مرگ همايون شهنواز کارگردان فهيم و شايستهي ايراني بار ديگر ما را به جنوب کشاند و ياد مبارزات ضداستعماري و مقاومت دليرانهي عشاير و حقطلبان تنگستاني و دشتستاني را در خاطر ما زنده کرد.
خدمت بزرگي که «همايون شهنواز» به تاريخ معاصر ايران کرد، نخست بالا بردن روحيهي مقاومت و ستيز در برابر تجاوزگران بيگانه بود و ديگر زنده کردن قهرمانان دلير و ساده و بيآلايشي که با دست خالي و ايماني سترگ، مانع از ورود قواي بيگانه و اشغالگران به خاک جنوب شدند و در اين ميانه «رئيسعلي دلواري» با همين سريال «دليران تنگستان» معرفي شد و به جاودانگي پيوست. همچنين قهرمانان بزرگ ديگري همچون «زايرخضرخان«، «شيخ حسين چاکوتاهي» و «خالو حسين دستي» و... همرزمانشان. که بعضاً تبارشان به قوم بزرگ لُر ميرسيد و بايد به طوايف بزرگي همچون «حيات داودي»، «شبانکاره»، «ليراوي» و «انگالي» در استان بوشهر و دهستان «انگالي» اشاره کرد که آنان لُرتباران لُرنشين ناحيه و بخش «تنگستان» و «چاه کوتاه» و از همه زمان و همسنگران دليران تنگستان بودهاند. و از سوي ديگر چهار طايفهي لُرتبار به نامهاي «مَدگماري»، «کائد»، «خواجه» و «شيخ» در بخش «جم» سکني داشتند. استان بوشهر حدفاصل دو استان فارس و کهگيلويه و بويراحمد است و از آن سو هم به خوزستان متصل است. و افزون بر بندرنشينان اقوام لُر زيادي آنجا سکونت دادند. به هر روي بايد ياد اين دليرمردان تنگستاني و دشتستاني و بوشهر و کازرون و مردم وطنپرست آن خطه را گرامي داشت و همواره به غيرت و حمّيت آنان باليد و دريغ از آن شهيدان و دلاوراني که با دستي تهي و دلي سرشار با روحيهي ايران دوستي مردانه در برابر ارتش انگليس و قواي بيگانه مقاومت کرده و تا پاي جان ايستادند، آنان به رسم همهي لُرها در مصاف با متجاوزان در سنگرها مدام شاهنامه مي خواندند و مبارزه ميکردند و سرانجام به تاريخ و حماسهها پيوستند.
امّا مرگ کارگردان فقيد دليران تنگستان بار ديگر ما را به صرافت جنوب انداخت و ياد اين کارگردان بزرگ که همواره به تاريخ اين سرزمين عشق ميورزيد و ياد «محمود جوهري» بازيگر ارزشمند اين سريال که نقش رئيسعلي دلواري را بازي ميکرد که متاسفانه همان سال در حادثهي تصادف رانندگي جان باخت و نيز زنده ياد «علي اسکندري» بازيگر بختياري که در نقش «کاپيتان رانکينگ» انگليسي بازي ميکرد و درست در آخرين مراحل فيلمبرداري همين سريال بود که هنوز بخشهائي از سکانس بازي او باقي مانده بود و به قصد مرخصي از محل فيلمبرداري عازم تهران بود و متأسفانه در سانحهي تصادف رانندگي جان باخت و حتي موفق به تماشاي بازي خود نشد و در هنگام پخش سريال در تيتراژ سريال از او با نام «شادروان علي اسکندري» ياد شد و هنگامي سريال پخش شد که ديگر در اين دنيا نبود.
علي اسکندري، فرزند ميرزا فريدون از طايفهي ميرزاي زراسوند بختياري در هلايجان «هلاگون» يکي از روستاهاي ايذه متولد شد و تا دههي چهل در شهر ايذه و هلايجان زندگي کرد و از آن پس به تهران آمد و در کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان به فعاليتهاي فرهنگي و هنري مشغول گرديد و در فيلمهاي زيادي از جمله «هفت تيرهاي چوبي» ساختهي «شاپور قريب» و آثار «بيضائي» و «ذکريا هاشمي» و هنرمندان ديگر بازي کرد تا آنکه به دعوت همايون شهنواز براي بازي در سريال تنگستان دعوت شد و درست در اوج فعاليتهاي سينمائي خود بود که طي حادثهي تصادف از دست رفت و ناکام ماند. او در اين سريال نقش يک افسر انگليسي را که قاتل رئيسعلي است بازي کرد.
