وقوع زلزله چهارشنبهشب گذشته در استانهاي البرز و تهران موجي از نگراني را براي ساكنان اين دو استان ايجاد كرد. در تهران تعداد زيادي از شهروندان چند دقيقه پس از حادثه سراسيمه و سرگردان خانههايشان را ترك كردند و به خيابانها رفتند.
به گزارش اعتماد، اين اتفاق نشان داد با وجود تمام سخنان و هشدارهاي كارشناسان درباره احتمال وقوع زلزله در تهران؛ شهروندان درباره شيوه مواجهه با حوادثي از اين دست آموزش لازم را نديدهاند. با سيد حسن حسيني، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران درباره دلايل تحليل رفتار جمعي مردم پس از حادثه و تمهيداتي كه بايد از اين پس مديريت شهري بينديشد؛ گفتوگو كردهايم.
پس از وقوع زلزله شهروندان تهراني به خيابانها و ساير اماكن رفتند. بسياري از آنها حتي تهران را ترك كردند و به منزل نزديكانشان در شهرهاي ديگر رفتند. اين رفتار نشانه چيست آيا ميتوان انتظار واكنش ديگري از شهروندان داشت؟
اين اتفاق در وهله اول نشاندهنده فقدان آموزش عمومي در جامعه ما است. ما در تعريف وظايف نهادهاي آموزشي دچار ضعف هستيم. سازمانهاي رسمي مسوول و رسانهها در اين تعريف قرار ميگيرند. اين نهادها در كشورهاي توسعهيافته همواره به وظيفه آموزش عمومي به طور جدي عمل ميكنند. از جمله اين آموزشها چگونگي مقابله با پديدهها و حوادث است. براي مثال صدا و سيما در زمينه آموزش عمومي نقش موثري ايفا نكرده است. ما در كشوري زندگي ميكنيم كه احتمال وقوع برخي از حوادث طبيعي قابل پيشبيني است. يا حتي پديدهاي مثل تصادفهاي جادهاي در كشور ما قربانيان زيادي ميگيرد. مردم بايد براي چگونگي مقابله با اين پديدهها آموزش ببينند. اما وقتي اين آموزشها وجود ندارد در زمان وقوع بحران هر كسي براي حفاظت از خودش راهي در پيش ميگيرد و طبيعي است كه مثلا مردم به خيابان پناه ببرند. در آن شرايطي كه من ديدم واقعا امكان تردد حتي يك دستگاه آمبولانس هم در آن ازدحام وجود نداشت. شما ببينيد كه در كشور ژاپن كه بسيار زلزلهخيز است مردم به اندازه كافي آموزش ديدهاند.
پاسخ شما مبتني بر آموزش شهروندان است. به نظر ميرسد اگر اين آموزشها از سنين پايين به افراد داده شود بهتر نهادينه ميشوند.
بخشي از اين آموزش به سازمانهاي رسمي مثل هلالاحمر مربوط است كه بايد بتواند در ساعات پربيننده تلويزيون از اين امكان استفاده كند. بخش ديگري از اين آموزشها بايد از طريق نهادهاي مردمي منتقل شود و بخشي هم از طريق نهاد آموزش. مسلما در مدارس بايد از سنين كودكي ما اين آموزشها را جدي بگيريم. كتابهاي علوم اجتماعي در مدارس ما بايد رسم زندگي كردن را به دانشآموزان بياموزند. دانشآموزان ما بايد به زبان ساده قوانين اجتماعي و اهميتشان را درك كنند. اين شيوه را من در نظام آموزشي فرانسه به طور جدي مشاهده كردم. كه كمكهاي اوليه و رفتارهاي فردي در زمان حوادث و حتي مسائل سادهتر از آن محتواي برخي از عناوين درسي آنان را تشكيل ميدهد.
در زلزله چهارشنبهشب يك حس جمعي را ميشد در بسياري از شهروندان مشاهده كرد اين بود كه احساس تنها ماندن داشتند. چگونه ميتوان پيوندهاي اجتماعي را سازمان داد تا در زمان وقوع بحران گروههاي مردمي از يكديگر حمايت كنند؟
در كنار روابط عاطفي و چهره به چهره كه عموما در خانواده شكل ميگيرد، ما با روابط رسمي هم روبهرو هستيم كه در محيطهاي كاري و بر اساس قوانين و عرف شكل ميگيرد. در كنار اين دو نوع روابط ما نيازمند نوع سومي از روابط هستيم كه به آنها روابط ميانرسمي ميگوييم. سازمانهاي مردم نهاد كه حدفاصل روابط عاطفي و روابط رسمي عمل ميكنند. ما نيازمند سازمان دهي محلهاي هستيم. اگر در هر محله تشكلهاي منتخبي از مردم وجود داشته باشد و محلهايي هم از پيش تعيين شده باشد آن وقت مردم ميدانند كه در وقوع بحران بايد به كجا مراجعه كنند و تقاضاي ياري كنند. وظيفه شكلدهي به اين حوزه بر عهده شهرداريها و شوراهاي شهر و روستاست. شوراهاي مردمي هم بايد آموزش ببينند و هم اختيار داشته باشند. فقط هم بحث زلزله به تنهايي مطرح نيست. مثلا فرض كنيم در روزهايي كه برف سنگين ميبارد هر يك از اين شوراهاي محلي بايد معابر خطرناك محله را برفروبي كند و همه منتظر شهرداري نمانند. اما نظام فكري جامعه ما اينگونه است كه دولت همه كاره باشد و مردم فاقد وظيفه و اختيار. هر مقدار كه خودگرداني را ترويج كنيم در نتيجه آن مشكلات اجتماعي ما كاسته ميشود.
خيليها به دليل فشار خانوادههايشان كه ساكن شهرستان بودند تهران را ترك كردند. آيا شكلگيري اين نهادهاي مدني ميتواند در غياب خانوادهها احساس امنيت بيشتري به افراد بدهد؟
تغيير مكاني از محل زيست خانواده پدر و مادري به محلي كه روابط اقتصادي، آموزشي و... ما شكل ميگيرد؛ امري طبيعي است. روابط عاطفي خانوادگي هم طبيعي است و همين روابط عاطفي موجب ميشود كه سرنوشت اعضاي خانواده براي ساير اعضا اهميت داشته باشد. اما هر چه جامعه احساس امنيت بيشتري كند آن وقت كمتر اين اتفاق ميافتد كه افراد مثلا تهران را ترك كنند و به شهرهايي بروند كه نزديكانشان آنجا هستند. دليل اين تصميم كمبود احساس امنيت است. ممكن است خانوادهها به ايمني ساختمانها مطمئن نباشند يا تصور كنند نزديكانشان در زمان بحران كسي را ندارند كه از آنها حمايت كند. كارهايي مثل ايمنسازي ساختمانها و افزايش امكانات مديريت بحران بخشي از اين مشكل را تعديل ميكند. از طرف ديگر گروههاي محلهاي با برنامهريزي مناسب ميتوانند يك پيوند اجتماعي مناسب را در جامعه محلي در مناطق شهري شكل دهند در اين صورت افراد كمتر احساس تنها ماندن و ناامني ميكنند.