شرق، فرانک آرتا؛ دکتر محمد سرافراز، تنها رئیس سازمان صداوسیما بود که بهجای 10 سال مدیریت، کمتر از دو سال از مقام خود استعفا کرد! به عبارت دقیقتر این سؤال مطرح میشود که چرا تنها مدیر سازمان صداوسیما که سالها در ساختار رسانهای رشد پیدا کرده، هنگامی که به مرد نخست «رسانه ملی» تبدیل میشود، نمیتواند در این کسوت تاب بیاورد و عطای ریاست را به لقایش میبخشد؟ در بدو امر شاید این پرسش کمی ساده به نظر برسد!
اما عمق مسئله زمانی رخ مینمایاند که مدیران خارج از فضای رسانهای با انگیزههای سیاسی میتوانند سالها در ساختمان جامجم و ملحقاتش دوام بیاورند و تا جایی پیش میروند که به رسانه مانند سکوی پرش برای کسب مقامهای مهم اجرائی در کشور مینگرند... . محمد سرافراز از 17سالگی وارد ساختمان رادیو شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در مقطع كوتاهي در قسمت روابطعمومي سازمان حضور یافت؛ آن زمان که تلویزیون يكونيم شبكه بیشتر نداشت؛ شبكه يك و شبكه دو كه آموزشي بود. سپس به سربازي رفت و بعد از آن، مديریت نظارت راديو را برعهده گرفت. آن زمان مديرعامل صداوسيما را شوراي سرپرستي انتخاب ميكرد.
عملکرد او مورد توجه این شورا قرار گرفت. به همین دلیل در سال ۱۳۶۱ مدير پخش شبكه اول تلويزيون شد. مدیر وقت شبکه اول، دکتر علی جنتی شد. در دوره ریاست محمد هاشمي بر صداوسیما، بعد از يك سال پست مدير شبكه اول حذف شد و مديران كليدي هم كنار گذاشته شدند.
سپس سرافراز به روزنامه رسالت نقلمکان کرد. آنجا بهعنوان دبير بخش بينالملل فعالیت خود را ادامه داد. با کنارهگیری آقای پرورش از سمت سردبیری، در جایگاه سردبیری روزنامه رسالت قرار گرفت. در نهایت هم به توصیه دکتر علی لاریجانی به ساختمان برونمرزی صداوسیما کوچید ...، اما این همه ماجرا نیست...، به همین دلیل با دکتر سرافراز گفتوگویی انجام دادیم تا شاهد روایت او از حضورش در رسانه ملی شویم که میخوانید.
ظاهرا پيوند شما با صداوسيما به سالهاي پيش از انقلاب گره خورده است؟
بله. درست ميگوييد. فعاليت من بهگونهاي با صداوسيما عجين شده؛ از يك روز قبل از پيروزي انقلاب. در آن روزها زماني که «راديو» توسط نيروهاي انقلاب فتح ميشد، نيروهاي گارد شاهنشاهي دورتادور راديو و ساختمانهاي اطراف مسلح بودند که ما وارد ساختمان راديو شديم؛ البته با دست خالي. اما آنچه نظر من را به خود جلب کرد، اين بود که برخي از كاركنان راديو به ما ميگفتند «آرشيو» را حفظ كنيد. اين آرشيو نبايد از بين رود. معمولا با ورود نيروهاي مردمي به داخل ساختمانها خيلي از وسایل و تجهيزات صدمه ميديدند. بنابراين بنده و برادرم، شهيد جواد، شب تا صبح دونفري در راديو مانديم تا «آرشيو» حفظ شود.
اين روزها هم بحث «آرشيو» صداوسيما بحثبرانگيز شده است. ظاهرا سرنوشت شما با مسائل اين آرشيو گره خورده. چرا؟
(ميخندد) بالاخره سرنوشت ما هم چنين شده...
قبل از اينکه به بحث «آرشيو» ورود پيدا کنم، بايد بگويم که شما در كسوت معاون وقت برونمرزي صداوسيما جزء مديران منصوب دكتر علي لاريجاني بوديد. آن زمان چه فضايي بر تلويزيون حاکم بود؟ چون معتقدم زماني که آقاي لاريجاني وارد سازمان صداوسيما شد، تحولاتي ايجاد کرد كه تا پيش از آن شاهد نبوديم!
درست است. صداوسيما پيش از آن زمان، سه شبكه بيشتر نداشت! زماني كه دکتر لاريجاني آمدند، شبكههاي تلويزيوني جديدي راهاندازي شد و زمان پخش آنها هم افزايش يافت كه پرمخاطب بودند. در آن مقطع توجه خاصي به تلويزيون شده بود. قرار بود «رسانه ملي» تأثيرگذار داشته باشيم. شايد آن زمان تنها رقيب راديو و تلويزيون، روزنامهها بودند، اما چون مديريت ايشان 10 سال طول كشيد، در انتهاي دوران رياست آقاي لاريجاني، شبكههاي ماهوارهاي رقيب جدي صداوسيما شده بودند. ضمن اينکه دوره رياست آقاي لاريجاني با دو رئيسجمهور (آقايان هاشمي و خاتمي) مقارن شده بود كه متفاوت از يکديگر بودند. صداوسيما از منظر سياسي و ... رويكردهاي متفاوتي داشت. بنابراين نميتوانم همه را يكجا جمعبندي كنم. هرچند نقدهايي هم به آن زمان وارد است.
به طور مشخص چه نقدهايي داشتيد؟
به نظر ميرسد اهتمامي که براي گسترش شبکهها و توسعه کمي صرف شده بود، براي گسترش کيفي مانند تربيت نيروي انساني ماهر نشد! حضور نيروهاي انساني در سازمان به شکل بيقوارهاي رشد پيدا کرد و مدل پرداخت دقيقهاي به عوامل توليد به تدريج موجب اولويت کميت بر کيفيت شد!
جدا از بحث ساختاري، به لحاظ محتوايي چه نقدي بر عملکرد تلويزيون در دوره آقاي هاشمي داشتيد؟
به نظرم نقدي كه ميتوان بر مديريت تلويزيون در اواخر دوره رياستجمهوري آقاي هاشمي وارد كرد، اين است كه در نقد دولت كوتاهي ميكرد! آن زمان تورم 50 درصد شده بود، هرچند که اصل كار؛ يعني سرمايهگذاري در بخشهاي مختلف کشور درست بود، اما فشار اقتصادي به مردم بالا رفت! ولي صداوسيما به اين بخش خيلي كمرنگ ميپرداخت. بعد هم كه آقاي خاتمي رئيسجمهور شد و صداوسيما رويکرد متفاوتي پيدا کرد.
برخيها معتقدند مخالفخواني مکرر صداوسيما عليه آقاي خاتمي يكي از چندين دليل افزايش محبوبيت آقاي خاتمي در انتخابات بود که درنهايت با 20 ميليون رأي پيروز ميدان شد. نظرتان چيست؟
در زمان تبليغات انتخابات، صداوسيما عليه آقاي خاتمي کاري نميکرد، اما اينطور جا افتاده بود که آقاي ناطقنوري، کانديداي حاکميت است و ايشان هم پيرو آقاي هاشمي است، بنابراین رأي رقيب خيلي بالا رفت، چون جامعه از وضع موجود ناراضي بود. بعد از انتخابات هم تفكري در دولت حاکم شد -بدون اينكه بخواهم قضاوت كنم- كه رئيسجمهور رأي خيلي بالايي آورده و بايد تسلطش بر راديو-تلويزيون و بخشهاي ديگر هم که غيرانتخابي ميناميدند بيشتر شود! با اين نگاه که مجموع اختيارات رئيسجمهور خيلي كم است، به سراغ مديران راديو- تلويزيون و معاونان آمدند كه البته بعضيها را عوض كنند و بودجه لازم را به صداوسيما اختصاص ندادند. خب صداوسيما هم عكسالعملهايي داشت.
البته پرداختن به اين موضوع را ميتوان به زماني ديگر موکول کرد، اما شما از سال 1373 تا 1395 در سازمان حضور داشتيد که دوره طولانياي است. پس فرصت طلايي هم زياد داشتيد. برسيم به شيوه مديريتيتان. ساختمان برونمرزي صداوسيما بين كارمندان به «گود عربها» معروف بود. خب به دليل فيزيک ساختمان که زير زمين قرار دارد و ديگر اينکه در بخش برونمرزي تا آن زمان فقط زبان عربي وجود داشت. شما شبكه جهاني سحر را راهاندازي كرديد و بعد به شبكههاي العالم، الكوثر، پرستيوي، آيفيلم و هيسپنتي. وي رسيديد! چطور اين مسير را طي کرديد؟
روزهاي اولي که وارد برونمرزي شدم ميگفتند برونمرزي تبعيدگاه سازمان و گود عربهاست. به دليل اينكه راديوي مفصلي كه وجود داشت راديوي عربي بود و نيروهاي زيادي حضور داشتند كه از عراق آمده و برجسته شده بودند. من در همه ابعاد سعي كردم كار كنم؛ مثلا ما اولين «اينترنت شبكهاي» در صداوسيما را آورديم. جالب است بقيه بخشها با کاربرد آن آشنا نبودند! اما ما شبكه درست كرده بوديم. ما در مشهد، زاهدان، تركمنصحرا و تبريز راديو داشتيم و از طريق شبكه تمام خبرها را ردوبدل ميكرديم كه كاري متفاوت و تازه بود. وقتي شبكه العالم را راه انداختيم، اولين جايي بود كه برنامه بدون نوار پخش شد. اولين شبکه HD در برونمرزي راهاندازي شد. مقطعي كه «شبكه سحر» را راهاندازي کرديم، بايد تحليل کرد که فضاي منطقهاي به چه صورت بود. مقطعي بود كه بوش رئيسجمهور آمريكا بود. حادثه 11 سپتامبر رخ داد و روايت آمريكاييها از حمله به برجهاي دوقلو مشكوك به نظر ميرسيد!
