مینابیها شهرشان را «هند» ایران میدانند؛ انبهشان را تاج میوهها، باغهای انبه شان را هویت شهر. انبه البته به میناب محدود نمیشود. باغهای رودان هم زبانزد است. جغرافیای انبه به سیستان و بلوچستان هم میرسد اما مینابیها در یک کلام شهرشان را «گلستان جنوب» میدانند. بیراه هم نمیگویند، شاید تنها گلستان جنوب نباشد اما بیشک از زیباترین گلستانهای جنوب است؛ حتی به وقت بیآبی. از وقتی یادشان میآید پنجشنبه بازارشان به راه بوده است! صد سال، سیصد سال یا پانصد سالش را نمیدانند ولی بوده است. همه هرمزگان یک تعریف از پنجشنبه بازار دارند؛ جایی که از شیرمرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود. میناب شهری است که از یک سو به کوه تکیه کرده و از سوی دیگر دامن به خلیج فارس کشانده است. پنجشنبهها نبض شهردقیقاً در این نقطه میزند؛ جایی به نام خیابان استقلال. از ابتدای خیابان تا آنجا که چشم کار میکند زن و مرد بساط چیدهاند، همه در کار خرید و فروش! بوی شرجی جنوب حتی از دل خشک رودخانه میناب هم تو را میگیرد! رودخانهای که سال هاست نمیداند میآید یا میرود! صدای شروه خوانی «خالو قنبر» تو را به هزار توی تاریخی میبرد که موجهای نیلگون خلیج فارسش آن را به آسیا و آفریقا رسانده و رنگ اساطیری به فرهنگ بومی آن داده. چیزی به نام تجارت بینالمللی.
پنجشنبه بازار میناب تنها محل داد و ستد مینابیها نیست، به اطراف و اکنافش هم ختم نمیشود. حتی به هرمزگان هم محدود نمیشود. کرمان و جیرفت هم آخرین گسترهاش نیست. شیرازیها هم برای خرید و فروش به پنجشنبه بازار میآیند... پهلوانی پشت جمعیت روی شن و ماسههای رودخانه خشک میناب معرکه گرفته:«یا علی مدد اسم اعظم/ رمز هستی و راز عالم» زنجیر دور بازوانش بسته و زن و مرد و پیر و جوان، دورهاش کردهاند به تماشا! چند آدم آن طرف تر، زنهای برقع پوش روی زمین بساط پهن کردهاند، لباسها را روی هم ریختهاند، چشم به راه مشتریهایی که میآیند و میروند. سایه سار و آفتابگیری نیست. بعضی از فروشندهها با برگ نخل، سایه بانی کشیدهاند روی اجناسی که برخلاف گذشتههای نه چندان دور، جنس چینی شان توی ذوق میزند. به گفته خودشان شهرداری هم یا سایه سارهای نخل پوش را برمی دارد یا از آنها پول میگیرد تا همچنان صدای اعتراض فروشندهها به گوش برسد. پولی که شهرداری بابت این سایه بانها میگیرد، متفاوت شنیده میشود. پیرمردی میزان آن را ۲ هزار تومان اعلام میکند و جوان سیه چرده بندری آن را بین ۵ تا ۱۰ هزار تومان. میگویند هر هفته این پول را پرداخت میکنند. زنها با لباس هایشان رنگ دیگری به بازار دادهاند. لباسهای رنگی در میان رودخانه خشک میناب ــ که قربانی انتقال آب شده ــ موج میگیرند. نَرد آفتاب است و برقع ها، برقعهایی که سیمای دختران و زنان جنوبی را از گزند نور خورشید پنهان میدارد.
