شهید مهدی زینالدین فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در کنار فرماندهان بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان، شهید حسن باقری، شهید مهدی باکری، حاج ابراهیم همت و صدها فرمانده نام آشنای دیگر از نوابغ نظامی جنگ تحمیلی است.
شهید زینالدین در ۲۳ سالگی فرمانده لشکر شد و در چندین عملیات بزرگ دفاع مقدس حضور داشت. شهید زینالدین در کنار نبوغ و مهارت نظامی، در ویژگیهای اخلاقی و رفتاری نیز سرآمد بود. اخلاص، سادهزیستی و رعایت بیتالمال از خط قرمزها و اصول مهم زندگی ایشان بود و بارها تکرار میکرد که در مقابل بیتالمال مسئول هستیم. شهید زینالدین در آبان سال ۱۳۶۳ همراه برادرش مجید زین الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه ساروین، با گروههای ضد انقلاب درگیر شد و در ۲۵ سالگی به فیض شهادت نائل آمد. جانباز، مهدی صفائیان از نیروهای شهید زینالدین حرفها و خاطرات زیادی از روزهای تکرارنشدنی دفاعمقدس دارد. صفائیان در جبهه رفاقت نزدیکی با شهید زینالدین داشت و به نوعی برادر هم محسوب میشدند. این رزمنده و جانباز دفاع مقدس که پدرش در عملیات طریقالقدس در آغوشش به شهادت میرسد، در گفتوگو با «جوان» از خاطرات و سیره و منش شهید زینالدین میگوید.
اولین آشنایی شما با شهید مهدی زینالدین در چه برههای از جنگ اتفاق افتاد؟
من قبل از عملیات رمضان در خدمت ایشان بودم. در کل از قبل عملیات رمضان صمیمیت من با شهید خیلی زیاد شد. این صمیمیت زمانی شکل گرفت که آقا مهدی فهمید من فرزند شهید حسن صفائیان هستم و برادرم نیز در ستاد لشکر است. بعد از آن هر زمان که ایشان میخواست به قرارگاه برود و کسی همراهش نبود با هم میرفتیم. اولین بار به من گفت: بیا با هم به قرارگاه برویم، رانندگی که بلدی؟ وقتی با هم به قرارگاه میرفتیم در داخل ماشین روضه میخواند، مداحی و صحبت و نصیحت میکرد. بیشترین ملاقاتش در قرارگاه با شهید حسن باقری بود. بعضی مواقع هم همراه شهید باقری و شهید زینالدین آبتنی میکردیم.
اعتماد به جوانان در دوران دفاع مقدس خیلی پررنگ بود و یکی از جوانان فرمانده شهید زینالدین بود. دلیل این اعتماد به جوانان و جوانگرایی در دفاع مقدس را چه میدانید؟
چون بحث عشق و شهادت بود ریسکپذیری جوانان بالا بود. شاید کسی که سن و سالی از او گذشته باشد و بخواهد خط را بگیرد و حرکت کند تمام موارد ایمنی را زیرنظر بگیرد. در صورتی که اگر جوانان یک درصد هم احتمال موفقیت میدادند جانفشانی میکردند تا کار انجام شود. امیرالمؤمنین میفرماید از چیزی که میترسی باید طرفش بروی. بچهها هم برای رسیدن به هدفشان ترس را کنار میگذاشتند. شجاعت رزمندگان زبانزد بود. این جوانان به دلیل عشق به شهادت، از مرگ نمیترسیدند. چون عاشق شهادت بودند ترسی برایشان وجود نداشت. عشق به شهادت، شجاعت و انرژی مثبت زیادی را با خود به همراه میآورد و باعث میشد نیروها به دل دشمن بزنند. البته قبل از آن آموزشهای لازم را میدیدند. فرماندهان رده بالای ما آموزشهای خوبی دیده بودند. گاهی در برخی محافل میگویند بسیجیها زمان جنگ چیزی بلد نبودند، حرفی که به هیچ عنوان درست نیست. فرماندهان رده بالای ما هوش نظامی بالایی داشتند. شهید زینالدین را به عنوان یک نابغه و یک مبتکر نظامی میشناسم. زمانی که در قرارگاه کربلا کالک نظامی را که جلوی شهید زینالدین میگذاشتند ایشان مطالب نظامیای را میگفت که باعث تمجید و تحسین فرمانده باتجربهای مثل شهید صیادشیرازی میشد. شهید زینالدین نابغه عصر خودش بود و به همین دلیل صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود. گفته بود هر کسی مهدی زینالدین را به شهادت برساند یا سرش را برایم بیاورد به او جایزه میدهم. من در چند طرح نظامی که شهید زینالدین به طور مستقیم وارد شد و طرح عملیات داد شرکت کردم همگی آنها به لحاظ اصول نظامی عالی بودند.