يعني «برساخته» بود؟
بله. اصلا شما ميپذيريد که يك جوان 19ساله القاعدهاي پشت هواپيماي سوپر اتوماتيک ديجيتال نشسته باشد و به برجهاي دوقلو بكوبد! اين فقط روايت آمريكاييها بود. البته در نقد اين روايت بعدها مستندات و مدارك مفصلي هم رو شد. وقتي از منظر رسانهاي به اين قضيه نگاه ميكنم، آمريكا شعار «جنگ عليه تروريسم» را راه انداخت و شبکه تلويزيوني سيانان هم سردمدار اين شعار شد! بعد در فاصله كوتاهي حمله به افغانستان را در دستور كار قرار دادند. پس ما با رسانهاي مواجه شديم كه شعارش جنگ عليه تروريسم است و اگر يادتان باشد يا ديده باشيد، وقتي آمريكا به افغانستان حمله كرد، همين شعار به تکرار در برنامههاي خبري سيانان زيرنويس ميشد! اما طرف مقابل شبكه «الجزيره» بود كه در آن مقطع در نقش مدافع القاعده و بنلادن قد علم کرد.
با اين نگاه خواستيد جريان سوم رسانهاي راه بيندازید؟
بله؛ اما با دستان خالي!
بودجه شما چقدر بود؟
هيچ.
متوجه نميشوم.
اينكه ميگويم دست خالي واقعا يعني هيچ! يكي از نقدهاي آن دوره اين بود كه اصولا توجه لازم به برونمرزي نميشد و همه اين كارها را بدون بودجه انجام ميداديم. بدون اينكه سازمان، بودجهاي تخصيص دهد! يک شبکه 12ساعته را راهاندازي کرديم تا نشان دهيم نه جنگ آمريکا عليه افغانستان مشروع است و نه دفاع از بنلادن و القاعده!
در نهايت چگونه بودجه را تأمين کرديد؟
بودجه مختصري براي يک برنامه تلويزيوني دوساعته عربي داشتيم! با همان بودجه يک شبکه خبري 12ساعته ايجاد کرديم که بعدا نام «سحر» به خود گرفت. راهاندازي اين شبکه همزمان با جنگ آمريكا عليه افغانستان كار خيلي سختي بود؛ اما كاری قوي هم نبود!
شايد يکی از دلايلش تربيتنکردن نيروي رسانهاي قوي بود! چون محيط کاري صداوسيما همواره بسته بود!
اما هدف بزرگي داشتيم كه نبايد روايت «الجزيره» و سيانان را بپذيريم. بايد جريان سوم رسانهاي راهاندازي ميکرديم و پايهاش را با همه مشكلات و نواقص گذاشتيم؛ ولي در دوره جنگ آمريكا عليه صدام و حمله به عراق اين استراتژي را تكميل كرديم و وقتي شبكه «العالم» درست شد، به ميزان زيادي نقش ما جا افتاد.
تکليف بودجه اين راهاندازيها چه ميشد؟
اول شبکه به وجود ميآمد، بعدا براي سال آينده بودجه مختصري اختصاص دادند!
شما به دورهاي اشاره كرديد كه هجمهها در آن مقطع عليه دولت آقاي خاتمي به قدري زياد بود كه دولت در اظهار رسمي عنوان کرد «ما 9 روز يك بار بحران داريم»! بايد بپذيريم رابطه صداوسيما با دولتها در ادوار مختلف رابطه عشق و نفرت بوده. صداوسيما هيچگاه روزنامهنگاري در شکل مطبوعه و الان رسانهنگاري خارج از دايره خود را به رسميت نميشناسد! به طور مثال اغلب كادر رسانههايي مانند بيبيسي فارسي روزنامهنگاراني هستند كه بعد از دوم خرداد رشد كردند و بههردليل روزنامههايشان بسته شد! به محتواي عملکرد آنها کاري ندارم؛ اما در بحث حرفهاي رسانهاي، متخصص هستند. پرسش اين است که كداميك از زنان خبرنگار «فرصت حضور به شکل مؤثر و حمايتشده» در شبكههايي مثل «سحر» يا شبكههاي داخلي داشتهاند؟
آنچه را که مربوط به مديريتهاي صداوسيما در مقاطع مختلف ميشود، بايد واقعا از مديران وقت بپرسيد؛ چون من هرچه بگويم، ميتوانند بگويند اينطور نبوده! ولي دستکم در بخش برونمرزي با مثالي كه شما زديد، ميتوانم بگويم براي ما اينطور نبود يا بهتدريج اين فضا را اگر ايراد داشت، تصحيح كرديم. ميتوانم به شبكه «العالم» اشاره كنم كه عربزبان بود و خبرنگاران زن هم حضور داشتند که از مناطق جنگي هم گزارش تهيه ميکردند. در پرستيوي هم خيلي گستردهتر و مفصلتر حضور داشتند. اينطور نبود كه جنسيت خبرنگارها مهم باشد. اگر خانمي در مناطق جنگي عراق و سوريه و تركيه توانايي كار داشت، قطعا بهکارگيري ميشد.
اما چرا با نامهايي که در سطح بينالمللي شناخته شدهاند، مواجه نميشويم؟ چرا «برند» تربيت نکرديم؟
دستکم در شبکه پرستيوي افراد نامآشنا داشتيم. مثلا آقاي جورج گالوي، نماينده پارلمان انگليس که بعدا رئيس حزب شد، مجري پرستيوي بود. خبرنگار شبكه پرستيوي در عراق كه بهتازگی از ايشان هم تجليل شده، نمونهاي از اين دست است.
اين افراد ايراني نيستند؛ بلکه خبرنگاران مقيم و محلي هستند که در ساختار رسانهاي ايران رشد نکردهاند!
در شبکههاي داخلي خبرنگاراني هستند که در سطح خودشان شاخص هستند؛ اما در سطح بينالمللي نه. در شبکههاي برونمرزي خبرنگاران حضور مستمر ندارند. به نظرم به دليل نوع قراردادهايي است كه با اين افراد ميبستيم. نيروهايي كه مثلا در شبكههايي كه شما نام برديد، تماموقت هستند و نوع قرارداد آنها به گونهاي است كه ميدانند تا پايان عمر كاري خود ميتوانند آنجا حضور داشته باشند؛ اما اينجا به دليل محدوديتها و تحريمها.
خبرنگار آزاد ميگرفتيم. ما نميتوانستيم خيلي جاها مثل آمريكا خبرنگار رسمي اعزامي داشته باشيم. چون آمريكا مجوز فعاليت نميداد، اما به واسطه شركتهاي رسانهاي كه مجوز داشتند اين قرارداد بسته ميشد.
موردي كه مغفول مانده نگاه مديران رسانه به اين مسائل است. آيا شما در دهههای 70 و 80 هم چنين نگاهي را دنبال ميکرديد؟
قطعا نگاهها تغيير ميكند. به نظرم فقط نگاه ما به خدا و هستي نبايد تغيير کند. اما وقتي مديران با مسائل و موضوعات و گرايشهاي مختلف مواجه ميشوند و تجارب جديد کسب ميکنند، بايد نگاهشان تغيير کند.
نگاهي كه آن زمان به رسانه ميشد با نگاهي كه الان وجود دارد، زمين تا آسمان فرق ميكند. دليلش هم سيطره رسانهها در دنياي مجازي است. اما در آن زمان در ايران مهجورترين شرايط براي خبرنگاران حاکم بود مثل حالا!
اينكه نظر و حرف آدمها هيچگاه عوض نشود، به نظرم خالي از ايراد نيست؛ يعني پس زمينهاش اين است كه هرچه من فكر ميكنم قدسي است و بههيچوجه قابل تغيير نيست! بنابراين تغيير منفي نيست. درضمن تحولات رسانه گسترده و عميق است؛ به تعبيري يک انقلاب ديجيتال در صنعت رسانه اتفاق افتاده و هر انساني در کرهزمين يک خبرنگار، يک توليدکننده، يک فرستنده و يک دريافتکننده شده است.
با چه هدفي شبكه «الكوثر» را راهاندازي کرديد؟
شبكه «الكوثر» هم در مقطعي كه راه افتاد، اسمش تغيير كرد چون بعدا شبكه عربي را دو شاخه كرديم؛ يك شاخه «العالم» با رويكرد خبري- سياسي و يك شاخه هم «الكوثر» با رويكرد تربيتي- اعتقادي. مثلا در مقاطعي ميزان مخاطب «الكوثر» حتي از «العالم» هم بيشتر شد. اما از نظر ميزان تأثيرگذاري با رويكردي كه اشاره كردم، متفاوت بودند. شبکه «العالم» همزمان با حمله آمريکا به عراق در روز اول فروردين آغاز به کار کرد و توانست با پخش تصاوير اختصاصي از ورود نظاميان انگليسي به خاک عراق و تحليل روزانه جنگ از روي نقشه بهدست کارشناس خبره، به شبکه اول مردم عراق تبديل شود.
چه شد به فکر راهاندازي شبکه «آيفيلم» افتادید؟
يكي از ويژگيهاي من اين بود كه متأسفانه يا خوشبختانه در سازمان صداوسيما با كمترين بودجه و امكانات کار کنم و شبكه آيفيلم جزء همين كارها بود. به اين ترتيب تعداد زيادي فيلم و سريال توليدي خوب در صداوسيما داشتيم كه گفتيم اگر به زبان عربي دوبله كنيم ميتوانیم فضاي جديدي براي مخاطب عربزبان در حوزه خاورميانه بهوجود آوريم.ميدانستيم سازمان، بودجه زيادي براي اين كارها ندارد؛ بنابراين در حد دوبله فيلمها و سريالها به زبان عربي كار كرديم. بعد در ادامه به اين نتيجه رسيديم كه همينها را دوزبانه پخش كنيم، يعني عربي براي حوزه عربي و فارسي براي داخل كشور. در آن مقطع صداوسيما نیز فرستندههاي جديد ديجيتال را نصب كرده و امكان پخش آن بدون هزينه اضافي براي سازمان فراهم شده بود؛ به اين ترتيب اولين شبكه فيلم و سريال فارسي راهاندازي شد. آن زمان رياست صداوسيما بر عهده آقاي ضرغامي بود كه من پيشنهاد دادم و ايشان هم قبول كرد. واقعا خودمان هم تصور نميكرديم اين شبكه اينقدر موفق شود. آيفيلم به سرعت مخاطبان زيادي پيدا كرد و تا امروز كه به تكرار مكررات در اين شبكهها افتادهايم، همچنان در زمره سه، چهار شبكه پرمخاطب صداوسيما قرار گرفته است. ما در آيفيلم اول با سريال شروع كرديم و بعد به اين تصميم رسيديم كه فيلم سينمايي هم پخش شود.
