روزنامه ایران نوشت: درست روز کارگر بود که پای درد دل کارگران معدن «زمستان یورت» در سوسرای آزادشهر گلستان نشستیم. حتماً بخش نخست گزارش را همان روز خواندید؛ روزی که روز کارگر بود و نه کارفرما. کار حرفهای میطلبید میکروفن را به کارفرما هم بسپاریم اما در روز کارگر این دور از انصاف به نظر میرسید ولو تقدیم 100 کلمه از هزار و 500 کلمهای که کارگران رنجدیده این معدن برای بیان مشکلات یکساله خود پس از آن حادثه تلخ، در اختیار داشتند. هرچند کارگران هم به سختی وارد گپوگفت شدند. هم از خبرنگاران به خاطر یک سال کنار گذاشتن موضوع دلگیر بودند و هم هراس از اخراج و... پیگیریهای ما نشان داد دیه قربانیان پرداخت شده و معدن به روال گذشته کار میکند اما خیلی چیزها هم پشت گوش انداخته شده تا شاید در فراموشخانه افکار عمومی پنهان شود. لابد در این وضعیت بد اقتصادی کارفرما هم تمام توانش را برای بهبود اوضاع به کار گرفته اما واقعیت این است که مشکلات کارگران و معدنچیان یکی، دوتا نیست ؛ از اضطراب تأخیرهای احتمالی در پرداخت حقوق تا بلاتکلیفی وضعیت بیمه ها. وضعیت کارفرما ها نیز چه بسا چندان آباد نباشد. طبیعی است که برای خروج از وضعیت رکودی که به آن مبتلا هستیم باید سخن آنها را هم شنید.
ظاهراً همه چیز به وضعیت عادی خودش برگشته و معدنچیها سر کار میروند و غروب خسته و خاکآلود به روستا برمیگردند. معدن «زمستان یورت» روستای سوسرای گلستان را میگویم که اردیبهشت ماه سال پیش منفجر شد و معدنچیهایش زیر خروارها خاک و زغال سنگ مدفون شدند. آنهایی که برای کمک به دل تونل سرد و تاریک و بیانتها زدند هم زنده برنگشتند. درست یک سال گذشته و هنوز اهالی روستای سوسرا و حاجیآباد و نرگس چال و وطن و فارسیان و مهدی آباد و غزنوی عزادارند.
معدنچیان زمستان دل پردردی از اتفاقات گذشته دارند، وحشت دارند کلامی به زبان بیاورند. هراس دارند که از کار بیکار شوند. میگویند در قلب بهشت کار میکنند با شرایط جهنمی! آنها حقوق دی و بهمن و فروردین و عیدیشان را هنوز نگرفتهاند. به آنها گفتهاند اگر بیشتر کار کنند و استخراج بیشتر شود، حقوقشان را خواهند گرفت وگرنه باید منتظر بمانند و عجلهای برای گرفتن حقوق نداشته باشند. کسی هم حق اعتراض ندارد وگرنه اخراج میشود!
برای رسیدن به معدن زمستان یورت باید از آزادشهر به «نوده» برویم و از آنجا هم در جادهای باریک که هر دو طرفش را جنگل احاطه کرده، راهمان را ادامه بدهیم و 5 کیلومتر بعد از پادگان ارتش برسیم به ورودی معدن.
ساعت از 6 غروب گذشته و 3 معدنچی کنار جاده منتظر ماشینی هستند که آنها را تا نزدیکیهای روستایشان برسانند. دو نفرشان از فرط خستگی روی سبزهها دراز کشیدهاند و نفر سوم ایستاده تا ماشینی گیر بیاورد. از آنها اجازه میگیریم برای عکاسی. نمیشود حدس زد لباسهایشان قبل از اینکه گرد سیاه زغال به خود بگیرد، چه رنگی بوده. یکیشان لباس سربازی ارتش به تن دارد و دو نفر دیگر لباسی شبیه به لباس کار. عادت کردهاند به کلاه کارشان و حتی موقع دراز کشیدن روی چمنها هم آنها را از روی سرشان برنمیدارند. صورت و دستهایشان از گرد زغال، سیاه است و فقط سفیدی چشمها پیداست.
هنوز چندتایی بیشتر عکس نینداختهایم که یکیشان میگوید: «آقا برامون دردسر درست نکنی. فردا عکسمون رو میذارید توی این سایت پایتها، مسئولهای معدن میبینند و اخراجمون میکنن.» معدنچیای که کنار جاده ایستاده، شروع میکند به مسخره کردن: «چیزی از تو پیدا نیست. کی میخواد بفهمه این عکس کدوممون هست. الان با این وضعیت بری پیش فک و فامیلات میشناسنت؟ نه بهخدا کسی نمیشناسه.» بعد هر سه میزنند زیر خنده.
