«این آقایی که عکسش را اینجا زدهاند و چراغها را تاریک کردهاند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذلترین نوع موسیقی است .... کسانی میگویند موسیقی او را تحلیل نکن، چطور من میتوانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ من دادهام یک موسیقیدان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده... مبتذل محض است! ما [موسیقی] پاپی داریم که پیچیده است. این سادهترین، مسخرهترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخرهتر. بنابراین من چطور میتوانم چنین چیزی را تحلیل نکنم.... »
«آقایی» که یوسف اباذری چنین شدیدالحن و عصبی و پرخاشگرانه از او سخن میگوید، مرتضی پاشایی است، خواننده، آهنگساز و نوازنده جوان که 23 آبانماه سال 1393 به علت سرطان درگذشت. مرگ نابهنگام این هنرمند 30 ساله با واکنش گسترده جامعه مواجه شد، بسیاری از چهرههای سرشناس نسبت به آن واکنش نشان دادند، فضای مجازی و شبکههای اجتماعی پر شد از پیام تسلیت و اندوه. در مراسم تشییع جنازه و بزرگداشت او تجمعات گسترده و خودجوشی با حضور هزاران هوادار جوان برگزار شد و خلاصه جوی به وجود آمد که که رسانهها از آن با عنوان «پدیده پاشایی» یاد کردند. چندی پس از آن نیز(18 آذر) همایشی در دانشکده علوم اجتماعی ایران با عنوان «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ؛ بررسی جامعه شناختی پدیده درگذشت مرتضی پاشایی» با حضور شماری از اساتید جامعهشناسی برگزار شد و یوسف اباذری، استاد جامعهشناسی دانشگاه سخنان جنجالبرانگیز فوق را در آن نشست گفت. حرفهای اباذری به سرعت در رسانهها و فضای مجازی و شبکههای اجتماعی منعکس شد و واکنشهای فراوان و متعددی را در پی داشت، بازتابهایی به همان اندازه تند و تیز از سوی هواداران خواننده درگذشته و از طرف سایر جامعهشناسان.
کلید واژه سخنان اباذری اما مفهوم «ابتذال» بود. مقولهای که به نظر این جامعهشناس گریبانگیر جامعه ما شده است. اباذری گفت: «برای من خیلی جالب است که یک ملتی میافتند به ابتذال و در مجلس ترحیم چنین خوانندهای شرکت میکنند و توی سرشان میزنند... و یک نفر در فیسبوک مینویسد که "من تا ابد میسوزم"... چرا مردم ایران به این افلاس افتادهاند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتادهاند؟ اینجاست که تحلیل بسیار مهم است».
اما آیا به راستی «مردم» به تازگی به «فلاکت و افلاسی» که این جامعهشناس بر آن اصرار دارد، دچار شدهاند؟ آیا امروز با گذشت بیش از چهار سال از واقعه فوق که شبکههای اجتماعی و فضای مجازی حضوری به مراتب چشمگیرتر در زندگی مردم یافتهاند، ابتلای به ابتذال رواج بیشتری یافته؟ از اینها گذشته آیا مقوله «ابتذال» مفهومی دقیق و غیرجانبدارانه و غیرارزشگذارانه برای توصیف رفتار و کردار گروههای اجتماعی است؟ آیا یک پژوهشگر و محقق، حق دارد که سلیقه عمومی را با تعابیری چنین تند و تیز و واکنشبرانگیز ارزیابی کند؟ اصولا ابتذال یعنی چه و معیار مبتذل نامیدن یک رفتار یا گفتار یا سلیقه یا کنش در چیست؟
واژه ابتذال
واژهنامههای معتبر فارسی در برابر کلمه «ابتذال» آن را «بسیار به کار بردن چیزی تا اندازهای که از ارزش آن بکاهد» و «بیارزشی و پستی» معنا کردهاند و «مبتذل» را امری «در دسترس همگان»، «فرومایه، پیشپا افتاد و بیارزش» خواندهاند. در زبان انگلیسی و در ادبیات رایج علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی نیز در برابر این دو واژه یعنی «ابتذال» و «مبتذل» به ترتیب از مفاهیمی مثل «banality» یا «vulgarity» به معنای «ابتذال» و«پیشپاافتادگی» و «banal» و «vulgar» به معنای «مبتذل»، «پیش پا افتاده» و «دم دستی» استفاده میشود. از تعاریف سادهای که آمد، روشن میشود که ارزشگذاری و قضاوت و داوری، پیشاپیش در تعریف مفاهیم «ابتذال» و «مبتذل» لحاظ شده است و کسی که به هر عنوان از این مفاهیم استفاده میکند، ناگزیر دست به قضاوت و داوری میزند. یعنی کسی که مثلا انتخاب یک موسیقی از سوی یک فرد یا گروه اجتماعی را مبتذل مینامد یا فردی که رفتار یک انسان یا گروه در شبکههای اجتماعی را مصداق ابتذال میخواند، در واقع مشغول داوری و ارزشگذاری است.
