«آلپ ایران» مقصد 15 کوهنوردی بود که شانزدهم آذر ماه عزم صعود به قله «کولجنو» - به معنی کوه صدادار - را داشتند. 12 مرد و 2 زن خراسانی که دلباخته کوهستان بودند، از مشهد راهی استان لرستان شدند تا به همراه یک راهنمای محلی از شهرستان الیگودرز، صعود به قله صخرهای «کول جنو » در منطقه اشترانکوه (آلپ ایران ) را در کارنامه ورزشیشان ثبت کنند، غافل از اینکه سفری بی بازگشت در انتظار 9 نفرشان خواهد بود.آنها گرفتار بهمن شدند و در فاصله چند روز پس از این حادثه، یک به یک پیکرهای بیجانشان پیدا و به خانوادههای این عزیزان تحویل داده شد.
به گزار روزنامه ایران، روزها مثل برق و باد از پی هم گذشتند و مردم ایران داغدار حوادث دیگری در گوشه و کنار این سرزمین شدند، در حالی که مراسم چهلمین روز در گذشت این دلباختگان کوهستان، در سکوتی روح خراش برگزار شد. نه تنها خانوادههایشان هنوز نتوانستهاند جای خالی این قهرمانان را تاب بیاورند که جامعه ورزشی و اهالی کوهستان نیز نبود آنها را باور نکرده اند. ولی این وقفه 40 و چند روزه لازم بود تا افرادی که بهتر از هر کسی اعضای این گروه کوهنوردی را می شناختند و در جریان ماجرا بودند از شوک حادثه خارج شوند. حالا اما گفت و گوی گروه زندگی روزنامه ایران با یکی از شاهدان این تیم کوهنوردی که به خوبی از کم و کیف حادثه با خبر است، کوهنوردی که از این صعود باز ماند و همسر مسئول فنی تیم، آنچه را از این کوهنوردان عاشق ندیده و نشنیدهایم بازگو می کند.
اعضای تیم 14 نفره اعزامی از مشهد به اضافه فردی که بلد محلی منطقه اشترانکوه بود، هر کدام به نسبت سابقه و تجربهشان کارنامه ورزشی درخور توجهی داشتهاند، اما این صعود با همه تجربههای قبلی آنها تفاوت داشت چراکه کوهستان، آخرین ایستگاه زندگی 9 نفرشان شد و برای بازماندگان حادثه اشترانکوه، زندگی تازه آغاز شده است. این افراد حالا خود را موظف میدانند پیام عزیزان سفر کردهشان را به عاشقان کوهستان برسانند تا در آینده، کمتر شاهد اتفاقهای تلخ این چنینی باشیم.
محسن اشرفی که تقدیرش جانسالم به در بردن از بهمن اشترانکوه بود، بهعنوان یکی از شاهدان این حادثه، در حالی که هنوز هم مرور لحظههای بیم و امیدهای صعود به قله«کولجنو» صدایش را به لرزه میاندازد، گفت: اشترانکوه یکی از مناطقی است که معمولاً همه کوهنوردان در آن فعالیت میکنند. این بار هم بهدنبال برنامه مشترک باشگاه آزادگان و باشگاه پلنگ برفی مشهد تصمیم بر آن شد که در قالب یک تیم 14 نفره راهی این منطقه شویم و با رسیدن به شهر ازنا، به همراه «امان الله جوکار» بهعنوان بلد محلی، به سمت قله حرکت کنیم. پیش از آن قرار بود به قول ما مشهدیها روز چهل و هشتم، یعنی همزمان با رحلت حضرت محمد(ص) به سمت اشترانکوه حرکت کنیم که به دلایلی این قرار لغو شد و برای دومین مرتبه تصمیم گرفتیم، شانزدهم آذر ماه راهی کوهستان شویم.