از وضعیت معدن میپرسم که آیا نسبت به سال گذشته که حقوق درست و حسابی نمیدادند و بیمهها را به جای حق بیمه معدنکار، خیاط و آرایشگر و کتابدار و آشپز رد میکردند، وضعیتشان بهتر شده؟ وضعیت ایمنی و تجهیزاتی که باید در اختیارشان قرار بگیرد، چطور؟
جواب نمیدهند. صم وبکم. میگویم یعنی همه چیز عالی است که جواب نمیدهید؟ یا اینکه میترسید؟ اگر ترس دارید که اسم و فامیلتان را توی گزارش بنویسم خیالتان تخت باشد که هیچ نشانهای از شما نمیآورم که فردا مورد بازخواست قرار نگیرید. با این حرف، کمکم یخشان باز میشود. یکیشان که سن و سالش از بقیه بیشتر است و به گفته خودش نزدیک 18 سالی میشود توی معدن کار میکند، شروع میکند به درددل کردن: «وضعیت اینجا فرقی نکرده. بعد از چندماه تعطیلی به خاطر انفجار، وقتی معدن خواست شروع به کار کنه، مجبور شدن که یک کم وضعیت رو سروسامون بدن. خیلی از نیروهای قدیمی رو به خاطر اعتراضاتی که سال گذشته کرده بودن دیگه راه ندادن. حقوق عقب مونده کارگرها رو برای گرفتن مجوز مجدد بازگشایی معدن پرداخت کردن ولی توی این چند ماهه هنوز حقوقها رو نصفه کاره میدن.
حقوق من ماهی یک میلیون و صد هزار تومنه که بعضی ماهها 700 – 800 تومنش رو میدن. حقوق برج 10 و 11 و برج یک امسال و عیدی رو هم ندادن. میگن پول نداریم. قولی دادن که حقوقهای معوقه رو پرداخت کنن ولی با بدقولیهایی که از اینها سراغ داریم، به این زودیها دستمون پول نمیدن. ما هم کارگریم و مجبوریم بگیم چشم، چون اگه اعتراض کنیم سریع اخراجمون میکنن.»
گلایههای معدنچیها از شرایطشان غمانگیز است. مثلاً به گفته خودشان باید تجهیزاتی مثل کلاه و چراغ و چکمه و لباس و ماسک را خودشان با هزینه شخصی تهیه کنند و اگر معدن به آنها هر تجهیزاتی بدهد، از حقوقشان کم میکند.
یکی از معدنچیها کف چکمهاش را نشان میدهد که پاره شده است: «هر 2 ماه چکمه و لباسمون از بین میره. معدن هیچی به ما نمیده و باید چکمه و دستکش و لباس رو خودمون بگیریم. مگه چقدر حقوق میدن که این وسایل رو از جیب بخریم! بچههایی که توی معدنهای دیگه مثل معدن شاهرود کار میکنن، میگن اونجا حقوقها سر وقته، بیمه درست و حسابی براشون رد میشه و سهمیه لباس و چکمه دارن. کار نیست و مسئولان معدن از این قضیه سوءاستفاده میکنن و هر قانونی که دلشون بخواد برامون وضع میکنن. سؤال من اینه که مگه نگفتن پیمانکار معدن صددرصد مقصر شناخته شده، پس چرا هنوز سرکاره؟ چرا هنوزم که هنوزه داره به ما معدنچیها که حقوق وزارت کاری باید بگیریم، زور میگه؟»
از جاده پرشیب معدن صدای پایین آمدن مینیبوسی میآید که با دنده سنگین حرکت میکند. معدنچیها از ما چند متری فاصله میگیرند. میترسند کسی راپورتشان را بدهد که با خبرنگار صحبت کردهاند. مینیبوس قرمزرنگ وارد جاده اصلی میشود و آنها را هم سوار میکند.
هرچند دقیقه تعدادی از معدنچیها با موتور و ماشین یا پای پیاده از معدن بیرون میزنند و میروند سمت روستاهایشان. دوربین عکاس نظر بعضی از معدنچیها را به خود جلب میکند. آنهایی که دل پردردی دارند، جلو میآیند. مردانی با صورتهای سیاهی که شب و روز در قلب معدن زمستان یورت کار میکنند.