يكي از نقدها نسبت به عملکرد شما اين است كه خيلي اهل روابط عمومي نيستيد. برخلاف شخصيت آقاي ضرغامي كه به قول اطرافيانشان اهل معاشرت هستند و با مردم عكس و فيلم ميگيرند و حتي كانال تلگرامي با عنوان «خميازه» داشتند. حتي شنيدهام زماني كه قرار بود شبكه «سحر» افتتاح شود، تيم روابط عمومي شما به قدري ضعيف عمل كرد كه تبديل به افتتاح شبكه «جامجم» به نفع معاونت سيماي صداوسيما شد! چرا اينطور هستيد؟
نگاه من اين بود كه در داخل كشور خيلي نبايد كار تبليغاتي انجام دهيم.
درحاليکه چنين نگاهي ضدرسانه است!
اما نگاه من اين است و به نظرم اين نگاه موجب شد 20 سال بتوانم در برونمرزي دوام بياورم. شما به نحوه مديريت شبکههاي معروف دنيا بنگريد، رئيس کداميک از آنها را ميشناسيد؟ چندبار در منظومه شبکهاي CNN، رئيس آن صحبت کرده است؟ چندبار رئيس BBC جهاني مصاحبه کرده است؟ چندبار براي خودش تبليغ کرده و از طريق رسانهاش، خبري درباره خودش پخش کرده است؟! من هميشه منتقد رؤساي صداوسيما بودهام که بيشازحد از اين آنتن به نفع خود خبر و مصاحبه پخش ميکنند! بنابراين خودم سعي نميكردم بزرگنمايي و تبليغات كنم! معتقد بودم وظيفهاي دارم كه بايد در حوزه خودش درست انجام دهم. براي شناساندن اين شبكهها در خارج كشور در حد توان به روشهاي مختلف، تبليغ و كار رسانهاي ميكرديم. در داخل نميشد اين كارها را كرد. زماني كه ميخواستيم شبكه پرستيوي را ايجاد کنيم، بسياري از روشهاي جاري صداوسيما را كنار گذاشتم تا توانستم اين شبكه را راه بيندازم. وگرنه نميتوانستم رقابت كنم. مثلا دستگاههاي دولتي و صداوسيما در بهكارگيري هر نيرو روش مشخصي دارند. به اين شکل که در ابتدا شخص به گزينش ميرود، سپس تأييديههاي مختلف را ميگيرد و درنهايت در صورت موافقت جذب ميشود. اما من هرچه ميخواستم بخشي از اين مسئولان را متوجه كنم كه با اين نگاه نميشود شبكه بينالمللي موفق راهاندازي کرد، نميشد!
روش شما چگونه بود؟
ما روش بهكارگيري نيروها را متفاوت کرديم. آگهياي در نشريه «گاردين» منتشر کرديم و فرد مورد اعتماد خودمان را براي پذيرش متقاضيان شبکه به لندن اعزام کرديم و از بين آنها اولين نيروهاي خارج از كشور انتخاب شدند. جالب است بعدها گزينش صداوسيما به من گفت نيروهاي به کار گرفتهشده در شبکه را ما بايد بر اساس آييننامه خودمان گزينش كنيم! پاسخ من اين بود که فهرست 50نفره خبرنگاران پرستيوي و کارکنان دفاتر مختلف در سراسر دنيا را به شما ميدهم و شما برويد و ببينيد آيا ميتوانيد اينها را گزينش كنيد؟!
قتلهاي زنجيرهاي در دوره آقاي خاتمي غدهای سرطاني بود كه با بيانيه رسمي وزارت اطلاعات و تأييد مقام معظم رهبري مشخص شد عدهاي نيروي خودسر به اين عمل دست زدهاند. شما بهعنوان معاونت برونمرزي سازمان صداوسيما در آن مقطع دچار هجمههايي شديد؛ دليل چه بود؟
ميتوانم اينطور بگويم كه در وزارت وقت اطلاعات در آن مقطع، پرونده قطوري براي من درست كردند و سعي داشتند از آن عليه من استفاده كنند. اگر يادتان باشد، چيزي به نام «فيلم عصر عاشورا» درباره صداوسيما درست كرده بودند كه به «پرونده نوارسازان» معروف شد و دوست داشتند با اين پرونده دو، سه معاون را بركنار كنند؛ اما بعدها به پرونده ديگري تبديل و در نهايت جلويش گرفته شد. هرچند آقاي خاتمي بعدها روابط خوبي با ما پيدا كردند؛ بهخصوص در اواخر دوره رياست آقاي ضرغامي رابطه دولت وقت با صداوسيما تلطيف شده بود.
ارتباط کاري و سازماني شما با آقاي لاريجاني در مقايسه با آقاي ضرغامي چطور بود؟
سعي ميكردم كار خودم را انجام دهم و با كمترين امكانات، بيشترين بهرهوري را داشته باشم و رابطهام با هر دو نفر بهطور كلي خوب بود. شايد در مقطعي از آقاي لاريجاني به دلیل بودجهاي كه براي «العالم» گذاشته بود، ناراحت بودم كه بخشهايي از بودجه در ساير قسمتهاي سازمان هزينه شد. بههرحال هميشه نگاه رسانهاي رؤساي سازمان بهویژه در اين دو مقطع، معطوف به داخل كشور بود و نه برونمرزي.
از زمان استقرار در معاونت برونمرزي تا لحظه انتصابتان بهعنوان رئيس صداوسيما كسي نتوانست صندلي معاونت برونمرزي را از شما بگيرد؛ چرا؟
شايد مربوط به عملکردم باشد. سعي ميکردم کارم را با کمترين بودجه و امکانات، به بهترين شکل انجام دهم. اهل حاشيهرفتن نیز نبودم. در 15 آبان 1393 حکم رياست سازمان صداوسيما را دريافت کرديد. هرچند مدت کوتاهي در اين سمت حضور داشتيد؛ اما چرا در آن مقطع تأكيد شد که رئيس سازمان بايد از درون سازمان انتخاب شود؟ چون با توجه به تجربياتي كه وجود داشته، در نهادي فرهنگي– هنري مثل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي كه همواره رقيبي براي صداوسيما محسوب ميشود، اصولا رسم بر اين است که «مرغ همسايه، غاز است» و هر كارمندي هم از صفر به صد برسد، اصولا پس زده ميشود. اين نگاه ضدكارمندي در بيشتر نهادها ديده ميشود که البته براي برخيها و ازجمله شما مستثنا شده است؛ چرا؟
قطعا در صداوسيما و تمام دستگاههای كشور كه چند دهه بعد از انقلاب از عمرشان ميگذرد، اینکه از نيروهايي كه در چارچوب ساختاري خود رشد کردهاند و عملكرد خوبي داشتهاند، همچنان استفاده کنند، يک حسن محسوب ميشود.
در بين تعاريفي كه مقام معظم رهبري از مديران صداوسيما کردند، بيشترين تحسين متوجه شما بوده و در 12، 13 واژه از شما تعريف و تمجيد كردند؛ چرا؟ اين بخش را من نبايد توضيح دهم؛ فقط ميتوانم بگويم يك رئيس سازمان خوب، كسي است كه در رسانه مفصل كار كرده و شناخت عميقي داشته و در كارهاي قبلي خود موفق باشد؛ يعني كارهايش ارزيابيشده باشد و در حوزه مديريتي توان پيشبرد اهداف را داشته باشد. چون ما افراد خوبي داريم كه رسانه را به خوبي ميشناسند؛ اما در حوزه مديريت موفق نيستند. نسبت به مسائل داخل کشور و مسائل بينالمللي نگاه ژرف و همهجانبهاي داشته باشد. جدا از اينها، شايد هم چون من برادر دو شهيد بودم. سابقه مثبتي به لحاظ حساسيت در مسائل مالي داشتم. خودم مثل ساير بسيجيها به جبهه رفته و مجروح شده بودم. همه اينها جزء سوابق شخصي من بوده و شايد بين گزينههاي موجود در آن مقطع امتياز من بيشتر بوده است.
خطمشي شما در بدو ورود چه بود؟
من به صداوسيما نگاه آسيبشناسانه داشتم و فكر ميكردم اگر بخواهم اين مسئوليت را بر عهده بگيرم، بايد اصلاحاتی اساسي انجام دهم؛ اصلاحات اساسي در سازمان صداوسيما و البته همهجاي كشور، مانند بدني است که غده سرطاني در آن رشد كرده و درآوردن اين غده خونريزي دارد و حتما داد عدهاي را درميآورد.
بههرحال روش درآوردن غده هم محل بحث است؛ شما مستقيم و دفعتا اين كار را كرديد. اينجا تفاوت شرايط حاكم در فضاي رسانهاي در خارج و داخل كشور مطرح است. شما 20 سال با فضاي خارج از كشور طرف بوديد و تصور ميكرديد آن دموكراسي نيمبندي كه آنجا حاكم است، در درون سازمان صداوسيما نیز وجود دارد! واقعا به روانشناسي افراد و نحوه مديريتهای درونسازماني توجهي نداشتيد؟
اين بخش را اصلا قبول ندارم! البته اين را كه اوضاع صداوسيما به دلايل مختلف خطير بود، قبول دارم؛ اما تصور من اين بود که سازمان يک عقبماندگي دارد که براي جبران آن بايد سرعت عمل به خرج ميداديم. با سرعت عادي فاصله ما کم نميشد. مهمترين نكته اينكه صداوسيما دو رقيب جدي پيدا كرده بود؛ يكي شبكههاي نسل جديد ماهوارهاي كه با شبكههاي لسآنجلسي متفاوت بودند؛ مثل جمتيوي، منوتو و بيبيسي و ديگري فضاي مجازي، شبكههاي اجتماعي و حتي محيط «وب» كه كاملا براي من روشن بود بهسرعت در حال رشدند و رقيب جدي صداوسيما هستند.
