سیده ساره میر ابوطالبی، بانوی 74 ساله سادات شهری از جنگ خاطره بسیار دارد. حتی اگر مثل خیلی از رزمندهها سلاح به دست نگرفته باشد و مقابل دشمن در خط مقدم رخ به رخ جنگیده باشد، باز هم میتوان ساعتها پای حرفهایش نشست و دفتر خاطرات آن روزهایش را ورق زد. دفتری که در هر برگش او دوشادوش خیلی از زنهای دیگر، کسانی که یا مادر بودند یا خواهر یا دختر یا همسر، درست از لحظه شروع جنگ تحمیلی تا پذیرش قطعنامه 598، پشتیبانی از رزمندهها را بهعهده گرفتند و هیچوقت از زیربار مسئولیتشان شانه خالی نکردند.
به گزارش جام جم، سیدهساره میرابوطالبی هم یکی از همانهاست، بانوی سالخورده امروز و مادر جوان آن روزها که چهار فرزند محصلش را در خانه میگذارد و خودش را به نزدیکیهای جزیره مجنون میرساند به هویزه! او مسئول آشپزخانه هویزه میشود و این گفتوگو روایتی است از همان روزگار، روزگاری که همه مردم، برای دفاع از کشور داوطلب بودند.
هنوز هم یاد جنگ میافتید؟
بله خیلی وقتها... بالاخره چندسال از عمر ما در آن دوران گذشت
چه تصویری بیشتر یادتان میآید؟
شور و همدلی مردم. آن روزها اتحاد خیلی محکمی بین مردم وجود داشت، همه دست همدیگر را میگرفتند و با هم کارها را انجام میدادند، چه در جبهه و چه در پشت جبهه .
شما در پشت جبهه فعال بودید؟
بله درست از وقتی که جنگ شروع شد، من با اینکه بچه کوچک داشتم عضو بسیج شدم و از همان موقع فعالیت هایم شروع شد.
دوست نداشتید اسلحه به دست بگیرید؟
بیشتر دوست داشتم مفید باشم، میدانستم که رزمندهها به خوبی از کشور دفاع میکنند، من هم میخواستم از آنها حمایت کنم.
چرا تصمیم گرفتید که در پشت جبهه فعال باشید؟
به خاطر اعتقاداتم. به خاطر انقلاب که تازه پیروز شده بود. حدود چهار سال قبل از پیروزی انقلاب، یکی از دوستان ما که روحانی بود و درقم زندگی میکرد، رساله امام را برای من و همسرم آورد. بعد هم چند اعلامیه به دست ما رسید و از همان جا جرقه حضور من و همسرم در فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاه زده شد. حتی در سالهای بعد با اینکه من فرزند آخرم را باردار بودم، با همان وضعیت همیشه در تظاهرات شرکت میکردم و وقتی پسرم به دنیا آمد اسمش را به خاطر این عقیده روح الله گذاشتم.
حتما متولد بهمن 57 است؟
بله، آن موقع خیلیها به عشق امام خمینی(ره) اسم پسرشان را روحالله گذاشتند. انقلاب ما 22 بهمن 57 پیروز شد و پسر من 29 بهمن همان سال به دنیا آمد.
بجز او چندتا بچه داشتید؟
سه تا، یک دختر و دو پسر. البته آنها تقریبا از آب و گل درآمده بودند ولی وقتی جنگ شروع شد، این پسر کوچکم حدودا هفت ماهه بود و من با این حال سعی میکردم پشت جبهه فعال باشم.البته آن موقع خواهرم هم کمکم میکرد و بچه هایم را نگه میداشت و من خیلی جاها میرفتم.
