و کاری حساب شده است تا با گردشگری بومی رونقی به روستا دهد. روستایی که همچون بسیاری از مناطق ایران، همچون جزیرههای فقری هستند که در آنها هرکسی مالک فقر خودش است:«یه زن توی جزیره قشم هست که شترداری میکنه، فریده ایمانی؛ من دوساله دارم از زندگی و کارش فیلم میگیرم.» فاطمه ذوالفقاری، تسهیلگر اجتماعی و مستندساز، این جملات را پشت تلفن میگوید؛ او سالهاست تمرکز کارش را بر زیست بومی گذاشته و در سفری که به جزیره قشم داشته است با فریده و خانوادهاش آشنا شده و حین ساخت فیلمش به دنبال کمک به مردم بومی برای برطرف کردن مشکلات این ناحیه است. میخواهم به قشم بروم و گزارشی از وضعیت روستا و آنچه در این سالها به فریده گذشته است، تهیه کنم شاید بتوانیم از طریق سازمانهایی که میتوانند به توسعه پایدار روستاها یاری برسانند، کاری برای فریده و دیگر اهالی روستا بکنیم. «خونههای گَوَرزین که چند سال پیش با زلزله آسیب دیدن بیسکنه شدن و دولت نهم برای اونا یه جای جدید، نزدیک همونجا ساخت، فریده چندساله میخواد خونه پدرش رو بازسازی کنه، با همون معماری قدیم، اما نیاز به پول داره، اگه نتونن اونجا رو بازسازی کنن، کمکم با برگشتن نسل جوون به همون منطقه، بافت قدیمی خونهها از بین میره و هویت چندین ساله گورزینِ قدیم از بین میره، اما اگه یه خونواده بتونه خونه قدیمیشو با همون ساختار گذشته بازسازی کنه بقیه هم میرن سمت بازسازی اصولی، اینجوری هم هویت منطقه حفظ میشه، هم میتونن با گردشگری بومی درآمدزایی داشته باشن، ولی اگه دیر بشه، که داره میشه، یکی دیگه از مناطق بومی کشور از دست میره.» به قشم میروم!
همین که ماشین نگه میدارد چند شتر از گله جدا میشوند و با سایههای کشیده پشت سرشان، به سمت ما، ما که نه، فریده و شوهرش، سرازیر میشوند. دم غروب است و آسمان با لایههای نارنجی تزئین شده؛ دورتر دکل گاز میسوزد و نسیمی خنک، شرجی را دلنشین کرده است. دخترشان پشت فرمان مینشیند و کمی ماشین را جلو میبرد تا جای غذا خوردن شترها باز شود. ابراهیم ظرف بزرگ غذا را از ماشین بیرون میآورد و روی زمین میگذارد؛ شترها یکییکی، با متانتی تاریخی، به سراغش میآیند. چیزی نمیگذرد که شش گردن بلند در ظرف فرورفته است، غذایشان پودر مخلوط نان و خرماست: «یه میلیون تومن پول غذای امسالشون شده، اما با این مقدار غذا که سیر نمیشن، تازه اینا حیوونای شرایط سختن، فروشندهها پول نقد میخوان و ما بیشتر از این نتونستیم غذا بخریم. پوشش گیاهی منطقه هم به خاطر بیآبی از بین رفته، بارندگی نداریم اصلاً. ماهی 250هزارتومن هم باید به ساربون پول بدیم.» اینها را فریده میگوید؛ فریده زنی 37ساله است که با برقع طلاییرنگ نشسته روی صورتش، در میان دشتی اطراف گَوَرزین، روستایی در 60، 70 کیلومتری قشم، که محل اتراق شترها و ساربان است، ایستاده و دستش به نوازش شترهایش مشغول: «اُشتر هیچ سودی برا ما نداره، تنها علاقه است که نمیذاره بفروشمشون، صبح که بیدار میشم فقط منتظرم هرم آفتاب بخوابه