در این خانه، محبت مسری است؛ خانهای که درش همواره باز و میزبانش پذیرای گرم میهمانهایی است که البته کمتر میزبانی را خوش میآیند. در این مأمن، گرمای مهربانی بیشتر از هر چیز دیگری احساس میشود و در آن خبری از بیمهری نیست.
این خانه که بیش از یک دهه قدمت دارد، به همت و هزینههای شخصی مردی پا گرفته است که یقین دارد هیچ چیز مثل «محبت» در قلبهای یخ زده جا خوش نمیکند و بواسطه همین یقین هم هست که سرپناه گرم و آغوش امن این خانه را پیشکش مردان و زنانی میکند که بیخانه و کاشانه ویلان کوچهها و خیابانها هستند. پای گفتوگو با شهرام شاهی نشستیم که با «خانه محبت»اش طی این سالها بیش از 600نفر را از دخمه تاریک اعتیاد رهانیده و به سرسرای روشن زندگی بازگردانده است. در این گفتوگو جویای دلایل این دستگیریاش شدیم و از او درباره انگیزههایش پرسیدیم که بدون چشمداشت، از آنچه در حساب شخصی دارد، صرف امدادرسانی به دچارشدگان بیماری اعتیاد و بیخانمانهای شهر میکند.دفتر خاطره را که ورق میزند، میرسد به روزی که با آن پیرمرد ارمنی مواجه شد. پیرمرد بیخانمان بود و گوشهای از پارک هنرمندان، همه زندگیاش بود. بیماری پوستی و شمایل چندشآوری که به خاطر کنده شدن بخشی از پوست سرش داشت باعث شده بود تا همه رهگذران با نگاهی سنگین و غر و لندهای زیر لبی از کنارش عبور کنند، اما او با همه آنهایی که یا زخمزبان می زدند یا بیتفاوت بودند، فرق داشت.». جلو رفت و با محبت هرچه تمامتر با پیرمرد صحبت کرد و بعد هم کمک کرد تا پیرمرد خنزرپنزرهایش را در کیسه رنگ و رو رفتهاش بگذارد و از روی زمین بلند شود و بیاید و در خودروی شخصی او بنشیند. تمام ذهنش مشغول درمان زخم سر آن پیرمرد بود که عفونت کرده و متعفن شده بود. او را به خانه برد، حمامش کرد، لباس نو به تنش پوشاند و وقتی متوجه شد برای درمان، باید تکه پوستی به سر آن پیرمرد پیوند (گرافت) شود، داوطلب شد تا پزشک معالج از پوست قسمتی از بدن او استفاده کند. به هر ترتیب آن پیرمرد درمان شد و «شهرام شاهی» هم فراموش کرد چه کار بزرگی برای او انجام داده بود تا اینکه با دیدن پدربزرگش در خواب (که نشان سرداری به شانههای او نصب میکرد و میگفت برای اینکه به برادر من کمک کردی سردار عشقت میکنم) مسیر زندگیاش به یکباره تغییر کرد.
فریاد آگاهی
«سال 1383 فعالیتهایم در زمینه کمک به بیماران مبتلا به اعتیاد و بیخانمانها آغاز شد و پس از مدتی تعداد معدودی از دغدغه مندان همراهم شدند. پس از دو سال رسیدگی به امور سالمندان و طی این 12 سال، تهیه جهیزیه برای دختران نیازمند در آستانه ازدواج، مواد غذایی، لوازم منزل و البسه برای خانوادههای بیبضاعت و شیر خشک برای نوزادان خانوادههای نیازمند، پرداخت کمک هزینه مسکن و اقداماتی از این دست به دایره فعالیتهایمان اضافه شد، ولی تمرکز اصلیمان همچنان بر موضوع اعتیاد و بیخانمانی است تا به این افراد و خانوادههایشان که بشدت در معرض آسیب قرار دارند، بهترین و بیشترین کمک را ارائه کنیم.»