چه کار میکردید؟
هرکاری از دستم برمی آمد. من از همان موقع عضو بسیج شدم و با خانمهای دیگر سادات محله که الان سادات شهر شده، در مسجد دور هم جمع میشدیم و سعی میکردیم به نحوی به رزمندهها کمک کنیم و پشتیبانشان باشیم. مثلا یک بار من کلی پول جمع کردم و با این پولها رفتم، کلی کاموا خریدم، کامواها را در مسجد بین خانمهای داوطلب کمک، پخش کردیم و در عرض دوروز تعداد زیادی شال گردن، جوراب و لباس بافته شد. من همه اینها را فرستادم به مرکز بسیج رامسر. در جواب برای ما یک وانت کاموا فرستادند و این حرکت انگیزه خیلی خوبی به ما داد.
دوباره همه مشغول بافتن شدیم و واقعا همه، چه خانمهای سالمند چه جوانها با عشق این کار را میکردند. همه یک عزیزی در جبهه داشتند و میدانستند بالاخره این بافتنیها یکجوری به دست آنها میرسد.
شما آن روزها شمال کشور بودید و رزمندهها در جنوب کشور میجنگیدند، دوست نداشتید بروید از نزدیک در حال و هوای مبارزه قرار بگیرید؟
باورکنید همه برای حضور در مناطق جنگی داوطلب بودند، حتی یادم هست یک بار از طرف بسیج، من و چند نفر دیگر را برای بازدید به منطقه هفت تپه خوزستان بردند. از آنجا رفتیم خرمشهر و تصویری که آنجا دیدم، آن ویرانیها خیلی مرا ناراحت کرد. همان روز غذایی که برای ما آوردند از همان غذای رزمندهها بود. عدس پلو بود و من دیدم نه عدس پخته نه برنج! گفتم رزمندهها همین را میخورند؟! چطور این غذا از گلویشان پایین میرود؟! این موضوع در ذهن من ماند تا وقتی به شهرمان برگشتم و شنیدم در بسیج مرکزی رامسر تصمیم گرفته اند آشپزخانه جبهه هویزه را به خانمها بسپرند، همانجا داوطلب شدم برای آشپزی به جبهه بروم.
خانواده مخالفتی نکرد؟ بالاخره شما مادر چهار تا بچه بودید؟
نه، اصلا. بچههای من سن وسالی نداشتند. اگر داشتند باید در جبهه و جنگ مبارزه میکردند حالا که نمیتوانستند من به جای آنها فعالیت میکردم. یادم هست من و چندتا از خانمهای دیگر را با مینیبوس از شمال تا جنوب بردند. تا وقتی رسیدیم به هویزه، آشپزخانه بزرگی را در اختیار ماگذاشتند و گفتند باید برای حدود 400 رزمنده که در جزیره مجنون هستند غذا بپزید و ما از همان موقع کارمان را شروع کردیم. ما غذای ظهر را از شب قبل بار میگذاشتیم تا زودتر آماده بشود و یک راننده بود که میآمد اینها را بار میزد و میبرد جزیره مجنون.
چه غذاهایی میپختید؟
بیشتر قورمهسبزی، قیمه، کتلت، کوکوی سیبزمینی، کوکویسبزی، مرغ و عدسپلو.
رزمندهها کدام غذا را بیشتر دوست داشتند؟
چون دستپخت ما خوب بود و واقعا با عشق آشپزی میکردیم و جوری کار میکردیم که انگار داریم برای خانواده خودمان و برای بچههای خودمان غذا میپزیم،نتیجه کار خیلی خوب از آب در میآمد و آنها همه غذاها را دوست داشتند اما فکر کنم قرمهسبزیهایمان بیشتر طرفدار داشت. حتی یادم هست، ماست را در دبه به ما میرساندند در این دبهها ر ا که باز میکردیم میدیدیم از شدت گرما ماست در حال جوشیدن است. ما کیسه متقال میدوختیم و این ماستها را داخل کیسه میریختیم و از سقف آویزان میکردیم. بعد ماست کیسهایها را با یخ به خط مقدم میفرستادیم.
از آشپزخانه خارج هم میشدید؟
خیلی کم، مگر وقتی یکی از خانمها بیمار میشد و ما میخواستیم او را به سوسنگرد ببریم یا اینکه کسی میخواست به خانواده اش تلفن بزند که باید به مخابرات میرفتیم.
