اگر یک چوب جادو داشتید از آن چه میخواستید؟ میخواستید چه تغییری در وضعیت زندگیتان بدهد؟ در وضعیت زندگی خودتان و محلتان؟ وقتی از زنان خانهدار محله عبدلآباد تهران همین سؤال را پرسیدند، همه متفقالقول جواب دادند آرزویشان داشتن یک شغل است و آنها حتماً از آن چوب جادو میخواستند، برایشان یک کاری دست و پا کند. کاری که با آن بتوانند هم کمک خرج زندگی باشند وهم کمک کنند به تغییر وضعیت محل زندگیشان.
روزنامه ایران در ادامه نوشت: در سرای شکوفه در محله عبدل آباد تهران هستم. سالن نسبتاً بزرگی با صندلیهای سبزرنگ که تقریباً پر است. صدای جیغ و داد بچهها به آسمان رفته. مادرها گروه گروه دور هم جمع شدهاند و بیتوجه به سر و صدای دور و برشان مشغول گفتوگو هستند. خانمها در کلاسهای توانمندسازی «مؤسسه آینده برتر» شرکت کردهاند تا به آرزویشان جامه عمل بپوشانند؛ داشتن یک شغل. بیشترشان وقتی خیلی جوان بودهاند، ازدواج کردهاند. میگویند مشکلی با خانهداری ندارند اما روزهایی هست که واقعاً از این کار تکراری خسته و ناامید شدهاند و با خودشان گفتهاند کاش میشد از تواناییهایشان استفاده میکردند و میشد آنها هم کاری داشته باشند. بعضیها حتی از گوشه خانه ماندن کلافه شده بودند؛ خسته و افسرده. این کلاسها برایشان محدودیتی ندارد و آنها میتوانند با بچههایشان در دورهها شرکت کنند. خانمها گروهی کار میکنند. هرکدام در گروهی که با انگیزه و تواناییشان سازگاری بیشتری دارد.
اعظم امامی، چند سالی شاغل بوده. در یک فروشگاه زنجیرهای بزرگ کار میکرده اما به خاطر دخترش که معلولیت ذهنی دارد و چندین بار در بیمارستان بستری شده، مجبور شده کارش را رها کند: «همیشه دوست داشتم کاری در ارتباط با معلولان داشته باشم. وقتی کار میکنم دخترم هم کنارم باشد. دخترم 16 ساله و معلول ذهنی است. چند بار کارم را به خاطر وضعیت دخترم از دست دادم اما اینجا شرایطی به وجود آمد که بتوانم روی حوزه مورد علاقهام کار کنم. کلاسهای توانافزایی از آبان ماه شروع شد. استعدادهایمان را شناختیم و با دوستان خوب آشنا شدیم. مطالب روانشناسی، کسب و کار و خیاطی یاد گرفتیم. بعد هرکس گروه مورد علاقهاش را برای کار انتخاب کرد. من گروهی تشکیل دادم که برای معلولان فعالیت کنم. الان از 32معلول دلنوشته گرفتهام و قرار است این دلنوشتهها را به صورت کتاب چاپ کنیم و درآمدش را خرج خودشان کنیم. سه سالی که خانهنشین بودم دوست داشتم کار کنم. خانه نشینی خیلی سخت است.»
اعظم میگوید: «عبدلآباد منطقهای است که مردم آن درآمد و سطح زندگیشان از متوسط پایینتراست. اینجا معلولان واقعاً شرایط سختی دارند. من به خیلیهایشان در این مدت سر زدم و میدانم پول دادن به آنها مشکلی را حل نمیکند. اشتغال، نیاز اصلی آنهاست و به لحاظ اقتصادی و اجتماعی وضعیتشان را تغییر میدهد. خانم 47 سالهای را میشناسم که معلول است و تنها زندگی میکند و مهمترین نیازش داشتن شغل و یک زندگی مستقل است.»
در این کلاسهای آموزشی که برای خانمهای خانهدار برگزار میشود، مدل آموزش متفاوت و کاملاً مشارکتی است. یعنی این طور نیست که یک نفر حرف بزند و بقیه هم گوش کنند. یکی از مربیهای طرح توانافزایی زنان خانهدار برایم توضیح میدهد: «ما مدل آموزش را عوض کردیم؛ اینکه یک سری دانشآموز سر کلاس بنشینند و معلمی متکلم وحده باشد نتیجه بخش نیست. میخواستیم همه خانمها تواناییهایشان را بشناسند تا هرکس با توجه به علایق خودش و نیاز بازار فعالیت کند. خانمها گروه گروه شدند و الان در مرحله اجرای طرح هستند. همه امیدوارند از کارشان کسب درآمد کنند.»
خانمها اصلاً نمیتوانند روز کسب نخستین درآمدشان را فراموش کنند. بعضی با فروش کارهای خیاطی، بعضیها آثار هنری و... نخستین درآمدها کوچک بود اما امیدوارکننده و راهگشا. مثل وقتی که یکی از گروهها توانست 40هزار تومان درآمد کسب کند. معصومه با هیجان از آن روز برایم میگوید: «نخستین چیزی که گفتم این بود که وای چقدر پول درآوردن سخت است. راستش را بخواهی برای شوهرم احترام بیشتری قائل شدم. اصلاً از آن روزی که کار میکنم او هم برایم ارزش بیشتری قائل است. در همه کارها هم کمک میکند. شب عید هفت سینهای سفالی درست کردیم و بازاریابی کردیم در همه کارها کمکم کرد.»