بعد از آسيبشناسي، چه کرديد؟
به طور کلي در صداوسيما پنج كار عمده كردم كه از همه آنها بهشدت دفاع ميكنم و معتقدم كشور ما به اين پنج اقدام نياز دارد و تا زماني كه اين كارها را انجام ندهد، رو به قهقرا ميرويم. اول اصلاح واقعي ساختار؛ صداوسيما ساختار معيوبي پيدا كرده بود. تعداد زيادي نيرو داشت كه خيليها براساس رابطه و سفارش آمده بودند و در بدو ورود آموزشهاي لازم را نديده بودند. تازه هر چه زمان ميگذشت، تعداد نيروها و تعداد مديريتها بيشتر ميشد و سازمان رسانهاي، به سازمان پيچيده و تنبل اداري تبديل ميشد. براي اصلاح ساختار هم چهار مرحله كار انجام داديم تا اصلاح ساختار عملي شود. اول كوچكسازي بود؛ به اين معنا كه واحدها ادغام و تعداد مديران كاهش پيدا كند. هدفم اين بود كه اين سازمان به خاطر رقباي بيروني بايد خودش را کارآمد ميكرد و از يك سازمان اداري كه در بخشهايي فساد و زدوبند داشت، به سازماني رسانهاي و کارآمد تبديل ميشد. پس باید حتما تحول ساختاري صورت ميگرفت. بايد تعداد مديران كم ميشد. سازمان در آن مقطع حدود 20 هزار نيروي رسمي و حدود 20 هزار نيروي غيررسمي داشت.
هيچ کجاي دنيا يک بنگاه رسانهاي کارآمد،40 هزار نيروي كارمند ندارد! حجيمترين بنگاه رسانهاي در جهان را داريم که در مقايسه با خروجي ناچيز آن، عملکردش تقريبا غيرقابل دفاع است!!
تازه ميان اين تعداد نيرو، حدود سه هزار مدير وجود داشت!
سه هزار مدير براي چه؟! براي کجا؟!
نکته همين بود! پس اولين كار اين بود كه اين بخش را اصلاح كنيم. در آن مرحله بيش از 750 پست مديريتي را در چند ماه كم كرديم. البته به اين معنا نبود كه مديران دچار مشكل شوند. چون ما به آنها شش ماه مهلت داديم تا امكانات مديريتي مثل حقوق، ماشين و سرويسهايي که در اختيارشان بود را حفظ کنند تا موقعيت کاري جديد پيدا کنند.
جايي شنيدم از اينکه خودروي اداري فلان مديري را گرفتيد، باعث دلخوري آن مدير شده و در اسرع وقت زيرآب جنابعالي را زده. درست است؟
البته اين کار بلافاصله انجام نشد. روش ما اين بود كه مديران مدتي امکانات و حقوق را در اختيار داشته باشند تا بتوانند در فاصله چندين ماه کار ديگري انجام دهند. بالاخره هر کار مثبتي تبعاتي دارد.
آيا بهتر نبود مقابل جنگ رواني و عمليات رسانهاي که خارج از فضاي تلويزيون عليه شما راه افتاده بود، کاري ميکرديد؟ مثل راهاندازي کانالهاي تلگرامي عليه شما -آن زمان تلگرام کلي طرفدار پيدا کرده بود- که محتوايش از داخل سازمان تأمين ميشد! منتها تمام کارهاي شما در سکوت خبري پيش رفت؛ دريغ از يک نشست رسانهاي. چرا؟
نظرم اين بود که بايد اين کار در همان ابتدا و در همه بخشها انجام شود. چون وسط کار اگر شروع به حرفزدن کنيم، کار خراب ميشود. از اول انقلاب تاکنون هر دولتي آمده، آن را بسيار بزرگتر و هزينههاي جاري را به شدت زيادتر کرده و با اين وضعيت امکان ندارد بتوانيم ادامه دهيم. جايي بايد جلوي اين کار گرفته شود! اما زماني كه اين کار اتفاق بيفتد، خسارتهاي زيادي به جا خواهد گذاشت. ما در زمان خودش با کمترين خسارت اين کار را انجام داديم.
اما شما بايد بازوي رسانهاي و روابط عموميتان را قوي ميکرديد که نکرديد. چرا؟
در صداوسيما بحث بود که تغيير ساختاري و چابککردن ساختار را فعلا در يک حوزه و معاونت انجام دهيم و اگر موفق بود به کل صداوسيما تعميم دهيم. من مخالف بودم و ميگفتم بايد در کل صداوسيما انجام شود. چون وقتي در يک بخش انجام شود، بقيه مقاومت ميکنند، چراکه ميخواهيد به ساختار دست بزنيد. سيستمهاي اداري محافظهکار هستند. سيستمي که ميخواهيد جايگزين کنيد قطعا قبول نميکند، اما اگر به اين نتيجه برسيد که چارهاي جز اين نداريد تبعات را بر عهده ميگيريد. من گفتم بايد در کل صداوسيما و يکباره انجام شود. مرحله اول مديران و بعد الگوي نيروي انساني بود که بايد تغيير ميکرد. در تمام دستگاههاي دولتي الگوي نيروي انساني تصويب شده که بر مبناي آن الگو به صورت رسمي و غيررسمي نيرو بهکار ميگيرند؛ يعني مشخص ميشود در تکتک بخشها چه نوع شغلي و چند نفر بايد بهکارگيري شوند. اين الگو اشکال داشت. هيچ دستگاهي در اين سالها جرئت نکرده الگويش را بازنگري و چابک کند. الگوي نيروي انساني در همه معاونتها، شبکهها و مراکز سازمان را بازنگري و چابک کرديم. مرحله سوم اصلاح روندها و فرايندها بود. اگر مرحله اول و دوم را انجام دهيد، ولي اين کار انجام نشود، قطعا کار کامل انجام نشده. متناسب با هدف سازماني، گردش کار و چرخه توليد آسان، شفاف و کوتاه شود و نظارت کاملي صورت بگيرد، اگر اين فرايندها اصلاح نشود، کار ناقص انجام شده است. اينها مثل مويرگهايي هستند که ارتباط بخشهاي مختلف را برقرار ميکنند. شفافسازي در اينجا مطرح ميشود. برنامهريزي کرده بوديم تا تمام اطلاعات شفاف و در اختيار قرار گيرد. در آخر هم اصلاح آييننامهها و دستورالعملها بود که بخشهايي از آنها واقعا خندهدار است.
از آن موارد خندهدار بگوييد!
مثلا آييننامه مالي سازمان مربوط به 20 سال قبل بود! با آن آييننامه اگر تهيهکننده ميخواست 500 هزار تا يک ميليون تومان بگيرد، بايد ضمانتنامه ملکي ميگذاشت!
حالا واقعا تهيهکنندهاي، ضمانت ملکي ميگذاشت؟
خير! چون کسي اين کار را نميکرد، پس بايد همه بخشنامهها و آييننامههاي قديمي، متناقض، بيمصرف و غيرمفيد اصلاح ميشد. تمام دستگاههاي دولتي با مشکل تورم نيرو، افزايش مديران، روندها و بخشنامههاي غلط مواجه هستند. اگر مديري يا سيستمي بخواهد چوب لاي چرخ بگذارد، به آنها استناد ميکند.
که البته مورد اخير را مديران خوب بلد هستند به کار بگيرند!
به همين دليل بايد ساختار تغيير ميکرد! ما اين چهار مرحله را در حدود يک سال انجام داديم. گرچه دو مرحله آخر به پايان نرسيد! البته معتقد بودم اين اصلاح ساختارها اينطور نيست که در يک مرحله انجام شود.
چرا اسم معاونت سياسي را به معاونت خبر تغيير داديد؟
چون مفهوم معاونت سياسي اين است که خبرها و فضاي حاکم صرفا سياسي است و خبرهاي فرهنگي، ورزشي و اقتصادي ديگر پخش نميکند! يا «سياست» بر «اطلاعرساني» غالب است! اصلاح ساختار اين معاونت به اين معني بود که خبر و اطلاعرساني حاکم شود؛ يعني به جاي مديران مرکز و مديران کل و مديران مياني، ساختار آنجا شامل سردبير ارشد، سردبير و دبيران خبر شود. اين مراحل بايد طي ميشد تا بتوان به درستي اعمال مديريت کرد. کاملا حسابشده و دقيق متناسب با وضعيت سازمان اين تغييرات صورت ميگرفت که متأسفانه در دوره مديريت فعلي سازمان، ساختارها به وضع گذشته برگشتها!!! البته من خودم نقد داشتم به تغيير ساختار ناقصي که قبلا در صداوسيما و کشور انجام شده بود. در صداوسيما دو معاونت فني را ادغام کردند، ولي تمام مديران کل و زيرمجموعهها در گذشته حفظ شده بودند! يعني يک معاون بيش از 20 مدير کل و مدير مستقيم داشت!! در کشور هم سه وزارتخانه (صنايع، بازرگاني و معادن) ادغام شدند اما زيرمجموعهها حفظ شدند. از نظر من اين ناقص است. منظور من اصلاح ساختاري چهار مرحله به طور کامل بود.
درباره کاهش هزينهها هم کاري انجام نداديد؟
اتفاقا چرا. اقدام دومي که از آن دفاع ميکنم، کاهش هزينهها بود. سازماني که من تحويل گرفتم چند مشکل عمده داشت! دولت حدود هزار ميليارد تومان به سازمان کمک ميکرد و سازمان هم حدود هزار ميليارد تومان درآمد بازرگاني داشت. در دولت آقاي احمدينژاد وقتي درآمدهاي نفتي زياد شد و ارز زيادي به کشور آمد، نزديک به يک ميليارد دلار از صندوق ذخيره ارزي به صداوسيما اختصاص داده شد که به نرخ آن زمان حدود هزار ميليارد تومان ميشد. اين مبلغ به سازمان، جداي از بودجه رسمي که در محاسبات معمول دولتي ميآيد، اضافه شده بود و سازمان خيلي از فعاليتهاي توسعهاياش را با آن پول انجام داد.
البته آقاي ضرغامي هم از دولت آقاي احمدينژاد حمايتهاي زيادي کرد... .
