خودش، آذرماه ١٣٩٣، در بيمارستاني دلمرده در مشهد از نفس افتاد، اما صداي سازش، سر از نفس افتادن ندارد. صداي دوتار «ذوالفقار عسكريان»، هنوز هم شكوهمند و پرطنين است.
«ذوالفقار عسكريپور» مشهور به «ذوالفقار عسكريان» دوتارنواز برجسته خراساني، در سال ١٣١١ در شهرستان كاشمر به دنيا آمد. پدرش دورهگرد بود و همين دورهگردي فرصتي فراهم آورد تا ذوالفقار بتواند با موسيقي نواحي مختلف خراسان آشنا بشود.
موسيقي در خانواده او، موروثي بود. پدرش دوتار ميزد و ذوالفقار، نخستين نغمههاي جادويي را از سرپنجههاي پدرش شنيده بود. نوازنده جوان اما در تربت جام، پايتخت موسيقي مقامي خراسان، پا گرفت و در اين شهر بود كه در كنار ديگر استادان، تجربههايي ماندگار را در هنر آييني اين سرزمين ثبت و ضبط كرد.
فهم ذاتي و استعداد خدادادي، از ذوالفقار عسكريان نوازندهاي كمنظير ساخته بود. تكنيكهاي خاص او در دوتارنوازي، نامش را به عنوان يك نوازنده صاحب سبك، ماندگار كرده است.
كسب ديپلم افتخار سومين، چهارمين، پنجمين و هفتمين جشنواره موسيقي فجر تنها بخشي از افتخارات اين دوتارنواز برجسته خراساني است.
ذوالفقار عسكريان، صرفا بر اساس حس زيباييشناسي و بدون اطلاع از تئوري موسيقي، چندين پرده به پردههاي دوتار افزوده بود و همين پردهبندي متفاوت، به او امكان ميداد تا اجراهايي ظريفتر از مقامهاي شناخته شده، داشته باشد.
آلبوم «موسيقي تربت جام» از سري آلبومهاي موسيقي نواحي ايران، حاصل نوازندگي او و خوانندگي استاد مرحوم «نورمحمد دُرپور» است.
ذوالفقار عسكريان از سالها پيش، ساكن منطقه «قلعه ساختمان» مشهد بود و آذرماه ١٣٩٣ در همين شهر چشم از جهان فروبست. گواهينامه درجه يك هنري او، پس از مرگش صادر و به خانوادهاش تحويل داده شد.
دوتارنواز برجسته خراساني كه هشتادودو سال عمر كرد و هفتادوچند سال دوتار زد، حالا چند سالي ميشود كه سازش را به پسرش سپرده است تا هنري كه قرنهاست در اين آبوخاك جريان دارد، از نسلي به نسل ديگر منتقلشده باشد. واقعيت آنكه موسيقي مقامي در اين سرزمين، زنده است و زنده خواهد ماند.
«محسن عسكريان» حالا مدتهاست كه دوتار پدرش ذوالفقار را كوك ميكند. او متعلق به نسل جوان هنرمندان موسيقي مقامي خراسان است؛ نسلي كه اميدهاي زيادي را براي اعتلاي اين هنر كهن، زنده كرده است. محسن عسكريان در هشتمين جشنواره «بيت و حيران» در سردشت و نيز سومين جشنواره «انتظار» در سرخس، عنوان «نوازنده برتر» را از آن خود كرده است.
گفتوگو با محسن عسكريان، بيشتر از آنكه خواندني باشد، شنيدني بود. او در پايان هر بند از حرفهايش، دستي به دوتار ميزد تا حرفهايش با صداي دوتارش در هم بياميزد.
آنچه در ادامه ميخوانيد برشهايي از آن گفتوگوي مفصل است كه با نغمههاي موسيقي كهن مقامي همراه بود.
استاد ذوالفقار عسكريان آنطور كه شاگردان و دوستدارانش به او لقب داده بودند، خداوندگار دوتار بود. من پسرش هستم و اگر از استاد زياد تعريف كنم، حتما بهحساب رابطه پدر و فرزندي ميگذارند اما من نوازنده دوتار هم هستم؛ شنونده حرفهاي دوتار هم محسوب ميشوم. از اين منظر باز تاكيد ميكنم كه مرحوم پدرم، دوتارنوازياش بينظير بود. پنجه ريز استاد را انصافا هيچ نوازندهاي ندارد.