مبنای مبتذل خواندن
وقتی مقوله داوری و قضاوت و ارزشگذاری به میان میآید، مسئله بعدی معیار و سنجه و ملاک قضاوت و داوری است. یعنی زمانی که فرد الف، فرد ب، یا رفتار و گفتار فرد او، یا عقاید و افکار و احساسات یا خواستههای او یا سلیقهاش را مبتذل یعنی پیش پا افتاده و دم دستی میخواند، لابد سنجه و معیاری دارد و بر اساس آن چنین قضاوت میکند. این معیار هم میتواند خصوصی یعنی فردی و شخصی یا عمومی یعنی دسترسپذیر برای همگان و مورد وفاق و عینی یا ذهنی(یا بینالاذهانی) باشد. همچنین متناسب با معیار ارزشگذاری و قضاوت، میتوان انواعی برای آن بر شمرد: 1. قضاوت اخلاقی بر مبنای اصول اخلاقی خواه ذهنی باشند یا عینی یا عمومی یا خصوصی، 2. قضاوت حقوقی بر مبنای قانون؛ 3. ارزشگذاری زیباشناختی(استتیک) بر مبنای تعریفی که از زشت و زیبا داریم؛ 4. قضاوت علمی بر مبنای معیارهای سنجشپذیر عینی؛ 5. ارزشگذاری دینی بر مبنای هنجارها و اصول موضوعه دین؛ 6. ارزشگذاری بر مبنای آداب و رسوم و عرف و عادات فردی و اجتماعی؛ 7. ارزشگذاری بر مبنای مصلحتاندیشی.
از سوی دیگر انسان با دو عنصر آگاهی و اراده از سایر موجودات متمایز میشود و بر اساس این دو خصیصه موجودی مختار و گزینشگر است، یعنی در دایره محدودی میتواند دست به انتخاب بزند و برگزیند. نفس انتخاب و گزینشگری میان ولو دو گزینه، به معنای ترجیح(رجحان بخشیدن و برتر دانستن) یکی بر دیگری و بنابراین ارزشگذاری است. بنابراین ارزشگذاری فینفسه امری ناگزیر است و به طور کلی نمیتوان از آن تبری جست. اما این که کنشها و رفتارها و کردارها و گفتارها و عادات و اندیشهها و باورها و احساسات و خواستههای دیگران را مبتذل و بیارزش بخوانیم، سخن دیگری است. ضمن آن که «مبتذل» خواندن یک کنش یا گفتار یا ، عمدتا نوعی قضاوت اخلاقی یا زیباییشناختی یا دینی تلقی میشود و از این حیث همواره محل مناقشه است. به عبارت دیگر وقتی کسی یا گروهی، چیزی مربوط به دیگری را مبتذل و بیارزش میخواند، به سرعت این پرسش مطرح میشود که بر چه مبنایی و با کدام متر و معیار؟ آیا این سنجه و ملاک امری عینی و دسترسپذیر برای همگان است یا خیر؟
نخبهسالاری