یکی از ویژگیهای خوب جوان بودن فرماندهان باعث ایجاد رابطه نزدیک با نیروها هم میشد؟
یکی از دلایل هم همین است. فردی که جوان و پرانرژی است با جوانها بهتر میتواند کار کند. جوانان با جوانان راحتتر و موفقتر هستند. آن زمان نیروها حاضر بودند جانشان را برای فرمانده شان و فرمانده جانش را برای نیروهایش بدهد.ای کاش از سخنرانیهای شهید زینالدین فیلمهایی باشد تا شور و شوق نیروها هنگام سخنرانیشان را ببینید. وقتی اعلام شد فرمانده تیپ ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) برادر مهدی زینالدین میخواهد بعد از نماز جماعت ظهر سخنرانی کند همه منتظر بودند ببینند فرمانده لشکر چه کسی است. بعد وقتی شهید زینالدین بلند میشد همه با خوشحالی از جوانی فرماندهشان میگفتند و به جوانیاش عشق میورزیدند. آقا مهدی هم سخنرانی جانانهای کردند و مجلس مثل توپ ترکید. بعد از سخنرانی، نیروها دورش ریختند و ایشان را گرفتند و رها نمیکردند. از بس همه به سمت ایشان هجوم آوردند که لباسهایشان پاره شد.
شهید زینالدین قبل از اینکه پاسدار باشد طلبه بود. در صحبت کردن سخنران مسلطی بود، فن بیان خوبی داشت و مطالب را خیلی روان و شیرین بیان میکرد. چون خودش جوان بود احساسات جوانان را به خوبی درک میکرد. مثل برادر به هم نزدیک بودیم. گاهی برای عملیاتی ایشان مستقیم تمام معبرها را کنترل میکرد. گاهی مسافت زیادی را سینهخیز میرفت و سرکشیهایش را انجام میداد. کدام فرمانده در کجای دنیا چنین کارهایی برای نیروهایش میکند؟ در بیشتر عملیاتهایی که لشکر ۱۷ انجام میداد ایشان و شهید باقری مستقیم وارد میشدند و ریز کار بچههای اطلاعات عملیات را نظارت میکردند و نظر فنی میدادند. من بعد از سالها همچنان میگویم فرمانده من شهید زینالدین است. هنوز هم ایشان فرمانده من است و وقتی میخواهم یک کار شخصی انجام دهم از ایشان انرژی میگیرم. آقا مهدی خیلی دوستداشتنی و باانرژی بود. شهید حسن باقری هم همینطور بود و هر دو هوش بالای نظامی داشتند.
سادهزیستی و حساسیت شهید زینالدین مثل سایر فرماندهان دوران دفاع مقدس روی بیتالمال زبانزد بود و آن نسل از فرماندهان را میتوانیم به عنوان یک الگوی خوب به جامعه و مسئولان معرفی کنیم.
دیگر مثل ایشان نداریم. شهید زینالدین حقوق معمولی که یک پاسدار میگرفت را میگرفت. از هیچ امکانات دولتی استفاده نمیکرد. بارها به ایشان گفته بودند شما باید راننده شخصی داشته باشید ولی آقا مهدی میگفت: راننده شخصی نمیخواهم، معمولاً یا خودش رانندگی میکرد یا با رفقایش جایی میرفت. به جرئت میگویم ایشان از ۲۴ ساعت شبانهروز ۲۰ ساعتش را پای کار بود.
با توجه به شناخت و نزدیکی شما با شهید زینالدین اگر بخواهید جهانبینی و اهدافشان را برایمان شرح دهید به چه مواردی اشاره میکنید؟
عشق شهید زینالدین سپاه و خدمت به مردم بود. در مراسم خواستگاریشان من حضور داشتم. آنقدر با هم صمیمی شده بودیم که آقا مهدی از من خواست من را به عنوان برادرش به مراسم خواستگاری ببرد. آقا مجید برادرشان در مجلس بود ولی باز با این حال من را هم همراهشان بردند. آن شب در جریان خواستگاری آقا مهدی گفت: با عرض معذرت، این ازدواج اول من نیست و ازدواج دومم است. همه حتی پدر و مادرشان هم تعجب کردند. ایشان ادامه داد ازدواج اول من با سپاه و جنگ است و اگر با این مسئله مشکل دارید الان بگویید. میگفت: الان جنگ است و بعد از جنگ بازسازی و خدمت به جامعه برایم در اولویت است. عشقش خدمت به مردم ایران بود. نسبت به مردم احساس دین میکرد.