این برنامه چندین مرتبه مورد بررسی قرار گرفت و نفراتی که قرار بود در تیم حضور داشته باشند نیز مورد تأیید سرپرست و مسئول فنی تیم قرار گرفته بودند. به این ترتیب ساعت 19 روز پانزدهم آذرماه بود که با قطار از مشهد به سمت شهر ازنا حرکت کردیم، ساعت 13 روز شانزدهم آذر به آنجا رسیدیم. با مینیبوسی که منتظرمان بود به منزل راهنمای محلیمان رفتیم و حوالی ساعت 17 همان روز به منطقه «دره دایی» رسیدیم. تا آنجایی از مسیر را که میشد با ماشین طی کردیم و مابقی راه را باید پیمایش میکردیم، به این ترتیب بعد از دو ساعت پیمایش در حالی که هوا هم خیلی خوب بود به جانپناه «کامران سلیمانی» رسیدیم. شب را استراحت کردیم و ساعت 6صبح روز بعد در حالی که باز هم هوا مساعد بود حرکت کردیم و دو ساعت بعد، پای تیغه کوه رسیدیم. در واقع از ساعت 8 به بعد کار فنی ما آغاز میشد. باید مسیر ثابتگذاری میشد و صعود با ابزار حمایتی انجام میگرفت. حوالی ساعت 11 بود که یکی از دوستان بهدلیل احساس ضعف تصمیم میگیرد به پایگاه بازگردد به همین خاطر دو نفر از اعضای گروه او را همراهی کردند و به این ترتیب 12 نفر به سمت قله حرکت کردیم، در این هنگام آرام آرام بارش شروع شد و از آنجا که مسیر رفت و برگشت این قله متفاوت است میدانستیم مسیری که ما را به قله میرساند همان راه بازگشت نخواهد بود. حوالی ساعت 14 بود که بارش برف شدید شد، کمی دیرتر از آنچه فکر میکردیم یعنی حوالی ساعت 16 به قله «کولجنو» رسیدیم.
محسن که با یادآوری لحظات فتح قله لحن کلامش تغییر کرد ادامه داد: فتح قله، شیرینترین لحظهای است که برای یک کوهنورد رقم میخورد و هر بار هم برایش تازگی دارد، اما این بار بهدلیل تأخیری که به وجود آمده بود و تفاوت مسیر بازگشت، باید بسرعت از شادمانی فتح قله میگذشتیم، ارتفاع را کم میکردیم و مسیر برگشت را پیش رو میگرفتیم. بهدلیل برودت هوا ندانسته و ناخواسته وارد «دره پیربرف» شدیم که شیب زیادی داشت. در آن مسیر سه فرود موفق داشتیم. حوالی ساعت 20 یا 20:30 بود که پس از برقراری ارتباط از طریق بیسیم متوجه شدیم مسیر انتخاب شده برای برگشت اشتباه بود، از سروش قادری، حسن موسویپور و امیر تقیزاده که همان اوایل مسیر، به پایگاه بازگشته بودند خواستیم تا بیایند روی یال پناهگاه و با کمک نور «هدلامپ» مسیر درست را به ما نشان دهند.
من و دو نفر دیگر از بچههای گروه به دستور سرپرست، بهعنوان تیم پیشرو حرکت کردیم و از آنجا که با مسیر آشنا نبودیم قرار شد در طول راه، در صورت نیاز کارگاه ایجاد کنیم تا دوستان از مسیرهایی که نیاز به فرود داشت سریعتر گذر کنند. در ادامه «امانالله جوکار» و «علیرضا عامری» هم به ما پیوستند و به این ترتیب تبدیل به دو گروه 5 و 7 نفره شدیم که مسیر بازگشت را طی میکردیم. در میانه راه جوکار توقف کرد و به بچهها گفت من یک چیزی میخورم و کمی بعدتر خودم را به شما میرسانم. ما 4 نفر هم به تصور اینکه او صبر کرده تا سایر بچههای تیم برسند، از دهلیز پیربرف خارج شدیم و در انتظار دوستانی ماندیم که دیگر هیچ وقت آنها را ندیدیم.
شاهد حادثه
«شرایط جوی به گونهای شده بود که حتی صدای همنوردانمان را هم به زور میشنیدیم، سرما تأثیر بدی بر جسم ما گذاشته بود، انرژیمان تخلیه شده بود و راهی نداشتیم جز اینکه حرکت کنیم تا بواسطه تحرک، بدنمان کمی گرم شود. ما که جلوتر از سایر اعضای تیم بودیم مسیر را بخوبی نمیشناختیم. تنها مختصات دره در ذهنمان بود.» محسن اشرفی افزود: حوالی ساعت 24 در دوردستها متوجه نور شدم. ما 4 نفر به گمان اینکه در فاصله توقف ما، بقیه بچهها به پایگاه رسیدهاند و با نور به ما علامت میدهند تا مسیر بازگشت را پیدا کنیم، خوشحال شدیم و انرژی گرفتیم. من جلوتر از بقیه برف کوبی میکردم و فرنوش فر، وحیدی و عامری پشت سر من میآمدند. بعد از گذشت حدود 3 ساعت پیمایش، حوالی ساعت 3 بامداد، در حالی که رمقی برایمان باقی نمانده بود ابتدا من به بچههایی که روی یال ایستاده بودند رسیدم، بعد محمود و سپس وحیدی رسید، اما خبری از علیرضا نبود. وحیدی میگفت حال علیرضا خوب نبود و کمی عقبتر نشسته است. پس از مدتی یک نفر از همان کوهنوردهایی که ساعتهای اولیه به پایگاه بازگشته بودند، به سراغ علیرضا رفت، لباسهای خیس او را تعویض و کت پَر به تن او پوشاند. با هدلامپ علامت داد که علیرضا بیهوش شده است. به این ترتیب با امید به اینکه او تا صبح دوام بیاورد، با تیم امداد و نجات تماس گرفتیم تا به محض روشن شدن هوا بالگردی راهی منطقه و علیرضا را به مرکز درمانی منتقل کنند. هنوز حدود 2 ساعت با پناهگاه فاصله داشتیم. از آن جمع یک نفر به سمت دره علامت میداد، یک نفر کنار علیرضا مانده بود تا بالگرد برسد و سه نفر دیگر به سمت پناهگاه حرکت کردیم و ساعت 5 بامداد به آنجا رسیدیم. با روشن شدن هوا، بالگرد رسید و علیرضا به مرکز درمانی منتقل شد، اما متأسفانه کار از کار گذشته بود و او بهدلیل سرمازدگی شدید از دنیا رفت.