بله. اما در دو سال آخر برعکس شد. موتور محرکه سازمان براي فعاليتهاي توسعهاي هزار ميليارد توماني بود که به شکل ارزي به سازمان آمد. دوم اين بود كه چون صداوسيما با بودجه جارياش اداره نميشد، پايان هر سال متمم بودجه هم ميگرفت. مثلا دولت آقاي روحاني به آقاي ضرغامي در پايان سال متمم بودجه صدميلياردتوماني هم اضافه ميداد. علاوه بر اينها در مقاطعي مديران وقت سازمان، بخشي از املاك سازمان را فروختند تا بودجههاي جاري را تأمين كنند. مثلا در الهيه ملكي بود كه بيش از صد ميليارد تومان فروخته شد. در كنار اينها، تمام شبکهها، مراکز استاني و مرکز بهداشت سازمان هم بدهي داشتند.
يعني با اين همه بودجه، بدهكار بود؟
بله.
بدهياش چقدر بود؟
بودجه سازمان حدود دو هزار ميليارد تومان و مخارجش 2700 ميليارد تومان بود!
دو هزار ميليارد پول كمي نيست! پس اين پولها كجا هزينه شد؟ يعني ميتوان گفت در سازمان اختلاس شده بود؟ ضمن اينکه دولت آقاي احمدينژاد پردرآمدترين دولت تاريخ ايران بود.
البته دو هزار ميليارد تومان براي سازماني كه بيش از 40 هزار نيرو داشته، تمام مراكز استانياش راديو و تلويزيون و شبكه استاني دارد، هزاران فرستنده راديو-تلويزيوني در سراسر كشور دارد، شبکههاي برونمرزي و دفاتر خارج کشور دارد و حقوق بازنشستگان را خودش پرداخت ميکند، رقم زيادي نيست. همان مقطع هم اين را گفتم. زماني بود كه آقاي رئيسجمهور به شمال رفته بودند؛ قسمتي از اتوبان تهران-رشت سمت منجيل درست نشده بود، 11 كيلومتر مانده بود، سال 94 كه براي افتتاح رفتند آقاي نوبخت گفتند 900 يا هزار ميليارد پول گذاشتهايم كه اين 11 كيلومتر را تا سال بعد تكميل كنيم كه تا امروز تمام نشده و قطعا آن پول هزينه شده. کمک دولت به صداوسيما به اندازه تکميل 11 کيلومتر اتوبان شمال بود. پس هزار ميليارد در مقابل بودجهاي كه در كل كشور صرف ميشود، ناچيز است.
با توجه به اينكه شما به عنوان رياست سازمان، دخل و خرج را در نظر گرفتيد و هم بودجهاي كه دريافت کرديد، نسبت به دوره خودتان در معاونت سيما و دوره كنوني، آيا نميتوانست كفاف سازمان را بدهد كه بدهي نداشته باشد؟ آيا به نظرتان اختلاسي صورت گرفته كه اين حجم از بدهي را شاهد بوديد؟
در قسمت درآمدها ميتوانم بگويم در بخشهايي مشكل و زدوبند وجود داشته! اما شرايط هزينهاي و درآمدي سازمان طوري بود كه اين بودجه قطعا كفاف نميداد و يكي از راههايمان اين بود كه در هزينهها صرفهجويي كنيم.
طبيعي است؛ چون در شرايط تحريمي بوديم كه كل كشور بايد صرفهجويي ميكرد!
و هيچ جا در كل كشور اين كار به معناي دقيق انجام نميشود! همين دولت فعلي و دولتهاي قبلي را ببينيد. بودجههاي جارياش هركدام نسبت به سالهاي قبل چند درصد اضافه شده. 35، 40 درصد. اولا بخشي از اين بودجه حقوق كارمندان است و در اينكه بايد اضافه شود، بحثي ندارم. اما من در مورد بقيهاش بحث دارم. من به شعار و قرار است فلان كار را انجام دهيم هم كاري ندارم.
در همه دورهها همينطور بود؟
بله. از اين جهت ميگويم كه ما خلاف جريان آب شنا ميكرديم.
خلاف جريان سيستم غالب در سازمان؟
و به نوعي كشور؛ بنابراين از سال اول در هزينهها صرفهجويي كرديم. من از خودم شروع كردم. هميشه عمل بايد جلوتر از حرف باشد. شما الان اگر ميبينيد هميشه حرف وجود دارد و عمل نيست، راحتتر اين را متوجه ميشويد. ولي من گفتم رئيس سازمان 10، 20 خودرو نميخواهد و يكي كافي است. پنج، شش آبدارچي نياز ندارد و يکي کافي است. در مقايسه با بودجه صداوسيما اين موارد ناچيز بود، اما مهم بود كه ببينند سلوك رئيس صداوسيما چطور است. مثلا اينكه سكه بذل و بخشش نميكند و در هزينهها صرفهجويي ميكند. در همان سال اول حدود 200 ميليارد تومان براي سازماني كه هزينههايش بهشدت رو به افزايش بود، صرفهجويي شد. دليل اينكه هزينهها رو به افزايش بود اين بود كه در سال آخر رئيس قبلي صداوسيما، حقوق كارمندان بيش از 50 درصد و حقوق بازنشستگان حدود 70 درصد اضافه شده بود و بخش عمدهاي از مسئوليت و اجراي اين كار در دوره رئيس بعد بود؛ يعني در دورهاي كه هزينهها به سرعت بالا ميرفت، صرفهجويي كرديم.
شخص رئيس سازمان صداوسيما چقدر به لحاظ قانوني دستش باز است كه بتواند مثلا سكه بذل و بخشش كند؟
در همه دستگاهها، نفر اول اختيار دارد كه بخشي از كل بودجه جاري را خارج از شمول هزينه كند.
شما از اين اختيار استفاده كرديد؟
بهندرت. در حد عيدي سالانه به معاونان سازمان و موارد خيلي خاصي به چند هنرمند.
آيا آقاي ضرغامي استفاده كرد؟
بله مفصل بود. در كل كشور مرسوم بوده است. دولت قبلي، دولت فعلي هم از اين كارها ميكردند و الان چون شرايط سخت شده است، شايد كمي محتاط شدهاند.
در اين زمينه هم كاري كرديد كه دست رئيس سازمان بسته باشد؟
خير. اين مقررات كشور است. من همه سكهها را كه از قبل من مانده بود و در صندوق رئيس سازمان بود، به رئيس بعدي تحويل دادم. مورد بعدي كه انجام دادم شفافكردن و افزايش درآمدهاي واقعي است. اين كارها براي كل كشور لازم است. بايد بگويم كشور ما چه درآمدهاي سرشاري دارد كه پنهان است، در دل شركتهاي «خصولتي» مبالغ كلاني كه اگر همينها شفاف شود و واقعي شود، بسياري از مشكلات كشور حل است. ما آن زمان به اين نتيجه رسيديم كه كار كارشناسي كنيم، برآورد كرديم و متوجه شديم درآمدهاي بازرگاني سازمان بيشتر از اينهاست و ميتواند باشد. به همين دليل روش مزايده را در پيش گرفتيم منتها با کارشکني مواجه شديم. واقعيكردن درآمدها يكي از كارهاي ضروري در كشور است. مورد چهارم مبارزه با فساد است. در بخشهاي مختلف مثلا مقاطعي كه مخالف بودم تهيهكنندهها بيايند و خودشان تأمينكننده منابع مالي براي شبكهها و برنامهها باشند. چون ميدانستم منجر به فساد خواهد شد و هيچ ضمانتي نيست كه بخشي از اين پول در زير ميز ردوبدل نشود. براي رهايي از اين اتفاق برنامه داشتيم كه چطور بايد جلوي فساد در همه قسمتها را بگيريم. درآمدهاي بازرگاني را هم كه محاسبه كرديم، متوجه شديم سازمان حداقل بايد «سه هزار ميليارد تومان» درآمد داشته باشد نه «هزار ميليارد تومان». مورد پنجم پرداختن به كيفيت به جاي كميت و تمرکز کار روي هدف است. گسترش فراوان شبکهها بدون اخذ بودجه لازم، بدون نيروي انساني کارآمد، بدون توليدات جذاب و بدون زيرساخت فني امروزي، براي سازمان مفيد نبود. اينکه هر شبكه جديد يعني يك امتياز جديد براي صداوسيما و يک موفقيت جديد براي رئيس و معاونان ذيربط، اشتباهي است كه بايد اصلاح شود؛ بنابراین بعضي شبكهها را که مخاطب كمي داشتند، حذف كرديم. بعضي از شبكههاي مشابه را نيز ادغام كرديم و اين روند را ميخواستيم ادامه دهيم. در آن مقطع خاص با نگاه رسانهاي، از دوره «شبكهمحوري» عبور کرده بوديم و وارد مرحله «برنامهمحوري و برندمحوري» شده بوديم و در كنارش مأموريت شبكهها را بازتعريف كرديم. مثلا شبكه يك را «شبكه ملي» ناميديم، شبكه دو «شبكه اجتماعي»، شبكه سه «شبكه سرگرمي و ورزش»، شبكه چهار «شبكه علمي» و شبكه پنج هم «شبكه اقتصادي» بود. شبکه پنج به ظاهر به نام شبکه تهران بود، اما واقعا شبکه تهران نبود! شبكه پنج دو، سه برنامه براي استان تهران پخش ميكرد، اما فرستندههايش كل كشور را پوشش ميدادند. درحاليکه تعريف شبكه استاني اين است كه در همان استان برنامه پخش کند و 70 درصد برنامههايش مربوط به همان استان شود. جاي يك شبكه اقتصادي خالي بود كه اصولا بر مسائل اقتصادي تمركز كند؛ بنابراین شبکه پنج، شبکه اقتصادي شد.
مثل بلومبرگ؟
بله. الان ببينيد مسائل اقتصادي كشور چقدر مهم و حساس است. ولي شبكهاي براي توضيح و تبيين و ريشهيابي نداريم! بنابراين بازتعريف، ادغام و حذف هم کرديم. وقتي ميگويم «توسعه كيفي» به جاي «توسعه كمي»، منظورم اين موارد است.
با توجه به توضيحات شما، از صدر تا ذيل اين سازمان پر از اشكال بود. زماني كه قبول كرديد به عنوان مدير، انتقال رياست صورت بگيرد واقعا به همه اين موارد واقف بوديد؟
بخشي از اين كارها را در همان جلسات تصميمگيري براي آينده سازمان كه به عنوان پيوست حكم رئيس صداوسيما ابلاغ شده بود، گفته بودم و بعدها هم مکلف به انجام همينها شدم.