شادروان علي اسکندري به بختياري عشق ميورزيد و اهل مطالعه و شعر و شاعري و نويسندگي بود و طبق سنّت دودماني و خانوادگي از خط خوش بهره داشت و با جمع جوانان و آموزگاران ايذهئي به فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي مشغول بود که از آن ميان بايد به يار ديرين و همدم هميشگي او زنده ياد «گودرز رزمگاه» شاعر و اديب فقيد بختياري اشاره کرد و نيز انس و الفت ويژهاي با «ابراهيمي» و «پرويز کياني» داشت که عمدتاً از روشنفکران و فرهيختگان آن دوران به شمار ميرفتند.
شادروان علي اسکندري در کانون پرورش فکري که آن دوران مرکز فعاليتهاي فرهنگي و هنري و از روشنفکران ايراني بود با احمد شاملو، پري زنگنه، کيارستمي، وارنوش وارطانيان، همکاري داشت ولي عمر کوتاه او و مبارزات سياسي و فرهنگي او با مرگ نابهنگامش ناکام ماند.
زنده ياد همايون شهنواز کارگردان دلير تنگستان بسيار او را دوست ميداشت و همواره از سواد و خصلتهاي انساني او به نيکي ياد ميکرد و حتي تا همين ماههاي اخير حيات خود از او به عنوان شخصيتي بختياري زاده و نجيب سخن ميگفت که ميتوانست آيندهي درخشاني در زمينهي سينما داشته باشد که متاسفانه عمر کفاف نداد و هميشه در ديدارهايي که با هم داشتيم و هرگاه که مرا ميديد خود را سرزنش ميکرد و ميگفت؛ اي کاش آن هفتهي آخر فيلمبرداري به او اجازه مرخصي نميدادم تا آن حادثهي تلخ و مرگبار براي او پيش نميآمد و مدام حسرت او را ميخورد. و هميشه به من ميگفت هنرت را از دائيات «علي اسکندري» به ارث بردهائي...
شهنواز به تاريخ ايران تسلط ويژهاي داشت و چندين فيلمنامه درخشان دربارهي قهرمانان شاهنامه نوشت و تلاش زيادي براي ساخت آنان کرد که متاسفانه محقق نشد و هميشه با افتخار از قوم بختياري ياد ميکرد و چندين جلسه با پدرم درباره بختياري به صحبت نشسته بود و به دليل ارتباطات خانوادگي و پيوند و ارتباطي که با او داشتيم بسيار مشتاق و شايق بود که درباره ي بختياري فيلمي بسازد که اجل امانش نداد.
آخرين و تلاش و علاقهي همايون شهنواز به ساخت فيلمي درباره کودتاي 28 مرداد و به ويژه دو شب آخر کودتا بود که چند بار فيلمنامه را خوانده و تحقيقاتي را نيز در اين خصوص به اتفاق انجام داده بوديم و حتي مجوزهاي لازم را جهت فيلمبرداري در مناطق مختلف تهران با همکاري هم انجام داده بوديم که متاسفانه انجام نگرفت. او علاقه ويژهاي به شخصيت دکتر محمد مصدق داشت و در آخرين روزهاي بيمارستان در آي سي يو نيز مدام به پزشک معالج خود توصيه ميکرد که هرچه زودتر او را مرخص کند تا به ساخت فيلم کودتاي 28 مرداد بپردازد و دکتر مصدق را به نسل جوان بيشتر معرفي کند و هنگامي که ما با تلاش بسيار زمينهي پرواز و اعزام ايشان را به خارج از کشور فراهم کرده بوديم مدام به مصداق خاطرات دکتر محمد مصدق توصيه ميکرد که در وطن خودمان پزشکان شايستهاي حضور دارند که من مايلم توسط آنان درمان شوم و نميخواهم که به خارج از کشور بروم...
امّا دريغ که عمر کفاف نداد و با حسرت و تأسف، بسياري از کارهايش ناتمام ماند و بسياري را نيز با خود به خاک بُرد و حالا قطعاً خيال و روح او در آرامش است که در کنار خانهي قهرماني که خود به جامعهي ايراني معرفي کرده بود در دلوار در جوار خانهي رئيسعلي دلواري به خاک سپرده شده است.
دريغ از او، دريغ از رئيسعلي دلواري و دريغ از علي اسکندري نخستين بازيگر ناکام بختياري، که دليران تنگستان پس از 45 سال ياد او را در ذهن ما زنده کرد.