سادگي بود كه استاد عسكريان را دلنشين كرده بود. مرحوم پدرم ذرهاي غرور نداشت. بايد افتاده باشي تا بشوي استاد. بعضي از دوستان فكر ميكنند كه استاد شدن آسان است. خيال ميكنند هر كس پنجهاي به دوتار زد، استاد شده است. استادي، يك حالت دروني است. يك ظرفيت است كه وجود انسان بايد پذيرش آن را داشته باشد. براي همين است كه خيليها همان اوايل راه، از جاده بيرون ميافتند. همينكه چهار نفر دوروبرت پيدا ميشوند و تحويلت ميگيرند، تازه شروع ماجراهاست. تازه آنجايي است كه آدم هي بايد به خودش نهيب بزند كه گول اين حرفها را نخور؛ تو هنوز بايد تلاش كني؛ تو هنوز بايد خيلي بياموزي؛ تو هنوز بايد در مقام شاگردي باشي.
اگر اين ظرفيت در وجود انسان هنرمند بود، خب ميتواند به مقام استادي برسد و الا همان اوايل سرگرم چيزهاي ديگري ميشود و هنرش از دست ميرود.
• يكي از چيزهايي كه استاد عسكريان را به مقام استادي رسانده بود، همين افتادگياش بود. انسانها برايش اهميت داشتند؛ فرقي نميكرد كه آن آدم وكيل و وزير باشد يا رهگذري كه از كوچه رد ميشده است. شاه و گدا در مقام شنوندگي هنر، برايش يكي بودند. حتي شايد آدمهاي معمولي برايش عزيزتر بودند؛ چون ميدانست آنها صادقانه هنرش را دوست دارند و پشت تعريف و تمجيدهايشان، چيزي جز صداقت وجود ندارد. ميدانست آنها، او را فقط به خاطر هنرش ميخواهند و نميخواهند از او براي خودشان، پلهاي بسازند.
• ممكن نبود كسي از در خانهاش وارد بشود و بگويد برايم پنجهاي دوتار بزن و پدرم بگويد نه. بگويد من ذوالفقار عسكريانم و جشنوارههاي مختلفي رفتهام و در كشورهاي مختلفي اجرا كردهام، حالا بيايم همينطوري براي تو، اجرا كنم؟ اين، در وجود مرحوم پدرم نبود.
• پدرم تابستانها توي حياط كوچك خانهاش مينشست و دوتار ميزد، بارها شد كه رهگذراني كه از كوچه رد ميشدند، صداي دوتارش را ميشنيدند و ميايستادند تا صداي دوتار را بشنوند. گاهي هم سرك ميكشيدند و مثلا از لاي در نگاه ميكردند تا ببينند صدا از كجاست. شايد باورتان نشود اما حتما پدرم برميخاست و آنها را تعارف ميكرد تا بيايند توي حياط و از نزديك شنونده صداي دوتارش باشند.
• چرخ معيشت هنرمندها، هيچوقت درست نميچرخد. چطور بشود كه يك هنرمندي در جايگاهي قرار بگيرد كه معاشش و آتيهاش تامين باشد و الا بيشتر هنرمندها، شرمنده خودشان و زن و بچهشان هستند. من هم كار هنر را براي زنده نگهداشتن نام و ياد پدرم، دارم ادامه ميدهد. البته واقعيتش همهاش هم به خاطر نام پدرم نيست، خودم هم عاشق دوتارم. از وقتيكه خودم را شناختم، صداي دوتار را هم شنيدهام. اصلا نميدانيد اين صدا با من چه كار ميكند. عشق به دوتار را هم حتما از پدرم به ارث بردهام اما اگر واقعا ميتوانستم از دست اين عشق و علاقه فرار كنم، حتما سراغ كاري ميرفتم كه بتوانم با آن، رفاه بيشتري را براي خانوادهام فراهم كنم.