به عنوان يک مدير باسابقه حتما ميدانستيد فشارهايي در مقابلتان خواهد بود. مبارزه با جنگ رسانهاي و عمليات رواني را هم در نظر گرفته بوديد؟
اصلا از داخل سازمان هيچ نگرانياي نداشتم. چون معتقد بودم نيروهاي فهيمي در بدنه سازمان هستند كه كاملا هدف از اين اصلاحات را درک ميکنند. اشكال از بيرون سازمان بود و بخشهايي را پيشبيني نميكردم. استعفا به همين دليل مطرح ميشود. اگر شما براي چيزي كه پيشبيني كردهايد برنامه داشته باشيد، منجر به استعفا نميشود.
بنابراين اشكال اينجا بود كه دخالتهايي در صداوسيما شد و كار به جايي رسيد كه احساس كردم استقلال و اقتدار صداوسيما در حال مخدوششدن است! در واقع کار به جايي رسيد كه بايد اين روند متوقف ميشد؛ يعني يا بايد اين روند متوقف ميشد يا من كه حاضر نبودم با آن شکل كار كنم، بايد كنار ميرفتم!
در گفتوگويي با آقای ضرغامي در آبان 96، پرسيدم مديران منصوب شما بلايي سر آقاي سرافراز آوردند كه ايشان مجبور به استعفا شد! گفتند از خود آقاي سرافراز سؤال كنيد. آنچه در صداوسيما و نيروهاي تحت امرش باعث شد شما به استعفا روي بياوريد، چه بود؟
از برخي افراد كه زمان ايشان در ردههاي مديريتي صداوسيما منصوب بودند، خبر داشتم كه جلسه ميگذارند و گزارش تهيه ميكنند. اجمالا در جريان اين مسائل بودم و برايم از دو نظر خيلي مهم نبود: اول از نظر اينكه هنوز هم معتقدم اين كارها تأثيري در تصميمگيريهاي كشور نميگذاشت، دوم اينكه آن پست براي من آنقدر مهم نبود.
به لحاظ شخص آقاي سرافراز ممكن است ميلي به پستداشتن نداشته باشيد؛ اما يادتان باشد در جايگاه حقوقي، كشور در خطيرترين شرايط ممكن بود و البته هست.
وقتي دخالتها به جايي رسيد كه احساس كردم استقلال و اقتدار صداوسيما در حال ازبينرفتن است، در دوراهي قرار گرفتم؛ چون اين پست و مقامها براي اشخاص مهم است و بهراحتي حرفشان را عوض ميكنند. از كسي اسم نميبرم؛ اما برخي افراد براي اينكه در منصبي بمانند، حاضرند از خيلي مسائل عدول كنند يا خيلي چيزها را بپذيرند. من از اين نظر ميگويم پست برايم مهم نيست. دخالتها متنوع بود؛ اما دو مورد برايم مهم بود. بخشي از دخالتهاي خارج از سازمان اين بود كه دستگاههای امنيتي ميگفتند اينها ممنوعالكار و ممنوعالورود به سازمان شوند. من با اين حرف مخالفت ندارم؛ چون يك دستگاه امنيتي وظيفه دارد در اين موارد تحقيق كند و نظر بدهد؛ ولي مشكلي كه اتفاق افتاد، اين بود كه مثلا بايد فهرست شفاف و روشني از هنرمندان و كارشناساني كه ممنوعالورود و ممنوعالكار بودند، وجود ميداشت كه وجود نداشت. چيزهاي پراكندهاي بود که شامل چند هزار نفر ميشد!
كدام دستگاه امنيتي؟
اين قسمت در مسئوليت مستقيم وزارت اطلاعات بود.
موضوعي با عنوان قتل خانم زهرا كاظمي، شهروند دوتابعيتي، داشتيم. آقاي مرتضوي در اين كار دخيل بود. آقاي يونسي، وزير وقت اطلاعات، در مقطعي معتقد بود كارشناسان وزارت اطلاعات اعتقاد نداشتند خانم كاظمي جاسوس است؛ اما قوه قضائيه به جاي اينكه به نظر وزارت اطلاعات ايران تمكين كند، به نظرات جاهای ديگر تمكين كرد. پس چطور اينگونه ميگوييد؟
من به پشت صحنه كار ندارم و دراينباره خبر هم ندارم؛ اما ممكن است بخشهاي ديگر با جاي ديگر سروكار داشته باشند؛ اما اين بخش به طور مشخص مسئوليت اينها بود. وقتي ريز ميشويم، ميبينيم به يك يا چند نفر برميگردد كه آنها كارشان را درست انجام نميدادند. حالا با هر انگيزهاي كه داشتند. فهرست منسجمي نداشتند و وقتي من درخواست فهرست كردم، فهرستي چند هزار نفري را دادند که برخي از آنها هم از دنيا رفته بودند. بعد از مدتها اين کار را کردند كه آن هم دقيق نبود. درحاليکه مسئوليت و پاسخگويي در اين حوزه با رئيس صداوسيما بود. دوم، دخالت در برنامهها و برنامهسازيها بود كه خيلي وارد نميشوم. بخشهايي هم مربوط به دستگاه امنيتي نبود. سوم، سفارش بهكارگيري مدير خارج از سازمان، از نماينده مجلس گرفته تا جاهاي ديگر! يكي از كارهاي من اين بود كه تقريبا همه معاونان را از داخل صداوسيما انتخاب كردم و تقريبا همه آنها كساني بودند كه از پايين به بالا آمده بودند. آقاي پورمحمدي هم معاون من بود كه ابتدا در راديو بود. بعد مدير گروه و مدير شبكه در تلويزيون شد؛ چون در حوزه خودش موفق بود، معاون سيما شد. معاون صدا (خانم آبرواني) هم از نظر من براي اين پست خيلي لايق بود. ايشان ابتدا دبير بود. بعد سردبير، تهيهكننده، مدير گروه، مدير شبكه و در نهايت براي معاونت معرفي شد.
به محض اينكه خانم آبرواني معاونت صدا شد، شنيدم که بسياري از مديران مرد از اين انتصاب دلخور شدند!
قبول دارم. اين عكسالعملهاي منفي ميتوانست همهجا وجود داشته باشد؛ اما بعدا جزء اصول كار دولت شد كه از خانمها در پستهاي حساس و وزارتخانه استفاده كنند. اينكه اين كار را كردند يا نه، بحث ديگري است.
اين فشار افكار عمومي بهویژه رسانهها بود كه در مقطعي ناچار شدند در پستهاي مديريتي، زنان را لحاظ کنند... .
قبول دارم.
البته دولت هم دراينباره خيلي آوانگارد عمل نكرده!
اين فشار آنقدر زياد بود كه دولت ناچار شد قبول كند؛ اما در صداوسيما سابقه نداشت كه يك خانم در سطح معاونت حضور پيدا کند! نكته ديگر بحث مزايده بود كه درواقع براي افزايش درآمدها بهترين و قانونيترين روش را انتخاب کرديم.
در بحث بازرگاني سازمان، در مقطعي آگهي رسمي مزايده در صداوسيما جنجالآفرين شد. اصل موضوع چه بود؟
همانطور که گفتم، برآورد کارشناسي اين بود که سازمان ميتواند تا سه هزار ميليارد تومان درآمد داشته باشد. بعد از اينکه مديرکل بازرگاني اعلام ناتواني براي درآمدهاي بازرگاني کرد، به اين جمعبندي رسيديم که بهترين شيوه انجام مزايده است و آگهي رسمي مزايده را منتشر کرديم که براساس اين آگهي همه زمانهاي پذيرش و پخش آگهيهاي بازرگاني شبکههاي راديويي و تلويزيوني سراسري، براي مدت سه سال از ابتداي سال ۹۵ تا آخر سال ۹۷ به صورت کامل واگذار شود. در مرحله اول مزايده حدود 35 هلدينگ شركت كردند، در مرحله دوم به دو هلدينگ رسيد كه يكي برنده شد كه در آن بانك توسعه تعاون مربوط به وزارت كار و تعاون بود، چندين شركت و مؤسسه خصوصي بودند، كانون تبليغاتي بود و اينها برنده شدند. وقتي اينها برنده شدند، يكباره فضاسازيها شروع شد؛ به اين شكل كه «صداوسيما در حال فروختن آنتن است» و دستگاه امنيتي به دفتر رهبري گزارش دادند. البته در شكست مزايده، دولت نیز نقشی جدي داشت؛ چون در اين هلدينگ كه برنده شده بود، اولين جايي كه كنار كشيد، بانك «توسعه تعاون» بود؛ در حاليكه مجمعشان تصويب كرده بود در مزايده شركت كنند. از آقاي ربيعي، وزير وقت کار و تعاون، سؤال کردم چرا کنار کشيديد، گفت: «تحت فشار مقام بالاتر قرار ميگرفتم». وقتي بانک کنار کشيد، صد ميليارد تومان ضمانت آن را به اجرا گذاشتيم. در واقع به دليل اين فرمان از بالا بانك كنار كشيد، ولي بقيه اعضاي هلدينگ انگيزه داشتند كه بمانند؛ نامه زدند و مهلت خواستند تا به تعهد خود عمل کرده و قرارداد را امضا کنند. برنده مزايده در سال اول اجرا، بايد هزارو 650 ميليارد تومان ميداد كه در پروسهای سهساله بود و سال به سال هم اضافه ميشد. ديماه 1394 بود و درصورتيکه قرارداد را امضا ميکردند، بلافاصله بايد حدود 500 ميليارد تومان به سازمان پرداخت ميکردند.
شايد تصور نميكردند قيمت دلار بالا برود؟
بههرحال آنها را به شكلهاي مختلف تهديد كردند و فردي که در هلدينگ مسئول اجرا بود، به من گفت اين دخالتها خيلي گسترده بود و من را تهديد کردند تا از مزايده کنار بکشم! بازهم پاي دستگاههاي امنيتي در ميان بود. نکته بعدي پروندهسازي براي تعدادي از مسئولان سازمان بود که همه از بيرون انجام ميشد.