این طور که اشرفی میگوید تا آن ساعت هنوز از 9 همنورد دیگر خبری نشده بود به همین خاطر او به همراه تیم امداد و نجات به منطقه بازمیگردد تا جویای وضعیت آنها شوند، اما در کمال ناباوری متوجه ریزش بهمن میشوند.
«حال آن لحظهام را با هیچ کلمهای نمیتوانم بیان کنم. دوستانم گرفتار حجم زیادی از برف شده بودند و احتمال زنده ماندنشان در آن شرایط بسیار پایین بود ولی ما که نمیخواستیم این موضوع را بپذیریم به جست و جو ادامه دادیم تا اینکه ابتدا کوله پشتی چند نفر از بچهها پیدا شد و کمی بعدتر با پیدا شدن پیکر بیجان مرتضی غلامپور که لقب پلنگ برفی را داشت و علیرضا عامری که در کارش بسیار حرفهای بود ناامیدی جای هرچه امید بود را گرفت. کمی بعدتر هم پیکر بیجان مجیدزادهتراب، امانالله جوکار، ناصر اکبری، مهشید جانمحمدی، اکرم حقانی و علی قاسمزاده پیدا شد اما از پیکر سید علی حسینی خبری نبود به همین دلیل جست و جو تا هفت روز بعد ادامه داشت تا اینکه در نهایت جسم بیجان این کوهنورد کشورمان هم در میان حجم زیادی از برف پیدا شد.
جامانده حادثه
«قرار بود بهمن ماه سال گذشته صعود به قله «کول جنو» انجام شود اما به دلایلی این برنامه لغو و به امسال موکول شد. یکشنبه شب یعنی دوازدهم آذر ماه بود که مرتضی به هیأت کوهنوردی آمد و گفت قصد صعود دارند، اما من که درگیر کارهای صعود به قله «تلمبار» گرگان بودم، از اینکه نمیتوانستم همراه تیم باشم و یک بار دیگر در کنار ناصر اکبری و مرتضی غلامپور، لذت صعود را تجربه کنم ناراحت شدم، اما هر دو صعود با اهمیت و برنامهریزی شده بود و نمیتوانستیم برنامهها را تغییر دهیم.»
جواد نوروزی که تجربه 6 صعود برون مرزی را با مرحوم مرتضی غلامپور- سرپرست تیم - دارد با این یادآوری ادامه داد: من راهی گرگان و مرتضی بهعنوان سرپرست به همراه همتیمیهایش راهی لرستان شدند. 29 سال داشت، ولی در کوهنوردی و سنگنوردی برای خودش کسی بود. ما سالها در کنار هم صعودهای فنی و بااهمیتی را تجربه کرده بودیم به همین خاطر هر دو نفر ما نشان بینالمللی «پلنگ برفی» را که به صعودکنندگان تمام کوههای 7 هزار متری منطقه شوروی سابق تعلق میگیرد دریافت کرده بودیم.
حرفهای بودن مرتضی از یک طرف و خنده رو بودنش از سوی دیگر، باعث شده بود تا به بمب انرژی تیم معروف باشد، به همین خاطر صبح روز جمعه 17 آذر ماه که خبردار شدم او و همنوردانش گرفتار بهمن شدهاند و هیچ نشانی از آنها نیست، مستقیم از گرگان خودم را به اشترانکوه رساندم. با دیدن حجم سنگین برف که دوستانمان گرفتار آن شده بودند، خاطرات سال 1392 برایم تداعی شد که من و مرتضی در کمپ 3 پوودا، اسیر بهمن شده بودیم و 3 شب و 4روز را در یک غار برفی یک و نیم در یک متر و در ارتفاع 6 هزار متری سپری کردیم تا وضعیت جوی بهتر شود و نجات پیدا کنیم.