آنطور که اهلش به خبرنگار «ایران» میگویند، نقش و نگارهای روی برقعها به اهالی میگوید آن زن پوشیده در این لباسهای زیبا، جوان است یا پیر، متأهل است یا مجرد. حتی برای زنان مطلقه هم نقش و نگاری دارند. این را یکی از روزنامه نگاران محلی میگوید. از صنایع دستی میناب که روزگاری بازار را در چنبره خویش داشت، خبری نیست مگر به تعدادی اندک. روزگارانی صنایع دستی مینابی حرف اول را در بازار میزد. راسته بازارها، موقعیت فروشندهها را مشخص میکرد از راسته سلمانیها بگیر تا هیزم فروشها و علوفه فروشها، سبد بافها هم راسته خودشان را داشتند. میدان مسابقه هم جایی بود برای فروش اسب و الاغ. صنایع دستی اما گل سر سبد بود، بخش پررنگ و شناسنامه روستاهای این شهر بندری. مثلاً شهواریها را به صنایع دستی سفالی شان میشناختند، اهالی روستای «بهمنی» را به صنایع دستی که از «پیش»(برگ درخت نخل) میساختند. به گفته «علی صادقی» رئیس شورای روستا، بهمنی 200 خانوار دارد که همه آنها در کار صنایع دستی هستند. او در گفتوگو با «ایران» میگوید قصد دارد تا هر خانه روستایی را با صنایع دستی که میسازند شناسنامه دار کند و آرم و کدی را روی در خانهاش بزند تا هرکس پایش به بهمنی رسید بداند برای هر صنایع دستی باید در کدام خانه را بزند. هنرمندان این روستا از حصیر سینی میسازند که مینابیها به آن «سُپ» میگویند. «قاسم جلالی»ها بادبزن حصیری میبافتند و میفروختند. صندوق لباس هم کار اهالی روستای «چلو کنتله» بود. حالا اما خبری از این راستهها نیست، خیلی باید در بازار چشم بگردانی تا نگاهت روی صنایع دستی ای گیر کند.
پیش از آن که پنجشنبه بازار بساطش را در دل رودخانه خشک میناب پهن کند، جای دیگری محل این داد و ستد بود اما ساخت و سازها آنجا را از بازاریها گرفت تا دکان و کسب شان را به وسط رودخانه آوردند. بخشی از بازار روی شنهای درشتی است که برداشت کنندگان شن رودخانه میناب، برخلاف قانون، جا گذاشتهاند و در نقطه دیگری به برداشت شن تنِ رودخانه بیصدا، مشغول شده اند! پیشترها که داد و ستدها بیشتر کالابه کالا بود، معامله پایاپای میکردند. جنسی میدادند وجنسی میگرفتند. از شهر دیگری مایحتاج مینابیها را میآوردند و مینابیها هم نیاز آنها را با آنچه تنها خود داشتند برآورده میکردند. دست حنا بستهاش را به دوربین میسپارد اما چهره برقع پوشش را نه. میگوید: «از «شمیل» بندرعباس آمده تا حناهای محلی کوبیده خودش را بفروشد.» یک پایش را حنا گذاشته و کیسه روی آن کشیده است! سعی میکند با چادر رنگیاش آفتاب را از تن پیرش بگیرد! کلافگی اش نشان میدهد که پیروز میدان نیست. آن سوتر زن جوان با لباس بندری میگوید:«از خودم فیلم نگیر.» ریتم میگیرد روی تنبک کوچکی که از پوست «کهره» ساخته است. صدای جیرینگ جیرینگ النگوهایش هم بلند میشود. کسی آنطرفتر میگوید:«کهره یعنی بُز.» چاقوها را هم شوهرش درست کرده. تنها جایی که دست ساختههای خودش و شوهرش را میفروشد همین بازار میناب است.