شهرام شاهی معتقد است که جامعه ما تعریف درستی از اعتیاد ندارد. ما متأسفانه تنها نهاد اعتیاد را میشناسیم و از گزاره آن بیخبر هستیم. این در حالی است که به گفته او رسالت موسسهای که احداث کرده ، آگاهیرسانی است و دغدغه مددکارانش این است که افراد جامعه را نسبت به تبلیغهای ماهوارهای و بیمنطقی که وعده ترک اعتیاد را در مدت زمان کوتاه میدهند یا کمپهایی که در سایه خشم و وحشت فعالیت میکنند، آگاه سازند. میگوید: من همیشه آبستن این فریاد و آگاهیرسانی هستم که هموطنانم بدانند، ترک اعتیاد وجود ندارد و این وعده از روی جهل و نادانی به زبان میآید چرا که تنها میتوان به کمک تعلم خطی، (تعلمی پیوسته و مدام، نه تعلم نقطه ای و به یکباره و انفجاری) فرد مبتلا به بیماری اعتیاد را به سمت قطع مصرف مواد سوق داد. وی همچنین در مورد پدیده بیخانمانی که در جامعه از آن با عنوان «کارتن خوابی» خوانده میشود، یادآور شد: متأسفانه همواره به بیخانمانها نگاه از بالا به پایین میشود در حالی که من بشدت معتقدم میان نیازمند و گدا یک خط نامرئی وجود دارد و بیخانمانهایی که گاه با وجود داشتن پیشینه خانوادگی و شخصیتی درخور، از خانواده و زندگیهای عادیشان دور ماندهاند، بیشتر از هر چیز نیازمند نگاه مهربان و گرمای محبت هستند. این قشر آسیب دیده که خیابان را برای خوابیدن انتخاب میکنند، بیشترشان حتی به اعتیاد هم مبتلا نیستند، اما دنیایی کاملاً پیچیده و متفاوت دارند، نیمه بزرگی از خودشان را پنهان نگه میدارند، ساحتشان کوچک نیست بهدلیل زخم های کهنه شان کار کردن با آنها کار سادهای نیست اما با همه این احوال من دست بردارشان نیستم. نمیدانم این عشق از کجا آمده است.
دعا برای دستهایت
«از جبهه که بازگشتم پدربزرگم بیمار شد و از آنجا که کودکی و نوجوانیام را در کنارش گذرانده بودم خوب میدانستم دغدغه پدربزرگم تنهایی است. آن زمان که بیماریاش شدت گرفت و بیم تنهایی مرد قوی خاطراتم میرفت، بخصوص مدتی که در بیمارستان بستری بود یک لحظه هم تنهایش نگذاشتم و همه کارهایش را با جان و دل انجام میدادم. مرد بسیار ساکتی بود، اما 4 روز مانده به رفتنش، جملههایی بین ما رد و بدل شد که محال است فراموشم شود.» در حالی که بغضش ترکید و صورتش از شدت ناراحتی سرخ شد ادامه داد: از ته قلبم میگویم آن روزها هرجا که پدر بزرگم بود خانه من همانجا بود اما او به من گفت«بابا جان ببخش که به خاطر من از خانه و زندگیت دور ماندی. با اینکه نوه منی و از داراییم ارث نمیبری، تنها کسی هستی که در این اوضاع تنهام نگذاشتی، کاری از دستم برنمیاد جز اینکه برای دستهات دعا کنم تا هرجای زندگی که سر دوراهی قرار گرفتی به دستهات نگاه کنی و مسیر درست را پیدا کنی.» حالا سالهاست که پدربزرگم به سفر ابدی رفته اما به تعبیری «نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل.... خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند.» هنوز هم که هنوز است او بدون هیچ چشمداشتی در حال گرهگشایی است. این را مکرر از زبان مردانی میشنوید که گرمای فراموش شده محبت را در آغوش شهرام شاهی پیدا و باورش کردهاند و با این حقیقت روبهرو شدهاند که «روزگار همیشه هم بیرحم نیست.» شاهی می گوید: از سال 1383 که خانه محبت را دایر کردیم، آنهایی که به بیماری اعتیاد مبتلا بودند، درآنجا میماندند، از نظر جسمی بهبود پیدا میکردند و بعد از مدتی با حضور در کلاسهای تخصصی، از نظر روحی هم پاک میشدند که خوشبختانه تا به امروز بیش از 600 نفر به زندگی پاک بازگشتهاند. این را هم اضافه کنم که در این مرکز ما هیچ پولی از مددجویان نمیگیریم و پاک بودن یا پاک نبودن مددجویان انتفاعی برای ما ندارد. شاهی لبخندی میزند و این را هم به حرفهایش اضافه میکند که خیلی از دوستانش، او را به خاطر کارهایی که انجام میدهد دیوانه میخوانند اما واقعیت این است که او این دیوانگی را با جان و دل دوست دارد و رو از آن برنمیتابد.