تا به دشت بیام، وقتی میرسم هرچی فکر و خیال از فروششون داشتم از سرم میپره.» محمدطالب، نوه 3سالهاش روی سقف ماشین نشسته و ادای ترسیدن از شترها را درمیآورد. نویده، مادر محمدطالب، دختری بیستساله که با شکمی چهارماهه باردار فرزند دومش است و ساناز، دخترخواهر فریده که همسنوسال نویده است، با «اسنا»ی دوسالهاش همراهمان هستند. میپرسم در عرف روستا بد نیست که شترداری میکنی. میگوید: «نه، اینجا از قدیم جا افتاده که زنها همراه شوهراشون سراغ اُشترها میاومدن، اُشتر موجود مقدسی برای ماست و برای همین جا افتاده، البته اینجا روستا به روستا عرف فرق میکنه.» فریده تنها زن این منطقه است که از خودش شتر دارد، بقیه زنها شاید شتری به نامشان باشد اما خودشان به تنهایی برای سر زدن به شترها نمیآیند. میپرسم زنهای ماهیگیر چطور، نگاه به آنها چگونه است؟ میگوید: «باز هم روستا به روستا فرق میکنه، مثلاً در جزیره هنگام ماهیگیری زن جا افتاده و مورد حمایت مردهای ماهیگیرن، اما بعضی روستاها نه، زن فقط باید بچهدار شه.» از نویده که آرام و رنگپریده نشسته است میپرسم میداند بچهاش دختر است یا پسر، میگوید: «نه، هم میترسم برم دکتر هم باید برم تا قشم برای سونوگرافی، مادر شوهرم ماماست، همون مواظبمه.» فریده صدایم میکند. یکی از شترها را نشانم میدهد و میگوید: «این نخستین اُشتریه که خریدم، چهارسال پیش، شوهرم از اُشتر میترسید، وقتی آوردمش خونه، ابراهیم رفت و توی خونه قایم شد، راستش خودمم میترسیدم، یه نفرو صدا کردم که بیاد و اُشتر رو ببریم پیش ساربون، حالا که چهارسال گذشته، شدن شش تا اُشتر ماده، نرها رو میفروشیم، مادهها فایدهشون بیشتره.» چهارتا از شترها باردارند، آیا با این حجم غذا سیر شدهاند؟ نر میزایند یا ماده؟ اگر نر باشند که میفروشدشان، مادهها خرج اضافه بر دستش میگذارند یا میتواند یک درآمدزایی از آنها راه بیندازد؟ چراغ این سؤالها در ذهنم روشن شدهاست که فریده میگوید: «اولین شتری که چهارسال پیش خریدم نر بود، پاش شکست فروختمش یه ماده خریدم، نمیشد درمونش کرد، اونموقع قشم هنوز جایی برا مداوای دام نداشت، یه سال بیشتر نیس که مرکزش توی قشم باز شده که خب دوره، همین ساربون یه چیزایی بلده، اما نمیتونه مریضیها و مشکلات حاد رو دوا کنه.» از خواصی که از شیر شتر شنیدهام میگویم، فریده با تکان سر حرفهایم را تأیید میکند و میگوید: «حتی ادرار اُشتر مادهای که تا حالا جفتگیری نکرده هم برا مریضیهایی مثل دیابت خیلی خوبه.» میپرسم چرا شترهای نر را نگه نمیدارد. میگوید: «نرها فقط به درد سواری دادن میخورند، اما توریست زیادی اینجا نمیاد که بتونیم از این راه درآمدی داشته باشیم، اینجوری فقط مجبوریم پول غذای اضافه بدیم، اگه مسئولان شرایطی رو فراهم کنن که توریست زیاد اینجا بیاد، ما میتونیم خیلی درآمد از اینجا داشته باشیم، خود من میتونم دست خیلی از زنهای روستا رو به کار بند کنم و وضعمون بهتر شه که مجبور نباشم حتی به فکر فروش اُشترهام بیفتم.»