ازدواجشان هم در نهایت سادگی و بدون تشریفات انجام شد؟
اجازه نداد ما چیزی برایشان بخریم. تابستان بود و من میخواستم یک کلمن یونولیتی بخرم و در خانه بگذارم تا داخلش یخ بگذاریم اجازه آن را هم نمیداد. اجازه نداد یک پتو یا قاشق از لشکر به خانهشان برود. وسایل خانهاش را در سادهترین حالت ممکن خریده بود. حقوق آقا مهدی به عنوان فرمانده لشکر هیچ فرقی با پاسدارهای معمولی نمیکرد. حقوق هر پاسدار مجرد هزار تومان بود، اگر متأهل میشد ۸۰۰ تومان به آن اضافه و به ازای هر بچه ۳۰۰ تومان دیگر هم اضافه میشد. آقا مهدی هم با توجه به اینکه عقد کرده بود حقوقش ۱۸۰۰ تومان میشد و با توجه به حقوقش خرج میکرد. در یک محله قدیمی در مرکز شهر اهواز خانهای پیدا کرد. خانه با موکتهای قدیمی موکت شده بود. یک گاز رومیزی کوچک داشت، یک قوری، دو تا استکان، یک قابلمه کوچک، دو تا بشقاب و دو تا قاشق. همین! روزی که خانمش به خانه آمد رادیو و تلویزیون در خانه نبود. شاید جوانهای الان باور نکنند ولی در سادهترین شکل ممکن زندگیشان را شروع کردند. میگفت: پول برای خرید وسایل بیشتر ندارم. وقتی میگفتیم از پدر خودتان یا پدر همسرتان قرض بگیرید میگفت: چرا به دیگران زحمت بدهم. تأکید داشت دین کسی نباید بر گردنش باشد و میگفت: الان یک بسیجی از اینجا رد شود و ببیند تجهیزات و امکانات زندگیام بیشتر است چه فکری با خودش میکند. شهید زینالدین به امیرالمؤمنین (ع) در زندگیاش اقتدا کرده و سادهزیستی زندگیشان را از ایشان الگو گرفته بود.
همسرشان نسبت به سبک زندگی شهید زینالدین اعتراضی نداشتند؟
خوشبختانه همسرشان هم همراهشان بودند. شهید زینالدین روز اول خواستگاری تمام روحیات و خواستههایش را مطرح کرد و همسرشان با فهم کامل شهید را همراهی کرد. سبک زندگی شهید زینالدین با الگوهای الان سالها فاصله دارد. در جامعهای که دور و بر خودم هست چنین سبک زندگیای را نمیبینم. متأسفانه نتوانستیم چنین الگوهایی را به جامعه معرفی کنیم. شهید زینالدین همان زمان ارادت ویژهای به خانواده شهدا و ایثارگران داشت. در حال حاضر ارادت به خانواده شهدا در حد شعار شده است. امروز حق شهید زینالدین به خوبی ادا نشده و در جامعه برای بسیاری از مردم گمنام است. در تهران اگر از کسی بپرسیم شهید زینالدین را میشناسید خیلیها ایشان را نخواهند شناخت و این یک دین بزرگ بر گردن رسانههای عمومی است تا این مسائل را به جامعه انتقال دهند.
زمانی که آن عکس را روی تخت بیمارستان همراه شهید زینالدین انداختید چه صحبتهایی بینتان رد و بدل شد؟
آن عکس را یک ماه قبل از شهادت ایشان از ما گرفتند. زمانی که مجروح شدم شهید زینالدین برای انجام مأموریت به کردستان رفته بود. مأموریت جدید لشکر در غرب کشور بود و لشکر که مستقر شد به شهید زینالدین اطلاع دادند که من مجروح شدم. ایشان هم به ملاقاتم به بیمارستانم در سمنان آمد. آن روز شهید زینالدین کمی با من شوخی کرد و گفت: مرد حسابی خودت را به بیماری زدهای تا در عملیات بعدی شرکت نکنی. گفتم نه بابا، سه تا از شریانهایم قطع شده و این چه حرفی است. بعد میگفت: زودتر خوب شو تا عملیات بعدی را انجام دهیم، تو باید تا آن جلو بروی. با هم زیاد شوخی داشتیم. خبر شهادت ایشان را در بیمارستان به من دادند.