یکی از معدنچیها که اهل روستای وطن است و سال پیش هم 5 نفر از همروستاییهایش را از دست داده، شروع میکند به گلایه: «گفتن وضعیت بعد از حادثه انفجار بهتر میشه. حقوق برج 7 و 8 و 9 تقریباً سر وقت بود ولی از برج 10 وضعیت دوباره خراب شد. ایمنی معدن هم که داغون داغونه. اگر توی این معدن 50 نفر دیگه هم بمیرن، باز همین آشه و همین کاسه. یک بازرس از اداره کار نمیآد به معدن سر بزنه. اگر بخوایم بریم اداره کار برای شکایت یا برای سابقه بریم سریع زنگ میزنن به اینجا و میگن فلانی اومده. ما برده و غلامشون نیستیم که این طور برخورد میکنن. انسان هستیم و اهل همین منطقه. اینها دارن ما رو استثمار میکنن چون میدونن چارهای جز کار کردن حتی با این حقوق چندرغاز توی معدن رو نداریم.»
از او و همراهش میپرسم آیا شورای کار دارند که از حقوقشان دفاع کند؟ همروستاییاش جواب میدهد: «در قانون کار آمده هر کارگاهی که بیشتر از 50 نفر کارگر داشته باشه باید شورای کار تشکیل بده ولی معدن این قانون رو اجرا نمیکنه و اجازه نمیده شورای کار شکل بگیره. اگر شورای کار داشتیم، مطمئناً میتونست از حقمون در مقابل کارفرما دفاع کنه. به عنوان مثال هنوز طرح طبقهبندی مشاغل توی این معدن اجرا نمیشه.»
معدنچی دیگری که به جمعمان اضافه میشود، از وضعیت کار در عمق معدن میگوید: «حقوقی که ما میگیریم در مقابل کاری که انجام میدیم خیلی کمه. ما در تاریکی محض با چراغ قوه به عمق 2 هزار متری میریم و ساعتها جایی که رطوبت زیادی داره و هوایی در جریان نیست، کار میکنیم. اون هم نزدیک به 8 ساعت. بیشتر بچهها مشکل ریوی پیدا کردن. خیلیها رو میدونم که از اسپری استفاده میکنن. ما جون و جوونیمون رو برای این کار گذاشتیم در مقابل یک میلیون که اون هم یک خط درمیون میگیریم. نمیدونیم بیمههامون چی رد شده؛ معدنچی، خیاط، آرایشگر یا آشپز!؟
از همه اینها که بگذریم خانوادههامون راضی نیستن که توی معدن کار کنیم. میترسن مثل 43 نفری که سال پیش توی انفجار از دست رفتن، ما هم توی یک اتفاق بلایی سرمون بیاد. یک بار صبح زنگ میزنن، یک بار ظهر ،یک بار هم عصر. خیلی نگرانمون هستن.»
عمو رحیم اهل روستای نرگسچال است و چند سالی بیشتر نمانده به بازنشستگیاش. موقع حرف زدن سینهاش خرخر میکند. میگوید حقوقی که میگیرد، کفاف خرج زن و 4 بچهاش را نمیدهد. دوتا از بچههایش دانشجو هستند:
«کسی که گذرش به این منطقه میافته، به خودش میگه بهبه چه منطقه سرسبز و خوش آب و هوایی! نمیدونن که زندگیمون با چه سختی و مشقتی میگذره. زمین و باغ و سرمایهای هم نداریم که دلمون به اونها خوش باشه.
توی معدن هم که ارزشی برامون قائل نیستن. حرفشون اینه که فقط کار کنید. به فکر استخراج بیشتر هستن و اهمیتی به کارگر نمیدن. هنوز خیلی از مشکلاتمون توی معدن حل نشده. بعضی از بچهها به خاطر خورده شدن حقشون مجبور شدن برن معدن شاهرود که چند ساعت با اینجا فاصله داره کار کنن. یک هفته اونجا میمونن و یک هفته برای استراحت به خونههاشون برمیگردن. اگر میتونستم من هم میرفتم ولی باید حواسم به پدر مریضم باشه. ما که جوونیمون توی این معدن از بین رفت، امیدوارم وضعیت زمستان یورت بهتر بشه و کسانی که تازه میان برای کار حداقل حقوق درست و حسابی بگیرن و بیمه معدن براشون رد بشه.»
ساعت نزدیک 8 شب است و معدنچیان شیفت شب از سراشیبی بالا میروند تا سوار مینیبوس شوند. آدمهایی که خطر ریزش تونل و زنده به گور شدن را به جان خریدهاند. آنها با کمترین دستمزد کار میکنند و بیمه درست و درمانی هم ندارند. همه اینها به کنار، معدنچیان زمستان یورت پس از حادثه سال گذشته دقیقاً نمیدانند با خانوادههای نگرانشان چه کنند.