کمی به عقبتر برگردیم، به آنجا که از خانه فریده که راه افتادیم به سمت دشت، اول به روستای گورزین قدیم رفتیم، روستایی که 12، 13 سال پیش بر اثر زلزله فروریخت و اهالی روستا به مکان جدیدی مهاجرت کردند که گورزین جدید نام گرفته است. به خانهای قدیمی رفتیم که سالها بیسکنه مانده است؛ خانهای که هنوز دیوارهایش از دوده آتش پخت و پز خانواده فریده سیاه بود، خانه پدریاش که فریده آن را خریده بود تا بازسازیاش کند و مکانی شود برای اسکان توریست، اما هزینههای بالا کارش را متوقف کرده بود. ابراهیم صدایم میکند و آشپزخانه قدیمی را نشانم میدهد، فریده هم با ذوق و شوق در خانه میگرداندَم و آنجا را در خیال آماده شدهاش برای توریستها توصیف میکند، امید در صدایش پیچیده است و از در و دیوار خانه و گرد و غبار نشسته در ایوان سرریز میشود. فضای خانه آدم را یاد هزارویکشب و قصههای بغداد میاندازد. ناگهان در خیالم هوا تاریک میشود و مردهایی با لباس محلی دور حیاط مینشینند و صدای قلقل قلیان زنها در میان ترانههای بندری و عربی خودنمایی میکند که صدای افتادن محمدطالب که از میزی آویزان شده بود، دوباره هوا را برایم روشن میکند.
فریده میگوید: «اگر سازمان گردشگری حمایتمون کنه راحت اینجا آماده میشه، روستامون رونق میگیره و زن و مرد مشغول کار میشن، بخصوص حالا که کار قاچاق گازوئیل خوابیده و خیلیا بیکارن. حتی خود قشم هم دیگه رونق گذشته رو نداره، چه برسه به منطقه ما.» لابهلای حرفهای فریده مدام نام زینت شنیده میشود. زینت دریایی زنی اهل روستای «سلخ» قشم است که بیش از بیست سال است تحولی در منطقه خود ایجاد کرده. زنی بهیار که میخواست عضو شورای روستا شود و آرمانگرایی و تلاش او الگویی برای بسیاری از زنان منطقه قشم شد که شاید یکی از مردسالارترین نقاط ایران است. فریده از کمکهای مالی که زینت توانست از سازمانهای مختلف بگیرد میگوید و رؤیاهایش برای گورزین را بازگو میکند: «دیدی خو! حتی نتونستیم سر سفره سبزی بیاریم، روستامون چیزی نداره، یه مغازه داره که خیلی وقتا جنسش تموم میشه و برا خریدن میوه و سبزی باید جاهای دوری، گاهی خود قشم بریم، برا همین ماهی یه بار میوه میخریم.» نسبت به محل زندگیشان فقر مالی ندارند، اما فقر امکانات، سادهترین امکانات بیداد میکند، آن هم در جزیرهای که درآمد بسیاری را از راههای مختلف کسب میکند. از اقداماتی که تا حالا برای رسیدن به هدفش کرده میپرسم: «من سواد زیادی ندارم، سوم دبستان بودم که مامانم اومد دم کلاس و گفت بیا بریم باید ظرفا رو بشوری، منم از خجالت دیگه مدرسه نرفتم و 13 سالم بود که ازدواج کردم، یه بار هم رفتم اردبیل در مورد شترداری صحبت کردم اما نه استقبال شد و نه دیگه ازم دعوت شد که این کار رو بکنم. کسی پیگیر کار ما نیست، باید یه حامی داشته باشم تا راه و چاه رو نشونم بده، ماها صدامون به جایی نمیرسه.»
گزارش از: شکوه مقیمی
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.