• دوتاريها، سازشان براي مردم بوده و خود مردم هم معاش زندگي آنها را تامين ميكردهاند. از «گندم درو» تا «ختنه سوري»، دوتار پاي ثابت زندگي مردم بوده و دوتاريها هم زندگيشان بهخوبي تامين ميشده. حالا در اين دهههاي اخير اتفاقي كه افتاده اين است كه هنر از مسير مردمياش، خارجشده. صداي دوتار ديگر در متن زندگي مردم تربتجام و تايباد و خواف و سرخس نيست. حالا دوتاريها بايد منتظر جشنوارهها باشند يا منتظر باشند كه فلان اداره به فلان همايش دعوتشان كند. اين براي هنر تاريخي اين سرزمين، اصلا خوب نيست. دولتيها بايد دست از سر هنر بردارند و بگذارند كه هنر مسير خودش را برود و مردم خودشان هنرمندان را تامين كنند.
• استادان بنام موسيقي مقامي خراسان، يكييكي دارند از دست ميروند. استاد سرور احمدي، استاد پور عطايي، استاد درپور و استاد عسكريان. البته مرگ حق است و هنرمندها هم مثل همه آدمهاي ديگري، يك روزي از دست ميروند اما درد اينجاست كه كسي نيست تا جاي آنها را پر كند. چرا؟ چون اگر استادي بخواهد چهارتا شاگرد پرورش بدهد، بايد از زن و زندگياش بزند و وقتش را بگذارد براي هنرش و براي تعليم دادن آن هنر. خب حالا از كجا تامين بشود؟ جايي وجود ندارد. مردم هم ديگر نيستند تا هنرمندشان را تامين كنند. اين است كه شاگردي تربيت نميشود و هر استادي كه ميرود، جايش براي هميشه خالي ميماند.
• مسير هنر عوضشده است. هنرمندهاي جوان هم بيشتر از آنكه در مقام شاگردي كردن باشند، دنبال راه يافتن به جشنوارهها هستند. دلشان خوش است كه لباس محلي بپوشند و دوتار به دست، با مقامها و شخصيتها، عكس يادگاري بگيرند. اين بلا، در روزگار ما بر سر هنر مقامي درآمده است. هنر موسيقي مقامي به مردمي بودنش زنده است. اگر اين هنر را از مردمي بودن بيندازيم، آن را كشتهايم.
• گواهينامه درجهيك هنري استاد عسكريان بعد از مرگش صادر شد. گواهينامههاي استاد پورعطايي و استاد سرور احمدي هم همينطور؛ يعني آن ارزيابهايي كه اين گواهينامه را صادر كردهاند، تازه بعد از مرگ اين استادان فهميدند كه آنها، كارشان و هنرشان درجهيك است؟ يعني آن سالها كه استاد عسكريان جوانتر بود و پنجههايش قدرت بيشتري داشت و سالهاي اوج هنرمندي او بود، كسي نفهميد كه ذوالفقار عسكريان، لايق دريافت نشان درجهيك هنري است؟ آن سالها كه حنجره استاد پورعطايي، بيشتر ياري ميكرد و سالهاي شكوه خوانندگي او بود، چرا كسي به او درجه هنري نداد؟ اين رفتار، اگر مسخره كردن موسيقي مقامي اين سرزمين نيست، پس چيست؟
• مرحوم پدرم، دوتارنوازياش بينظير بود. پنجه ريز استاد را انصافا هيچ نوازندهاي ندارد.
• يك حالت دروني است. يك ظرفيت است كه وجود انسان بايد پذيرش آن را داشته باشد. براي همين است كه خيليها همان اوايل راه، از جاده بيرون ميافتند.
• عشق به دوتار را هم حتما از پدرم به ارث بردهام اما اگر واقعا ميتوانستم از دست اين عشق و علاقه فرار كنم، حتما سراغ كاري ميرفتم كه بتوانم با آن، رفاه بيشتري را براي خانوادهام فراهم كنم.
• استادان بنام موسيقي مقامي خراسان، يكييكي دارند از دست ميروند. البته مرگ حق است و هنرمندها هم مثل همه آدمهاي ديگري، يك روزي از دست ميروند اما درد اينجاست كه كسي نيست تا جاي آنها را پر كند.
• ممكن نبود كسي از در خانهاش وارد بشود و بگويد برايم پنجهاي دوتار بزن و پدرم بگويد نه. بگويد من ذوالفقار عسكريانم. اين، در وجود مرحوم پدرم نبود.
گفتوگو از: حسن احمديفرد
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.