بلند قد است و ۳۸ سال دارد. میگوید به وقت کودکی و نوجوانی شاهد بوده که جهله (کوزه مینابی) را بار وانت میکردند و در پنجشنبه بازار به فروش میرساندند. مینابیها تنها کوزه کروی و ناایستاترین آن را به نام خود کردهاند. لااقل خودشان جهله را تنها کوزه کروی میدانند. جهله تا قبل از آن که یخچال راه خود را به آشپزخانهها باز کند، مهمترین وسیله خنک کردن آب در بندر بوده و آنطور که خودشان میگویند تا چند درجه آب را خنکتر نگاه میداشت. روستای «شهوار» را زادگاه جهله و صنایع دستی میناب میدانند. «شهواری ها» هم سودای جهانی شدن همچون روستای «کلپورگان» سیستان و بلوچستان دارند اما برخلاف روستای کلپورگان هم تعداد جهلهها در میناب کم شده هم تعداد جهله سازان. میناب امروز تنها سه جهله ساز در خود دارد، دو نفر از آنها در روستای بهمنی هستند. اهل روستا ساختمانی را نشان میدهند که 50 سال پیش حکومت وقت برای به روزرسانی سفال شهوار میسازد. ساختمان از آن روز تا زمان نوشتن همین گزارش سرپاست اما رها و بیاستفاده تکنولوژی روز. اهالی میناب امیدوار شدهاند به مدیر جدید میراث فرهنگی میناب. میگویند جوانی علاقهمند به شهرش است و میخواهد صنایع دستی بهمنی را ثبت جهان کند!
برخلاف سایر صنایع دستی، لباس زنان بندری همچنان رونق و بازار خود رادارد. شلوغترین غرفههای بازار هم، غرفههای پارچه و نخ هایی است که روی روسری و شلوار زنان بندری نقش میخورند. لباسی که کار دست است و زنان میناب خود میدوزند و میپوشند. یک بخش از بازار زیر سقفهای نخل پوش را زنان در کنار هم نشستهاند به فروختن ابزار وآلات لباسهای سنتی. دستهای حنا زده و نخهای طلایی هر تازه واردی را به سوی آنها فرا میخواند. زنان مینابی به رغم پوشش کامل همچنان از دوربین و عکس گریزانند. همچنان هم به لباس سنتی خویش وفادار. مینابیها شهرشان را شهری مهاجر پذیر میدانند اما راه و رسمشان را کنار نگذاشتهاند. این ویژگی به میناب ختم نمیشود، همه هرمزگان را شامل میشود. زنان همین استان آنقدر پافشاری کردند تا لباس سنتیاش به عنوان لباس اداری پذیرفته شد و آنها با لباسهای سنتی به محل کار میروند.
مینابیها خرید و فروش را شغل باستانی خود میدانند. بالاخره خلیج فارس بوده و راه برای ارتباط آنها با دنیا باز. کاوشها و گمانه زنی باستان شناسان هم این مسأله را تأیید میکند. خلیج فارس همیشه بندر نشینان ایران را به آسیا و آفریقا میرسانده تا داد وستد بین آنها رنگ و بوی مشترک به دو طرف بدهد. مینابیها اعتقاد دارند پنجشنبه بازار هم از همان روزگار باقی مانده. راننده میگوید:« اگر ساعت 5 صبح اینجا بودی، میتوانستی بازار دام را ببینی.» اصل پنجشنبه بازار همانی است که در خیابان استقلال اتفاق میافتد اما فروش آنها به همین جا ختم نمیشود. آنها بساط عصر را در نقاط دیگر شهر هم پهن میکنند اما هیچکدام گیرایی این بازار را ندارد. گاهی صدای بلند یک فروشنده سمفونی بازار را به هم میزند. همهمه بازار اما یک لحظه هم از صدا نمیافتد. یکی از جوانهای میناب میگوید:«ما نه موسیقی را فراموش کردیم نه پوشش مان و نه غذایمان را.» مینابیها هم با کشورهای حاشیه خلیج فارس مراوده بسیار داشتهاند، هم پذیرای مهاجران زیادی از یزد، اصفهان و لرستان هستند. بین آنها و مهاجران وصلت بسیاری اتفاق افتاده اما مهاجران هم رنگ میزبان گرفتهاند.
گابریل آلفونس، پزشک و محقق اتریشی، به همراه همسرش در ابتدای سده اخیر سه بار به ایران سفر کرده است. او از بازار میناب دیدن کرده و چنین تصویری از آن ارائه میدهد. «در آنجا از اطراف و اکناف مردم بدوی چادرنشین گرد هم میآیند، چه از کوهستان چه از دشت، بلوچها با لباسهای رنگارنگ، بشاگردیهای ژنده پوش، مردم آراسته و جدی رودان و رودبار. به خصوص سبدهای زیبا آنجا عرصه میشود و...» گابریل آلفونس اگر امروز هم به میناب میآمد همین توصیف را داشت.