در آن شرایط سخت که بارها دهها تُن برف حفره ورودی غار را پوشاند و راه نفس کشیدن را بر ما بسته بود، تنها بواسطه روحیه خوب مرتضی و شوخیهایی که میکرد انرژی من هم حفظ شده بود و برای کنار زدن برف و البته زنده ماندن تلاش کردیم.
انگار هنوز صدای قهقهه مرتضی را در گوشم میشنوم؛ وقتی با مسئول کمپ اصلی ارتباط گرفتیم تا موقعیتمان را اعلام کنیم و او در کمال صراحت گفت: با وجود موقعیت خطرناکی که در آن قرار دارید «یا بیایید بیرون و بمیرید یا بمانید و بمیرید» مرتضی که با شنیدن این جملههای صریح فقط میخندید گفت ما زنده میمانیم، نشان به آن نشان که آن شب تا صبح 5 مرتبه بهمن آمد و راه ورودی غار و البته تنفس ما را بست اما برف را مانند افکار منفی کنار زدیم و در تمام 4شبی که در آن غار کم عرض و طول گرفتار شده بودیم، به جای حرفهای ناامید کننده، تا صبح از امید به زندگی، کارهایی که باید بعد از نجات و برگشت به ایران انجام میدادیم، رستورانهایی که باید میرفتیم، وقتی که باید به بعضی از عزیزانمان اختصاص میدادیم و هرآنچه گفتیم که به زندگی ربط داشت.
البته بعد از آن اتفاق، من و مرتضی 2 مرتبه دیگر هم گرفتار بهمن شدیم و جان سالم به در بردیم، ولی او میگفت «جواد هر بهمنی به اسم یکی از ما کوهنوردان ثبت میشود، معلوم نیست کدام بهمن ما را مدفون و اسم ما را ثبت کند» و سرانجام هم نام او و 8 همنورد دیگرش با بهمن اشترانکوه ثبت شد.
بازمانده حادثه
«ناصر معنای زندگی من بود. به همان نسبت که خاطرات و لحظههای ناب فراوانی با هم داشتیم به همان نسبت هم تحمل این فراق برایم طاقت فرسا است، اما من در همان وداع آخرم به او قول دادم، نشان دهم همسر ناصر هستم و پای قولی که دادهام خواهم ایستاد.»
الهه بیضایی که به گفته خودش بعد از ازدواج با ناصر اکبری – مسئول فنی تیم صعود به اشترانکوه – کوهنوردی و سنگنوردی را به صورت حرفهای تجربه کرد، از 15 سال زندگی مشترکی گفت که در کنار همسر مرحومش به بهترین شکل ممکن سپری شد و از این به بعد تنها حسرت تکرار دوباره آن روزها و لحظهها برایش خواهد ماند.
«واقعیت این است که قرار بود من هم با ناصر و سایر اعضای تیم همراه شوم اما به خاطر اینکه دخترمان «آوا» تنها نماند از رفتن منصرف شدم. ناصر بیش از اندازه صبور و کار بلد بود، برای همین وقتی چهارشنبه شب با هم صحبت کردیم و گفت ممکن است به خاطر نامساعد بودن آب و هوا صعود را به تأخیر بیندازیم، با خودم گفتم پس جای نگرانی نیست، ولی تا حوالی ظهر پنجشنبه نه تنها از او خبری نشد که تلفن همراهش نیز از دسترس خارج بود.
امکان نداشت ناصر در صعودهایش شرایط برقراری تماس داشته باشد و من را در جریان قرار ندهد، به همین خاطر نگران شدم که نکند با وجود نامساعد بودن وضعیت جوی، به سمت قله حرکت کرده باشند. این نگرانی وقتی بیشتر شد که تلفن همراه همنوردهایش نیز از دسترس خارج بود. پنجشنبه شب حتی برای یک لحظه خواب به چشمانم نیامد تا اینکه حوالی ساعت 5 صبح جمعه از طریق تلگرام متوجه مفقود شدن یک گروه کوهنوردی در منطقه اشترانکوه شدم. نگرانیهایم بیدلیل نبود، 9نفر از اعضای تیم صعود کننده، در مسیر برگشت از قله بهدلیل انتخاب مسیر اشتباه، زمان زیادی را هدر دادند و شب هنگام گرفتار بهمن سهمگینی شدند که جانشان را به بازی گرفت و خانوادههای زیادی را داغدار کرد.
در این بین تنها چیزی که کمی آرامم می کند این است که ناصر آخرین نفس ها را در فضایی کشید که عاشقانه دوستش داشت."