یک مشکل عمده تفکیک قائل شدن میان امر مبتذل و امر ارزشمند، نگاه از بالا و نخبهگرایانه است. به عبارت دیگر اطلاق صفت مبتذل به چیزی، چنان که طنینش به وضوح در سخنان یوسف اباذری به گوش میرسد، عمدتا با تحقیر و تخفیف همراه است و فردی که چنین حکمی را صادر میکند، گویی در مرتبهای بالاتر و برتر قرار دارد و به خودش حق میدهد راجع به دیگران قضاوت کند و آنها را مبتذل بنامد. چنین کنشی نیز بیسابقه نبوده است و همواره در طول تاریخ شاهدیم که نخبگان فکری و فرهنگی، عموم «مردم» را با رهیافتی مشابه نواختهاند. به این نمونهها در تاریخ فرهنگ و ادبیات خودمان دقت کنید: «به جز مغز مردم مدهشان خورش/ مگر خود بمیرند از این پرورش»(فردوسی) و «چو با عامه نشینی مسخ گردی/ چه جای مسخ یک سر نسخ گردی»(شیخ محمود شبستری) و «ز پی رد و قبول عامه خود را خر مکن/ زان که کار عامه نبود جز خری یا خرخری»(سنایی غزنوی)(منبع: پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی، نوشته علی قلیپور). چنان که از این مصادیق بر میآید، ادبا و دانشمندان مذکور، از برج عاجی دست نیافتنی، «مردم» یا «عامه» را تحقیر میکنند و برای ایشان شأن و ارجی دون و حقیر قائلاند و «عوام کالانعام»شان میپندارند، «بل هم اضل»! به عبارت دیگر، همواره نخبگان فکری از جایگاهی بالادستی به پایین مینگرند و گفتار و کردار و ذوق و سلیقه ایشان را ارزشگذاری و تحقیر میکنند.
فقدان اصالت و یکسانانگاری
مهمترین ویژگی دوران تجدد از دیدگاه برخی تاریخپژوهان، سر بر آوردن مردم است. برکشیده شدن آدم کوچه و خیابان(و نه برگزیدگان و فرادستان) از جایگاه رعیتی صغیر و نارس به فردی خودآیین و مستقل، چنان که ایمانوئل کانت میگفت، مهمترین معنای روشنیاندیشی به مثابه اساس فرهنگ جدید است. پیامد این امر برابری حقوقی و دموکراتیک شدن شئون مختلف حیات جمعی انسانهاست. یک پیامد ناگزیر(و شاید نامطبوع) این وضعیت، مهم شدن طبقه متوسط و سلائق و علائق این گروه و در نتیجه یکسانشدن یا همسان شدن مطلوبات کل جامعه با این طبقه است. دست کم میتوان از نوعی ارجحیت این طبقه سخن به میان آورد. واکنش این وضعیت در میان برخی نخبگان فکری، نخست در سده نوزدهم قابل ردگیری است. سورن کییرکگور(1855-1813)، متفکر دانمارکی و نیای فلسفه وجودی(اگزیستانسیالیسم) در میانه این سده، با انتقاد جدی از روزنامهها و مطبوعات، آنها را نماینده میانمایگی و ابتذال معرفی میکرد و از اصالت گمشده و قوت گرفتن سلایق انبوه جمعیت(crowd) ناراضی بود. مشابه سخنان را میتوان در یکی از برجستهترین متفکران این سده یعنی فردریش نیچه(1844-1900) پیگیری کرد. نیچه در آثار متنوعش به نقد اخلاق میانمایگان و «رمه«ها میپرداخت و متفکر اصیل و جدی را کسی میخواند که از بلندترین کوهها فرود آمده و با در هم کوفتن ارزشهای میانمایه و پست، به ارزشهایی «انسانی، بساانسانی» و آریگویانه به زندگی فرا میخواند.