به نظر شما علت اختلاف اين مسئله بود؟ مشكل كجا بود؟
درباره مزايده، من شما را ارجاع ميدهم به گزارشي كه همان زمان «سايت تابناک» منتشر و تا حدي واقعيت را بازگو كرده است. بههرحال نميخواستند صداوسيما مستقل باشد؛ چون با مدلي كه ما جلو ميرفتيم، از نظر درآمدي در سه سال آينده نيازي به كمك دولت نداشتيم.
مگر صداوسيما طبق قانون جمهوري اسلامي نهادي نيست كه زير نظر رهبري اداره ميشود. وقتي اين سازمان به استقلال برسد، نقش يك شبكه خصوصي را بازي خواهد كرد؛ درصورتيكه صداوسيما قرار است يک رسانه ملي شود!
اولا اين چيزي بود كه آقاي روحاني بارها در جلسات مختلف ميگفتند؛ «صداوسيما آنقدر ميتواند درآمد داشته باشد كه روي پاي خودش بايستد». اين دقيقا خواسته رئيسجمهور هم بود.
اما در تمام ادوار، صداوسيما هميشه دولتها را زده بهجز دولت آقاي احمدينژاد! به نظر شما در كشوري كه قانون اساسي آن اجازه ميدهد تنها تلويزيون دولتي داشته باشيم و مجوزي براي سربرافراشتن شبكههاي خصوصي وجود ندارد، شما اگر رئيسجمهور مملکت بوديد اجازه ميداديد صداوسيما ساز مخالف بزند؟
درباره دوره خودم ميتوانم دفاع كنم و نظر دهم؛ دورههاي ديگر را بايد ساير رؤساي سازمان نظر دهند. همه دولتها تا جايي كه ميتوانستند سعي ميكردند به بودجه صداوسيما فشار بياورند تا امتياز بگيرند. حداقل در مقطعي كه من بودم، نظر رئيس دولت اين بود كه صداوسيما بايد از طريق درآمدهايش ارتزاق كند و متکي به بودجه دولت نباشد. استقلال مالي به معناي بخشخصوصيشدن نيست؛ ضوابط و قانون دارد. در شرايطي که ما تحت فشار شديد مالي بوديم، وقت زيادي از رسانه ملي را در اختيار دولت قرار ميداديم.
چقدر مديران دولت در ردههاي مختلف توانستند در صداوسيما حضوری مؤثر داشته باشند؟
در دوره مديريت ما تنها نكتهاي كه بر سر آن با دولت چالش داشتيم، برجام بود ولاغير. اولا تمام وزرا به شكل مفصل از صداوسيما استفاده ميكردند؛ طوري كه ما گفته بوديم هركدام خواستيد، میتوانید در برنامه زنده به شكلهاي مختلف درباره كارها و عملكردتان توضيح دهيد و محدوديتي نداشتيم.
پس چرا رئيسجمهور ميگويد رسانه «ملي»، رسانه «ميلي» شده؟
از خودشان بپرسيد. در مقطعي كه ما بوديم، موضوع «برجام» بود كه از عملکرد رسانه ملي دفاع ميکنم و ما مدعي هستيم. گزارش مفصل با جزئيات هم به دولت دادم. هروقت رئيسجمهور، وزير خارجه و معاونش يا کارشناسان ديگر ميخواستند درباره «برجام» در برنامهها و خبر صحبت کنند، ميتوانستند توضيح دهند. علاوه بر آن، كساني كه اينها معرفي ميكردند بهعنوان مدافع ميتوانستند شركت كنند؛ اما حرف من اين بود كه ما نميتوانيم يکطرفه عمل کنيم و به منتقد و مخالف در اين فضا اصلا ميدان ندهيم. من مقابل اين نگاه ايستادم كه ميگفت «برجام مصوبه» است و منتقدان نبايد حرف بزنند. تقريبا در آماري كه در آن مقطع ارائه كرديم، فقط حدود 10 درصد از مخالفان از تريبون صداوسيما براي «برجام» استفاده ميكردند و بيشتر فضا در اختيار موافقان و پايهگذاران «برجام» بود.
پس عليه آقايان ظريف و زنگنه کجا حرف زده ميشد؟ چه کساني آنها را ميزدند؟
چيزي كه من ميگويم و از آن دفاع ميكنم، اين است که هيچ «زدني» در كار نبوده است، سياست ما به اين شكل بود؛ اين به آن معنا نيست كه يك روز در برنامهاي كسي چيزي نگفته باشد. به شکل موردي ممكن است پيش آمده باشد، منكر نميشوم؛ اما سياست ما اين بود كه حتما بايد فضا در اختيار منتقدان هم قرار بگيرد. حتي درباره ماجراي مذاكرات هستهاي نیز طرحي داشتم كه قبلا ارائه كرده بودم و به نظرم موفقتر از اين مدل توافق «برجام» بود. اين طرح را به مقام رهبري دادم. فقط اشاره ميكنم: قبل از توافقات برجام كه فضا برای مذاكره با آمريكا تند و منفي بود، طرحي دادم كه كاملا عملي بود. عنوانش «تعليق در مقابل تعليق» بود. معلوم بود که آمريکا تحريمها را لغو نميکند و ما هم نبايد صنعت هستهاي را تعطيل کنيم، در آن شرايط غرب هم راضي بود. آنها تحريمها را تعليق کنند، ما هم فعاليتهاي هستهاي را تعليق کنيم تا داراييهاي بلوکهشده ما آزاد شوند و بتوانيم «اقتصاد ملي» را تقويت کنيم. متأسفانه هنوز گزارش ندادهاند که چه مقدار از ارزهاي ما پس از توافق «برجام» به کشور برگشته است.
شما در جلسات هيئت دولت شركت ميكرديد؟
در همه جلسات خير. هر هفته در يک جلسه شرکت ميکردم. بدانيد هر وزيري و هر رئيس دستگاهي اگر در تمام جلسات هيئت دولت، کميسيونها، شوراها و شوراهاي عالي شرکت کند، به كارهاي داخلي خودش نميرسد! نكتهاي كه آقاي روحاني هم اين اواخر به آن اشاره ميكرد، چون آنقدر جلسات زيادي در دولت و شورايعالي هست که نميتوان در همه آنها شرکت کرد! مثلا گزارشي آمده بود كه معاوناول رئيسجمهور 24 شورايعالي را بايد اداره كند. نگاه من اين بود كه اول بايد صداوسيما اصلاح شود و فكر ميكردم با اصلاح صداوسيما ميتوانيم اين كار را الگوي اصلاح كشور قرار دهيم.
به دخالتهاي خارج از صداوسيما اشاره کرديد و گفتيد براي تعدادي از مديران صداوسيما پروندهسازي كرده بودند. به طور مشخص منظورتان شهرزاد ميرقليخان است؟
بله، از ايشان شروع شد. ايشان كسي بود كه پنج سال در زندانهاي آمريكا بود، كتابش را هم به زبان انگليسي نوشته بود. در شبكه پرستيوي سه سال با موفقيت كار كرد. اولين اپليکيشنها براي شبکههاي برونمرزي، بازسازي ديتاسنتر، ارتقای سيستم نرمافزار newsroom و مقابله با تحريمهاي ماهوارهاي غرب از طريق راهاندازي IPTV ها و شبکههاي کابلي در دوره مديريت ايشان انجام شد. وقتي به سازمان آمد، در مورد چند پروژه و مسئله خاص به ايشان مأموريت داخلسازماني داديم كه بازرسي كنند. اين يك حكم داخلي بود. ماجرا از اينجا شروع شد كه ايشان مواردي را درآورد كه مثلا يکي ديتاسنتر سازمان بود كه 50 ميليارد تومان خرج برداشته بود و بيش از يك سال قبل از مسئوليت من بهعنوان رئيس سازمان، اين پروژه مسكوت مانده بود. هدف از راهاندازي يک ديتاسنتر براي کشور بدون مصوبه دستگاه بالادستي و صرف هزينههاي گزاف جاي سؤال داشت. گزارشي از IPTV سازمان تهيه كرد كه تا آن زمان بيش از 9 ميليون يورو هزينه برداشته بود، ولي راهاندازي نشده بود و اکنون نميدانم به چه سرنوشتي دچار شده است و پروژهاي بهعنوان «پيامرسان سروش» بود که اشكالاتي داشت و برنامهنويسي درستي نشده بود و پولها به نام اين پروژه، به کارکنان يک شرکت ثالث پرداخت ميشد! ما اين گزارشها را به آقاي دکتر حسيني، مدير وقت بازرسي و حسابرسي سازمان و رئيس حراست سازمان داديم كه دقيق بررسي كنند. وقتي اين گزارشها در حال بررسي بود، از یک سازمان امنیتی با ايشان مستقيما تماس گرفتند كه براي سؤال و جواب برود.
چرا به اين خانم اعتماد كرديد؟
چون در سهسالي كه در شبكه پرستيوي كار ميكرد، وظيفه خود را با دقت و صداقت انجام داده بود. اين بررسيها هم در حوزه آيتي اتفاق افتاده بود. وقتي مفهوم اپليكيشن ناشناخته بود، بهترين اپليكيشنهاي پرستيوي و آيفيلم را راه انداختيم. وبسايتها طراحي جديد شدند و مخاطبها بهسرعت افزايش يافتند. وبسايت و فيسبوک پرستيوي بيش از يکصد ميليون بازديد در طول ماه داشت. دورهاي كه تحريم رسانهاي شديدي بوديم، توانستيم مستقيما فيبر نوري به اروپا بكشيم و ديتا و سيگنال را به اروپا برسانيم و شبكههاي ماهوارهاي را كه يکي پس از ديگري قطع ميشدند روي ماهوارههاي جديد برديم و اجازه نداديم قطع شبکهها اتفاق بيفتد. اين نوع كارها در دوره مسئوليت اين خانم انجام شده بود.