آنچه گذشت
سال 1350 به دنیا آمد، در خانهای بزرگ شد که با همه فرزندان آن فرق داشت و این موضوع بارها و بارها از زبان سایرین شنیده میشد. شاگرد اول منطقه بود و علاوه بر مدرسه تیزهوشان در حوزه هم درس میخواند. 14 ساله که شد تصمیم گرفت در جبهه حضور پیدا کند. به کمک یکی از دوستان سن شناسنامهاش را بالاتر از واقعیت نشان داد و راهی میدان جنگ شد. 32 ماه در جبهه حضور داشت و در منطقه «هورالعظیم» جانباز شد اما گلایهای نداشت چراکه رفته بود تا برای مردم سرزمینش مفید واقع شود، همانطور که امروز بدون چشمداشت در جبههای دیگر حضور دارد چرا که معتقد است مردم سرزمینش به آگاهی امروز او احتیاج دارند. او هر روزش را با این دیدگاه که آخرین فرصتش برای زندگی است آغاز میکند و به قدری در مسیری که انتخاب کرده مصمم گام برمیدارد که میگوید به لطف خدا تا به امروز توانستهام رونق این خانه را حفظ کنم، اما بدون شک اگر یک روز توان مالی برای اداره این خانه را نداشته باشم، بدون شک قید «کلیهام» را میزنم و پول حاصل از فروش آن را خرج این راه میکنم زیرا من با همین سبک زندگی هر روز مست میشوم و حیات دوباره پیدا میکنم و اگر یک روز آتش درونم خاموش شود به مرگ معنوی و روحانی دچار خواهم شد.
راز محبت
«شاهی» کفش آهنی به پا کرده و قصد پا پس کشیدن ندارد، برای همین است که با وجود نامه نگاریهای بسیاری با شهرداری و مسئولان مربوطه هنوز هم برای در اختیار داشتن مکانی که پیوسته در آن بذر محبت بکارد کملطفی میبیند. میگوید تا پیش از این برای خانههایی که در نظر میگرفتیم تا در آنجا به صورت رایگان به مددجویان خانه محبت خدمات ارائه کنیم، اجارههای سنگین پرداخت میکردیم که در کنار هزینههای مربوط به آب، برق، گاز، مواد غذایی، پوشاک مناسب و سایر هزینههای ضروری موجب میشد فشار اقتصادی زیادی را متحمل شویم، اما خوشبختانه امسال حسین فتحی(مدیر مرکز خدمات اجتماعی منطقه یک شهرداری تهران) و بهزاد غلامی(قائم مقام معاونت سازمان خدمت اجتماعی) در شهرداری منطقه یک تهران و انوشیروان محسنیبندپی (رئیس سازمان بهزیستی کل کشور)، حمایت از افراد بیخانمان و مبتلا به بیماری اعتیاد توسط مؤسسه خیریه فرشتگان خانه محبت را مورد استقبال قرار دادند و نهایت همکاری را با این مجموعه به عمل آوردند که همراهی این عزیزان در این وانفسا ستودنی است و بدون شک کمک میکند تا خدمات بهتری را به این افراد که مسیر زندگی را گم کردهاند و تعدادیشان با وجود داشتن پیشینه قابل تأمل و خانوادههای اسمی، طرد شده و در هزارتوی زندگی گیچ شدهاند هدیه کنیم. حالا در پی این همراهی، هر شب 40مرد بیخانمان در این خانه طعم محبت واقعی را میچشند، آنها پس از ورودشان حمام آب گرم میگیرند، لباس پاکیزه به تن میکنند، شام میخورند و در ساعت مقرر در رختخوابهای تمیز خواب زندگی میبینند و صبح روز بعد پس از صرف صبحانه و تحویل یک دست لباس تمیز و مناسب از درِخانه محبت خارج میشوند. شاهی در انتها بار دیگر از اعتقاد قلبیاش میگوید: شاید تا به امروز بسیاری از باورهای من تغییر کرده باشند اما همچنان اعتقاد قلبی من است که «محبت» بیشترین کمک را به این افراد خواهد کرد چراکه بارها و بارها دیدهام از یک در این خانه انسانهایی منفعل وارد میشوند و در سایه محبت از در دیگر آن انسانهایی فعال خارج شدهاند.
گزارش از: سهیلا نوری
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.