پستمدرنیستم در برابر آنتیکنفورمیسم
خط فکری مواجهه با ابتذال و میانمایگی، از کییرکگور قرن نوزدهمی به مارتین هایدگر، یکی از بزرگترین فیلسوفان سده بیستم میرسد، متفکری که با طرح اندیشه «اصالت» به انسان گمشده در ازدحام تودهها و «کسان»(داسمن) میتازد. تفکر انتقادی نیچه نیز در بنیانگذاران چپگرای مکتب فرانکفورت، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر بازتاب مییابد. اندیشمندانی که نگران همسانسازی(کنفورمیسم) تجدد ابزاری هستند و هنر عامهپسند(در نمودهایی چون سینما و موسیقی جاز و پاپ) را مهمترین نمود «صنعت فرهنگ» همسانساز تلقی میکنند. مقابله با این رویکردهای «نخبهگرا» نسبت به فرهنگ عامه، در میانه و دهههای پایانی قرن بیستم از سوی دو جبهه قوت گرفت. از یکسو «پستمدرن»ها بر مبنای نسبیانگاری عام، به نفی تقابل هنر والا و هنر مبتذل یا عامهپسند پرداختند و هر گونه ارزشگذاری میان سلائق و علایق فرهنگی و هنری را تخطئه کردند. سوی دیگر پژوهشگران «مطالعات فرهنگی» قرار گرفتند که ایشان نیز با تکیه بر نسبیگرایی و انکار امکان طبقهبندی، از اعتبار یکسان و برابر همه فرهنگها و خردهفرهنگها سخن گفتند و برچسبهای «مبتذل» و «عوامانه» و «میانمایه» را «ارزشگذارانه» و در نتیجه غیر «علمی» و «ایدئولوژیک» تلقی کردند.
نقد وضعیت به جای نقد فرد
اما آیا اطلاق صفت مبتذل بر یک سلیقه یا یک شیء نوعی نگاه از بالا، نخبهگرا و رویهای ارزشگذارانه و غیر«علمی» است؟ آیا یوسف اباذری و تمام کسانی که در سالهای قبل و بعد از او از مبتذل شدن سلیقه فکری و فرهنگی مردم سخن میگویند، خطا میکنند؟ آیا نمیتوان میان موسیقی کلاسیک با موسیقی پاپ به لحاظ ارزش موسیقایی تمایز گذاشت؟ میان فیلمهای بالیوودی با سینمای مستقل اروپا چطور؟ آیا در خود یک «ژانر» هنری، به لحاظ ارزشهای آن «ژانر»، تفاوتی میتوان میان دو نمونه قائل شد و مثلا گفت که فلان قطعه موسیقی پاپ، ارزش بیشتری از دیگر قطعه دارد؟ پاسخ به این پرسشها دشوار است. در عمل البته چنان که آمد، به ضرورتهای عملی این ارزشگذاری و انتخاب صورت میگیرد. اما احتمالا برای این که بتوان به طور قطع و یقین از برچسبهای مبتذل و والا دفاع کرد، نیازمند میانجیهای دیگری هستیم. یک واسطه میتواند شبکه مناسبات و روابطی باشد که این برچسبها در آن به کار گرفته میشوند. یعنی با لحاظ کردن بافت اجتماعی و ساخت گفتاری، ابتذال را تن دادن به مناسبات نابرابر و غیرعادلانه موجود و بلکه تقویت آنها خواند. با این نگاه، امر مبتذل، شیء یا عمل یا خواست یا سلیقه یا... است که اسیر و منقاد وضعیت موجود شده (برای تفصیل این رویکرد، نگاه کنید به گفتگوی مفصل با عادل مشایخی در همین مجله). روشن است که این نگاه تلاشی است برای فاصله گرفتن از نگاه نخبهگرا و شخصی و میکوشد معیاری عام برای تفاوتگذاری میان مبتذل و غیرمبتذل ارائه کند. نگاه قابل بحث دیگر شاید رویکرد هایدگری به قضیه باشد. هایدگر اصالت را پایبندی به خود و امکانات و ظرفیتهای خود و در یک کلام «خودینگی» میخواند و در مقابل ابتذال را خودفراموشی و انحلال در سپهر همگانی قلمداد میکرد. با این نگاه وضعیت مبتذل، شرایطی است که انسانها را از خودشان دور میکند و آنها را گرفتار هیاهوی همگان و ترجیحات و علایق و سلایق ایشان میکند(تفصیل این رویکرد را در یادداشت احسان شریعتی در این مجله بخوانید). با این دو نگاه شاید بتوان معیاری عام و همگانی برای مبتذل نامیدن و مهمتر از آن مبتذل شدن ذوق و سلیقه عمومی(یا عکس آن) پیدا کرد. بر این مبنا، مبارزه با ابتذال و تحقیر آن از انگ زدنهای شخصی و فردی و نگاه از بالا فراتر میرود و به جای متهم کردن این فرد یا آن شیء معین به ابتذال، به نقد وضعیتی میپردازد که در آن امور مبتذل و میانمایه و سطحی و بیارزش میشوند.
این مطلب نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.