آشنایی عموم فوتبال دوستان با پوچ به یکی از زشت ترین جام های جهانی فوتبال یعنی جام جهانی کره و ژاپن بر می گردد جایی که گزارشگران وطنی به اشتباه نامش رو پوچنتینو تلفظ می کردند و پوچ یکی از ارکان سه گانه دفاع آرژانتینِ زیبای بیلسا بود که با چهل و دو امتیاز در دور گروهی توانسته بود خیلی زودتر از سایر مدعیان بلیط کره و ژاپن را رزرو کند و پا به عرصه بازی ها بگذارد. تیمی که با نام هایی نظیر والتر ساموئل، خوان پابلو سورین، خاویر زانتی، آریل اورتگا و گابریل باتیستوتا به غایت نوستالژیک و دوست داشتنی بود و همانقدر ناکام و تراژیک.
آرژانتین زیبای بیلسایِ دیوانه، ناکام بزرگ جام شد. کولینا دایو مایکل اوون را در بازی ای که از شبکه دوی سیما پخش می شد پنالتی تشخیص داد و بازی تهاجمی آلبی سلسته و حملات همه جانبه اش از پس ضربه ایستگاهی استثنایی اسونسون سوئدی بر نیامد تا تک گل باتی گل در برابر رقیب سنتی آنها در دور گروهی یعنی نیجریه بی اثر بماند. آرژانتین در دور گروهی حذف شد و سرنوشت بیلسا چند سال بعد جایی همان حوالی در شیلی رقم خورد. یکی از سرکش ترین نمونه های سرخ پوستی مشاهده شده در تاریخ آنقدر در جام جهانی 2010 درخشید تا رسانه ها نمایش آن تیم را این طور تیتر ببندند: "شیلی، خروش دوباره مرد دیوانه"!
پوچ را بدون شک باید یکی از شاگردان خلف مکتب بیلسایی به شمار آورد که پپ گواردیولا، او را بزرگترین مربی عصر ما می داند. معروف است پس از مکالمه این دو در مصاف بیلبائو-بارسلونا در لالیگا، پپ با تعجب گفته بود که بیلسا بارسلونای او را از خود پپ هم بهتر می شناسد که مشخصا اشاره به قدرت بالای تجزیه و تحلیل بیلسا دارد.
اشارات و صحه گذاری هایی که به وضوح بیانگر ضعف بزرگ فوتبال بینی طیفی از طرفداران فوتبال است که عموما عملکرد و پرونده یک مربی یا بازیکن را با دستاوردهای فلزی اش می سنجند. در حالی که بیلسا از آن دست مربیانی به حساب می آید که بر خلاف دیگرانی که از داشته های فوتبال بهره می برند چیزهایی به فوتبال اضافه کرده و مرزهای نامرئی این هنر را گسترش داده است. در نتیجه در حالی که حضور مورینیو، بلان، گواردیولا و... روی نیمکت قدرت های اروپایی در سال های اخیر، اهمیت کرایوف را برای فوتبال به درستی بارها و بارها در شبکه های اجتماعی توییت و ریتوییت کرده، بد نیست یادمان بیاید که سیمئونه، پلگرینیو و همین پوچتینو که چهارشنبه شب تمام جهان را دوباره دیوانه فوتبال کرد هم شاگردان بیلسا بودند؛ بیلسایی که با مجموعه ای از بدشانسی ها و انتخاب های غلط هیچ وقت آن طور که باید و شاید دیده نشد و از نبوغ سرشارش چیزی جز خاطرات مبهمی نظیر ابرنمایش اتلتیک بیلبائو برابر منچستریونایتدِ سرالکس در جام یوفا و نمایش فوق تهاجمی شیلی دوست داشتنی او در جام جهانی 2010 به انضمام گام برداشتن های هیستریکش لب خط به یادگار نماند.
حضور تاتنهام و لیورپول در فینال این فصل را باید زیباترین اتفاق فوتبالی فصل قلمداد کرد. فوتبال در ذات و ماهیت خودش زندگانی از دل زندگی واقعی ماست. یک زندگی آرمانی با همه مشخصه هایی که زندگی واقعی عاری از آن است. دنیای رویایی که واقعیت ندارد و همین ممکن سازی ناممکن ها و طلوع هزار باره خورشید از پس هر غروب در آن است که فوتبال را برای ما معمولی های بی شمار دنیای بی رحم واقعی، آوردگاهی برای جستجوی گمشده بزرگ عصر ما یعنی امید می کند. خلاف زندگیِ واقعی زشتی که در آن با پسماند غذای یک کشور می شود یک قاره را سیر کرد.
در چنین دنیایی شاید یکی از تلخ ترین رخدادها باید دوریِ هر چه بیشتر فوتبال به عنوان امید واپسین ما از ماهیت اش باشد. فینال های تکراری و قدرت هایی که روز به روز محدود و محدودتر می شوند و ستارگانی که گذرگاه شان هر سال تنگ تر و تنگ تر همان اندازه که به دنیای واقعی ما شبیه است از دنیای آرمانی ما دور است. این چنین فوتبالی در تضاد آشکاری با ارزش های برابر و برابری فرصت ها قرار دارد و قصه جایی تلخ تر می شود که هنوز خاطرمان هست در روزهایی که خیلی دور نبود والنسیا با هکتور کوپر، دیناموکیف با ربروف و شوچنکو، دپورتیوو لاکرونیا با ویسنته و آلبر لوکه و لیدز با مارک ویدوکا و آلن اسمیت متناوبا در مراحل پایانی لیگ قهرمانان رویت می شدند و سهم برشای دوست داشتنی آن سال ها از فوتبال، روبرتو باجو به انضمام پپ گواردیولا بود.
در چنین بستری معجزه هایی از قبیل قهرمانی پورتو و تاج گذاری نخبگان بی نام و نشانی نظیر ژوزه مورینیو، حذف رئال توسط دیناموکیف یا کنار زدن بارسلونا به دست والنسیا، کامبک دپورتیوو لاکرونیا در ریازور در برابر میلان بزرگ آنچلوتی، فوتبال را به چیزی که باید باشد شبیه تر می کرد و زندگی را قابل هضم تر. بر همین اساس صرف نظر از هر نتیجه ای که در فینال این فصل رقم بخورد به نظر من فوتبال دِینش را به ما ادا کرده و این همان نوری است که این خورشید هر هفته باید به ما ببخشد، تزریق دُز نامحدودی از امید به شریان آدمیان و پاشیدن سطلی از رنگ به سطح خاکستری زندگی.
طرفداری