اشاره کرديد به لحظهاي كه فلان نهاد امنيتي به دو، سه نفر ميرسيد. آن چند نفر چرا با شما مشكل شخصي داشتند؟
مشكل شخصي نداشتند، اما فعلا بيش از اين توضيح نميدهم، چون از ظرفيت اين مصاحبه خارج است! اين خانم را مستقيما براي پاسخگويي خواستند. ايشان به من گفت ميخواهم در اين جلسه شركت كنم. ما گفتيم حتما بايد از حراست يك نفر در اين جلسه حضور داشته باشد. اين جلسه خيلي طولاني بود و فردي كه از حراست شرکت داشت گفت هرچه سؤال كردند ايشان مسلط جواب داد و فكر كرديم ماجرا تمام شده. البته ايشان به دليل رفتاري كه در آن جلسه شد، استعفا کرد و گفت هدفش اين بوده كه چند قدم مثبت در سازمان بردارد و حالا که نميخواهند، استعفا ميدهم. گفتم اجازه دهيد ماجرا را پيگيري كنم و استعفا را قبول نكردم. يكي از مديران ارشد آن سازمان امنیتی آمد و گفت ما به ايشان ظن جاسوسي داريم. گفتم آيا مدرك و سندي داريد؟ حرفهاي پراكندهاي ميزد؛ اينکه از نظر ما پنج سال در زندان نبوده. گفتم شما كه فرق سناريو و مدرك را ميدانيد چيست. سناريو يعني شما چيزي را تصور ميكنيد و آن را تبديل به گزارش ميکنيد. مدرك يعني سند و اطلاعات داريد. گفتم من به شما كمك ميكنم كه زودتر به نتيجه برسيد. اين خانم كل پنج سال زندان را كتاب نوشته و اينكه در كدام ايالت و زندان بوده و همبنديهايش چه كساني بودند همه را نوشته و اسم برده. گفتم شما به من بگوييد فلان بخش از كتاب كه نوشته اشتباه است و درستش را بگوييد و بگویيد در اين خانه، در اين شهر یا در اين ايالت بوده، نه آنجايي که در کتاب آمده؛ اگر اين را بگوييد من قبول ميكنم. ايشان رفت و ديگر مدرکي ارائه نكرد. البته اشكال عمدهاي به كار اينها بود كه بعدا نامه نوشتم و گفتم شما از اين خانم سؤال كردهايد كه چرا كتاب نوشته؟ اولا من به ايشان توصيه كردهام كتاب بنويسد و اگر كسي مقصر باشد من هستم. دوم اينكه اين كتاب را عليه آمريكا و حقوق بشر و زندانهاي آمريكا نوشته است، به جاي اينكه ايشان را تشويق كنيد، بازخواست ميکنيد؟! چه كسي حاضر به انجام اين كار است؟ زندانيان زيادي در آمريكا داشتيم و هيچكدام حاضر نيستند يك كلمه حرف بزنند كه چه بر سرشان آمده و نميخواهند آينده خود را خراب کنند.
شايد تصور ميكردند ايشان در كشوقوسهاي مذاكره پنهاني با آمريكا بر سر «برجام» بودند؟
من به اين تحليل كار ندارم؛ واقعيت را ميگويم. بههرحال چيزي ارائه نشد و حرفهايي كه ميزدند سنديت نداشت. خانم ميرقلي خان به مدير مركز حراست سازمان كه خودش يكي از سرداران سپاه بود و فرد معتمدي براي بيت رهبري است، مراجعه كرد و گفت اگر نميخواهند من اينجا كار كنم خودم ميروم. ايشان هم گفت من مسئول حراست هستم و اگر كسي سند و پروندهاي دارد بايد به من بگويد. در واقع بعد از من، مدير حراست صداوسيما نيز به اين خانم گفت اجازه دهيد پيگيري كنم و اگر كسي سندي دارد بايد به من بگويد. درستش هم اين بود. پس به من مطلب درستي گفته نشد، به مدير مركز حراست صداوسيما هم چيزي گفته نشد و ايشان هم اعلام کرد هيچگونه سوابق سوئي از خانم ميرقليخان ندارد. بااينحال مجددا به بهانه پيداشدن لپتاپ ايشان که دزديده شده بود، ايشان را باز هم مستقيما خواستند و گفتند از كشور برود، ايشان هم رفت. باز هم به ايشان سفارش کردم شما سکوت کنيد تا من پيگيري کنم. نكته بدتر اين است كه بلافاصله در يکي از سايتها نوشتند که اين خانم از كشور «فرار كرده»! وقتي مينويسند فلاني فرار كرده است يعني چه؟ يعني وانمود كنند كه جاسوسي بوده كه فرار كرده و اين خانم مجبور شد توضيحاتي بدهد. كاري كه من كردم مكاتبه، پيگيري و جلسه به اشكال مختلف بود.
آيا هدف، خود شما بوديد؟
به انگيزه آنها نميپردازم. درباره واقعيتي كه رخ داده صحبت ميكنم. واقعيت اين است كه استقلال و عزت و اقتدار صداوسيما به اين شكل مخدوش ميشد. با نوع دخالتهاي فراقانوني كه اصلا براي سازمان درست نبود و رئيس صداوسيما وظيفه داشت اينها را پيگيري كند. زيرا اين قصه سر دراز داشت و بعد نسبت به افراد ديگري که مؤثر بودند شروع به اتهامزني کردند؛ يعني نحوه برخورد با ماجراي بهشکستکشاندن مزايده و فشارآوردن براي حذف نيروهاي مؤثر و کارآمد، آن هم با استفاده از روشهاي فراقانوني اصلا پذیرفتنی نبود. وقتي بازخوردي از اين اتفاقات نگرفتم و پاسخي بهطور روشن دريافت نكردم، به اين نتيجه رسيدم كه من بايد كنار بروم. چون اين سيستم و اين روش به نفع صداوسيما نيست؛ بنابراين در 28 بهمن 1394 استعفا را تقديم كردم.
اما در نهايت استعفاي شما در تاريخ 22 ارديبهشت پذيرفته شد. چرا؟
به نظرم در اين زمينه وارد نشويم بهتر است. بله حدود دو ماهونيم طول كشيد تا استعفايم را قبول كردند.
يكي از مديران مؤثر دوره رياست شما مديريت شبكه مستند بود. آقاي تاجيك نامهاي سرگشاده خطاب به مهندس ضرغامي نوشت و به تاراج «آرشيو» صداوسيما اشاره كرد. داستان اين «آرشيو» چيست؟
نگاهي در سازمان بود كه بهشدت با آن مخالف بودم. اينكه «آرشيو» جايي مثل انبار نوار است و شايد همين نگاه باعث شد تا از اين آرشيو به شکل ساختارمند استفاده نشود و هم خيلي سوءاستفاده شود و اين ذخيره گرانبهاي ملي صدمه ببيند. متأسفانه در دورههاي مختلف نوارهاي متعددي از «آرشيو» سازمان بيرون رفت و ما بهشدت در حال پيگيري بوديم كه اولا چطور ميتوانيم به طور ساختارمند، جلوي اين كار را بگيريم و با افرادي که اين كار را کردند برخورد جدي کنيم.
آقاي آشنا، مشاور رئيسجمهوری، هم در توييتي به ماجراي آرشيو اشاره کرد که «در اين روزها يادي کنيم از عزتمنداني که آرشيو تلويزيون ملي ايران را با بودجهاي درخور ولي حفاظتي اندک ديجيتال کردند، اجنه هم آرشيو آماده را چون ورقِ زر ربودند و فروختند، نه به من و نه به تو، بلکه به از ما برتراني که در تونل زمان اسطوره ساختند از عوامل دردهاي بيدرمان ملت ايران». با اين نگاه آيا با رئيس طايفه «جنيان» در دوره شما برخورد شد؟
مسئول آرشيو را تغيير داديم. مسئوليت را به كسي كه مورد اعتماد بود و با آيتي و فضاي ديجيتال آشنا بود، واگذار كرديم. «آرشيو» خوبي در پرستيوي ايجاد كرده بوديم كه يكي از ذخيرههاي كنوني صداوسيما است. يكي از كارهايي كه بايد اتفاق ميافتاد، مثلا تهيهكننده ميگويد ميخواهم درباره جنگ ايران و عراق مستند بسازم. يك فهرست بلندبالا از تمام عملياتها ميدهد كه صدها ساعت از آرشيو صداوسيما را به من بدهيد. اگر صداوسيما اين كار را نكند ميگويند اجازه نداده كار كند. اگر بدهد هم كه اين همه ذخاير را بيرون فرستاده است. ما براي اين كار راهحل درست كرديم و گفتيم تمام منابع و ديتاها ثبت شود تا با جستوجوي راحت قابل بازيابي باشد و به شكل لورِز (Low resolution با کيفيت پايين تصويري) در اختيار همه قرار بگيرد و لوگوي آرشيو را هم داشته باشد تا كسي نتواند سوءاستفاده كند. اگر تهيهكننده و برنامهسازي جايي نياز به اين برنامهها داشت، اگر قرار شد چند دقيقه از اين منابع در مستند يا برنامهاش استفاده كند به صورت بدون لوگو و با کيفيت بالا در اختيارش قرار ميداديم. يكي از دلايلي كه آرشيوهاي صداوسيما همينطور بيرون رفته بهدلیل صدها و هزاران درخواست خارج از سازمان بوده است. نهادها و دستگاهها و افراد گوناگون نامه ميدادند که من مسئول فلان بخش كشور هستم، كل آرشيو صداوسيما درباره کاري را که مسئوليت دارم، يكجا كپي كنید و به من بدهيد. در همان زمان به ما گزارش دادند که بين سالهاي 2012 تا 2014 شوهاي خوانندگان زن قبل از انقلاب را از سازمان خارج کردند تا معدوم کنند! اما اينها به شبکههاي خارجي فروخته شد. بخش ديگر هم خروج غيرقانوني آرشيو توسط يکي، دو کارمند آرشيو مرکزي بود که در جلسهاي که ما با مدير کل وزارت اطلاعات در سال 1394 داشتيم، به من اعلام کرد مدتها روي بحث خروج تصاوير آرشيوي به خارج کشور کار کرده و در نهايت يک نفر از تهيهکنندگان و دو نفر از کارکنان آرشيو مرکزي را هنگام خروج نوارها همراه هاردديسکتهاي کشفشده که شماره اموال صداوسيما داشتند، در فرودگاه بازداشت کرده بودند! به هر حال اين تصاوير در شبکههاي خارج از کشور منتشر شده و به شکلهاي گوناگون قابل پيگرد هستند.