طاهره نجفزاده، در بخش خیاطی کار میکند و مثل بقیه خانمها تأکید میکند که مهمترین نیاز مردم این منطقه اشتغال است: «بیشترمان در کنار خانهداری واقعاً دوست داریم، کاری هم انجام دهیم. من از ساخت گلهای کریستالی شروع کردم و الان به اشتغالزایی برای معلولان رسیدهام. در این دورهها پیگیرمان هستند، مثلاً زمانی که کم میآوریم و ناامید میشویم دلداریمان میدهند و نمیگذراند خسته شویم و راه را ادامه ندهیم.»
در همین کلاسها طاهره یاد گرفت که چطور میتواند برای لباسهایی که دوخته است بازاریابی کند. در واقع همه خانمها یاد گرفتند، کسب و کارهای کوچک ایجاد کنند و برایش بازار بیابند و در آینده هم با کمک فنون تسهیلگری که آموختهاند، به دیگران برای راهاندازی کسب و کارهای جدید کمک کنند.
زهرا میگوید: «بعضیها فکر میکنند، زنهای خانهدار باید همه حواسشان به بچهها و خانه باشد. خیلیها میگویند شما که زن هستید بنشینید بچه بزرگ کنید اما ما نمیخواهیم فقط بچه بزرگ کنیم، وقتی ما کار میکنیم بچهها هم اجتماعیتر میشوند. باور کنید از روزی که کار میکنیم بچهها هم اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردهاند.»
زهرا با خواهرها و زنهای برادرش شش ماه این دورهها را گذرانده. میگویند تمرین کار گروهی میکنند. خوشحالند که اعتماد به نفسشان برگشته. میگویند با خانهداری مشکلی ندارند اما هرآدمی بعد سالها خسته میشود، چرا وقتی میتوانیم و تواناییاش را داریم نباید کار کنیم؟
مریم دانا، آموزش سوادآموزی در خانهاش راه انداخته و 40 زن را در منطقه عبدلآباد باسواد کرده: «منطقه ما به خاطر مهاجرت دو یا سه برابر مناطق دیگر بیسواد دارد. خانمهای جوان بیسوادند. در دو سانس برایشان آموزش سوادآموزی برگزار میکنم. یک سانس اینجا در سرای محله و یک سانس هم در خانهام. سانس اول مقدماتی و سانس دوم پیشرفته است. خانمهای اینجا خیلیهایشان افسردهاند و معلولیت هم آمارش بالاست. مثلاً در یک کوچه با 60 خانوار 4 خانوار مشکل معلولیت دارند. فعالیتهای ما به بهبود وضعیت محلهمان هم کمک میکند.»
شهربانو حدادی هم میگوید: «70درصد ساکنان در این منطقه از قشرهای ضعیف جامعه هستند و خانمها خیلی تلاش میکنند وضعیت خانوادگیشان را عوض کنند اما توانش را ندارند. اما این کلاسها زمینه تغییر را برای خانمهای منطقه 19 فراهم کرده. من همیشه وقتم در خانه میگذشت؛ با بیحوصلگی و افسردگی. وقتی فهمیدم کلاسهای توانمندی زنان برگزار میشود به اینجا آمدم و واقعاً هم حالم عوض شد. ما الان یک گروه شش نفره داریم که محصولات و غذاهای محلی را بستهبندی میکنیم و به کسانی که خواستارغذاهای محلی و ارگانیکاند میفروشیم.»
سارا ولی میرزا، مدیر پروژه توانمندسازی زنان مؤسسه آینده برتر رویکرد پروژه را تسهیلگری میداند: «ما همه پروژه را در قالب کار مشارکتی طراحی کردیم. پروژه در 5 گام اصلی طراحی شد. گام اول بعد از شناسایی و جذب، هدایت افراد توسط مربیهای حرفهای بود تا زنان تواناییهایشان را بشناسند. در گام دوم بر ایدهیابی تمرکز کردیم اما نه به شکل فردی بلکه گروهی. در کنار فرآیند ایدهیابی دورههای آموزشی و توانمندسازی هم برگزار شد. در گام بعدی این ایدهها تبدیل به ایدههای کارآفرینانه شد و خانمها بوم کسب و کارشان را رسم و طرح کسب و کارشان را نوشتند. دراین مرحله آنها از بوم کسب و کارشان مقابل هیأت داوران دفاع کردند. بعد از این مرحله یعنی طراحی، به مرحله تولید رسیدیم و یواش یواش ایدهها تبدیل به محصول و خدمت شد. مثلاً گروه خیاطی ضمن اینکه آموزشهایش را میدید، محصولش را تولید میکرد و سفارش میگرفت. گام پنجم یا پایداری هم آن است که ما یک سال و نیم کنار گروهها میمانیم و کمک میکنیم منحنی عمرشان را طی کنند و به بلوغ برسند. در پایان هر گام هم جشن پایان داریم که در سطح منطقه و بعد شهر تهران برگزار کنیم تا خانمها در کنار آموزش بازار را به شکل عملی تجربه کنند.»
به گفته ولی میرزا هدف اصلی آنها اجرای این طرح در مناطق کمتر برخوردار، بوده و شاخص انتخاب افراد برای شرکت در این دورهها هم کسانی بودهاند که انگیزه تغییر زندگیشان را داشتهاند: «سطح سواد، سن و هیچ چیز دیگری برایمان مهم نبود و هرکس داوطلب و علاقهمند بود، میتوانست در دورهها شرکت کند. کاش روز اول این خانمها را میدیدی! در رفتار همه آشفتگی و سردرگمی دیده میشد. اما این روزها همه انگیزه تغییر وضعیت خود و محلهشان را پیدا کردهاند و برای زندگیشان تلاش میکنند.»
گاهی آرزو میتواند، تغییر وضعیت خودت باشد. تغییر از حال بد به حال خوب، تغییر وضعیت زندگی فرزندی معلول یا بهبود کیفیت زندگی در یک محله. رسیدن به آرزوها گاهی نیازی به چوب جادو ندارد.