از خانواده خودتان خبر داشتید؟
با نامه از حال هم باخبر میشدیم، البته من سواد نداشتم، یک خانم جوانی بود در آشپزخانه که هم برای من نامهها را میخواند، هم به جای من نامه مینوشت.
از این همه فعالیت خسته نمیشدید؟
نه من سرم درد میکرد برای کمک. من واقعا دوست داشتم در دفاع از کشورم سهمی داشته باشم و فکر میکردم اینطوری کار مفید انجام میدهم.
طعم سبزیپلو و کلهپاچه در خط مقدم
درباره حضور زنان در پشت صحنه جنگ، روایت بسیار است، روایتی از همراهی بانوانی که سعی میکردند در دفاع از وطن نقشی بهعهده داشته باشند و جلوههای حضورشان، صحنههایی به یادماندنی از ایثار را در جبههها خلق میکرد. زنانی که برای رزمندهها، مادری میکردند، لباسهایشان را میشستند، شال و کلاه میبافتند و غذای گرم میپختند. حضور زنان در آشپزخانههای جبهه، حضوری پررنگ بود آنقدر که میگویند بیشتر فعالیتهای آشپزخانه شهید چمران که روزانه پنجاه هزار نفر را غذا میداد، از سوی بانوان انجام میشد. از بین خاطرات به جا مانده از آن روزها،روایتهای اینچنینی زیادی وجود دارد، مثلا رزمندهها از زنی به اسم زهرا محمدی یاد میکنند که از۲۵ گوسفند نذری، کلهپاچه درست میکند و آن را بهعنوان صبحانه از اهواز به خطمقدم میبرد، یا بانوی دیگری به اسم خاکباز که به همراه یک گروه از خواهران به جبهه میرود و در شب عید نوروز برای رزمندگان سبزیپلو و ماهی درست میکند.
بیانات امام خمینی(ره) درباره نقش محوری زنان در جنگ
حضور پررنگ زنان در پشتیبانی از رزمندهها در دوران دفاع مقدس، بارها مورد توجه حضرت امامخمینی(ره) قرار گرفت. این فعالیتها، آنقدر ارزشمند و سرنوشتساز بود که امام خمینی(ره) با سخنانی ساده ولی الهامیافته از معنویت، اینگونه از آنان تشکر کردند: «وقتی که در تلویزیون این بانوان محترم را میبینم که به همراهی و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح اشتغال دارند، ارزشی برای آنها در دلم احساس میکنم که برای کس دیگری نمیتوانم این طور ارزش قائل شوم. آنها کارهایی که میکنند، دنبالش توقع مقامی یا پستی یا چیزی که از مردم خواهش کنند نیست، بلکه سربازان گمنامی هستند که باید گفت در جبههها مشغول جهاد هستند. این یک هدیه الهی است، ما باید قدر این نعمت را بدانیم.»
از درست کردن ترشی تا مربا در مسجد محله
خاطرات خانم میرابوطالبی خاطرات مشترک بسیاری از زنان کشورمان در دوران دفاع مقدس است. زنانی که در پشتیبانی از رزمندهها هیچوقت خستگی به دل راه ندادند، میرابوطالبی درباره آن روزها میگوید: «یکبار خانمها را دور هم جمع کردم و گفتم بیایید با هم برای رزمندهها مواد غذایی بفرستیم. در عرض چند روز ما 500 کیلو ترشی هفت بیجار درست کردیم و فرستادیم جبهه. بعد یاد صبحانه رزمندهها افتادم، باز هم با خانمهای دیگر سادات محله، جمع شدیم و 600 شیشه مربای بهارنارنج درست کردیم و همه از جان و دل در این کار مشارکت میکردند، مثلا اگر کسی در خانهاش یک کیلو شکر هم داشت آن را با خودش میآورد.»