صدای همهمه مردم و کسبه در هم میآمیزد تا سمفونی یک بازار قدیمی با تاریخی از هزارهها به گوش بنشیند. هرچند پنجشنبه بازار این روزهای میناب با آن گذشته درخشان که معلوم نیست به چند صد سال پیش بازمی گردد، تفاوتی مشهود دارد. شهرداری هر روز بازار را به گوشهای میتاراند و عرصه را بر آن تنگتر میکند اما هنوز هم میتوان همه زیبایی جنوب را در آن دید. از شیراز آمده برای فروختن مرغ محلی. صورتش را با کلاه حصیری از آفتاب داغ بندر گرفته است اما سرخی صورتش میگوید که کلاه از پس شعلههای آفتابی مینابی برنیامده است. پنجشنبه بازار میناب پاتوقاش است اما از فروش این هفتهاش راضی نیست.
شهرداری ساختمانی را به ماهی فروشان بازار داده که خیلی مورد استقبال آنها قرار نگرفتهاند. آنها بیرون از آن فضا، توی جعبهها و روی سینیها ماهی را که خود صید کردند یا از صیاد گرفتهاند، میفروشند. بازارشان هم شلوغ است. هرچند بازار ماهی میناب هم تحت تأثیر کاهش ارزش پول ملی و فروش ماهیها وسط خلیج فارس قرار گرفته است. خودشان میگویند روزهایی بود که ماهی اصلاً گیرشان نمیآمد. همان موقع که بازار جاسک خالی از ماهی شد و ماهیها وسط موجهای نیلگون با «درهم» فروخته شد تا قیمتها توی بندر سر به فلک بگذارد. مرد لاغر سبزه رو بندری میگوید:«پسین(شب گذشته) دریا رفته و حالا آمده تا ماهیها را بفروشد.» میزان فروشش هم دست مشتریها است، هرچقدر که بخرند. جوان است و برعکس همه نه از دوربین فرار میکند که میگوید:«از من هم عکس بگیر.» ماهی میفروشد اما صیاد نیست وگرنه به قول خودش اگر صیاد بود که اینجا چه کار میکرد! ماهیها را از صیادان «گورزانگی» گرفته است. گورزانگ روستایی است در میناب که به صیادها و مردان دریایش معروف است.
سالها پیش، جلوی هر خانه در گورزانگ «حوضچه» ای وجود داشت که اهالی به آن «پاچال» میگفتند. مردان دریا، ماهی که گرفته بودند را توی همین حوضچهها به مشتری میفروختند. ماهیها قبلاً با حیوان و موتور و حالا با ماشین از روستا به بازارهای مختلف از جمله پنجشنبه بازار آورده میشود. 30 سال از این خاطره و از آن پاچالها میگذرد، حالا بازار فروش گورزانگ شکل امروزی به خود گرفته. نزدیک به 60-70 غرفه دارد و روزانه بیش از 80 تن ماهی را به نقاط مختلفی از کشور چون مشهد، خوزستان، اصفهان، یزد، کرمان و بوشهر میفرستد. قاچاق سوخت به بازار ماهی هم آتش زده. یکی از اهالی میگوید:« سود فروش سوخت لنج از صید ماهی و فروش آن بیشتر است.» بعضی از مینابیها هم میگویند دولت باید کلمه قاچاق را از روی کالایی که آنها میآورند بردارد. کالایی که شامل خیلی چیزها میشود، از برنج بگیرتا عینک. خودشان میگویند از وقتی یادشان میآید بازاری بودهاند و به خرید و فروش مشغول اما این همه ماجرا نیست! در میناب خیلی چیزها دارد خشک میشود!
گزارش از: زهرا کشوری
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.