شهادت ایشان خیلی اتفاقی و ناگوار بود. زمانی که فهمیدید فرماندهتان به شهادت رسیده است، چه احساسی به شما دست داد؟
سال ۱۳۶۰ پدرم در آغوشم شهید شد. عراقیها جلوی چشمانم گلولهای به صورت پدرم زدند. گلوله از گونهاش به صورتش خورد و از پشت گردنش خارج شد. پدرم در بغلم جان داد و شهید شد. آن زمان ۱۸ ساله بودم و سن و سال زیادی نداشتم. داغ خیلی بزرگی بود. من خیلی به سر و صورت خود زدم و زمین و زمان را چنگ میزدم. داغ شهید زینالدین برایم اگر بیشتر از شهادت پدرم نباشد کمتر نبود. زمانی که خبر شهادت شهید زینالدین را به من دادند همان احساس شهادت پدرم را داشتم. من از شنیدن خبر شهادتشان بهت زده شده بودم.
اگر بخواهیم محبوبیت ایشان را در کنار مواردی که اشاره کردید در نظر بگیریم آیا موارد دیگری را هم شامل میشود؟
اگر الان جمع خوبیهایی که در وجود کسی است را مطرح کنید، میبینید شهید زینالدین تمام این خوبیها را داشت. تواضع، محبت، خوشرویی و دانش نظامیشان زبانزد بود. خیلی از کارشناسان نظامی کشور در یک رشته تخصص دارند. مثلاً میگویند این فرد تخصصش موشک، تانک یا توپخانه است ولی شهید زینالدین به ریزجزئیات مسائل نظامی اشراف داشت. ایشان در تمام زمینههای نظامی اطلاعات جامع و کاملی داشت که نمونهاش کم پیدا میشد. مثلاً درباره تانک صحبت میکردیم تمام اطلاعات تانکها را بلد بود یا درباره قایقها صحبت میکردیم خیلی ریز نظر میداد. اگر شما تمام خوبی را جمع کنید در وجود ایشان پیدا میکنید.
با شما شوخی زیاد داشته و در عین شوخ بودن جدیت هم داشتند. چطور اینگونه رفتار میکردند؟
اخلاقشان طوری نبود که بخواهد در جمع با کسی شوخی کند. یک بار نشد حتی در یک جمع سه نفره با کسی شوخی کند. با روحیات من هم آشنا بود و میدانست اگر در جمع دو نفرهمان با من شوخی کند، من بخواهم سوءاستفاده کنم. شوخیهایشان حد و مرز و احترام داشت. برخی با شوخیهایشان شخصیت طرف مقابلشان را خرد میکنند ولی ایشان با شوخیهایشان هیچگاه شخصیت من را زیر سؤال نبرد. احترام طرف مقابل همیشه سرجایش بود. دیده بودم با شهید باقری هم شوخی میکرد. مثلاً وقتی با هم برای آبتنی میرفتیم میدیدم که با بچهها شوخی میکنند. شوخیهایشان در حد تغییر روحیه و فضا بود. شوخیهایشان حساب شده بود. آبتنیهایمان هم به قصد تفریح و لذت نبود. اینطوری نبود که برای بیکاری آبتنی کنیم. آب تنیهایمان زمانی بود که ایشان میخواست لباسهایش را بشوید یا استحمام کند. مثلاً وقتی برای شناسایی میرفتیم و لباس و بدنمان خاکی و گلی میشد و خبر میرسید که فرماندهای به قرارگاه خواهد آمد سر راه برای آبتنی به نهر یا رودخانهای میرفتیم. ایشان لباسهایش را میشست و آبی به سر و صورتش میزد. یک بار به رودخانه دزفول رفتیم. از شدت گرما لباسمان شوره بسته بود. قبل از رفتن آنها را شستیم. کمک کردیم آنها را چلاندیم و گذاشتیم روی سنگها تا خشک شود. همچنین زمانی که میخواستیم به قرارگاه یا شهر دیگری برویم در مسیر به ما آموزش میداد. اولین مربی زبان عربی من آقا مهدی بود. با من عربی کار میکرد و به من میگفت که زبان عربیات باید خوب شود. میگفت: بچه حزباللهیها باید مطالب آموزشی را به بهترین شکل بلد باشند. همیشه من را نصیحت میکرد و میگفت: شما پاسدارها در تمام مسائل الگو و درجه یک باشید. یا مطالب شرعی، عقیدتی و سیاسی را مطرح میکرد. ایشان معلم همیشگی من است.
گفتوگو از: احمد محمدتبریزی
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.