بکوشید تا رنجها کم کنید
دل همگنان شاد و خرم کنید ۱
سراسر شاهنامه آکنده از اندیشههای انسانگرایانه نیکخواهی، نیکوکاری، مهرورزی، جوانمردی، دادگرایی و ظلمستیزی است؛ اندیشههایی که مناسبتترین و مساعدترین زمینه و بستر را برای برپایی جهان مطلوب و جامعه آرمانی فردوسی فراهم میکند. انساندوستی دارای جنبهها و جلوههای متعدد و گوناگونی است که در زیر، جداگانه به بررسی و تحلیل آنها پرداخته میشود.
۱ ـ. نیکخواهی و نیکوکاری
ستودهتر آن کس بود در جهان
که نیکش بوَد آشکار و نهان
ستایش نیکی و نیکوکاری و نکوهش بدی و بدکرداری از پیامهای اصلی و کلیدی فردوسی در شاهنامه است که انعکاس آنها در بخشها و داستانهای مختلف این اثر جاویدان، به کرات مشاهده میشود. در این قسمت نخست به بررسی منزلت نیکی و آثار وضعی آن از دیدگاه حکیم طوس پرداخته و سپس جلوههای نیکی در شاهنامه در زمینههای گوناگون ارائه میشود:
۱ ـ. ۱ ـ. منزلت نیکی و پیامدهای آن
کجا آن گزیده نیاکان ما؟
کجا آن دلیران و پاکان ما؟
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت
فردوسی نیکاندیشی و نیکوکاری را از شرایط و لوازم آدمیت میشمارد و در مقابل، بداندیشی و بدکاری را از نشانههای دیوصفتی تلقی میکند.
تو مر دیو را مردم بدشناس
کسی کو ندارد ز. یزدان سپاس
هر آن کو گذشت ۲ از ره مردمی
ز. دیوان شمر، مشمر از آدمی
همچنین نیکوکاری را از نشانههای خردمندی و مالاندیشی میداند.
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
از دیدگاه فردوسی، نیکی و بدی آثار وضعی خود را در پی دارد: نیکوکار دیر یا زود ثمرة نیکی خود را میبیند و بدکار هم به سزای اعمال زشت خود میرسد.
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندر خورت
فردوسی نیکیگرایی را توفیقی الهی میشمارد که بابت آن شکرگزاری بایسته است.
به نیکیگرای و غنیمتشناس
همه ز. آفریننده دار این سپاس
و برای بدی نیز سرانجامی جز بدبختی و بدنامی نمیشناسد.
مکن بد که بینی به فرجام، بد
ز. بد گردد اندر جهان، نام بد
*
و گر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی ۳،
۱ ـ. ۲ ـ. زمینههای نیکی
نیکی طبعاً از مقولاتی است که در ساحتها و زمینههای گوناگون از پندار، گفتار، رفتار و... متجلی میشود:
۱ ـ. ۲ ـ. ۱ ـ. پندار نیک
فردوسی به پیروی از ارزشهای اخلاقی محترم در ایران باستان و آیین زردشت، نخستن مرحله نیکی را پاکنیتی و نیکاندیشی میداند.
جوانمردی و راستی پیشه کن
همه نیکوی اندر اندیشه کن
*
ز. بد تا توانی، سنگالش ۴ مکن
از این مرد داننده بشنو سخن
*
به دل نیز اندیشه بد مدار
بداندیش را بد بوَد روزگار
*
هرآن کس که اندیشه بد کند
به فرجام، بد با تن خود کند
از منظر فردوسی، یکی از مظاهر بارز نیکپنداری، خوشبینی و دوریگزینی از بدگمانی است.
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
۱ ـ. ۲ ـ. ۲ ـ. گفتار نیک
مرحله بعدی نیکی، نیکگفتاری است. در این زمینه هم، شواهد پرشماری در شاهنامه مشاهده میشود. شایان تأمل است که در اکثر این شاهدها، فردوسی، بر ضرورت همراهی و هماهنگی پندار با گفتار و نیز گفتار با کردار تاکید کرده است.
زبان را چو با دل بوَد راستی
ببندد ز. هر سو در کاستی
*
چو گفتار و کردار نیکو کنی
به گیتی روان را پی آهو ۵ کنی
*
به گفتار خوب ار هنر خواستی
به کردار پیدا کند راستی
۱ ـ. ۲ ـ. ۳ ـ. کردار نیک
سومین و آخرین مرحله نیکی، نیکرفتاری است. در واقع ارزش پندار و گفتار نیک هنگامی بیشتر و بهتر آشکار میشود که به عرصه عمل (کردار نیک) هم برسد.
نمرد آنک او نیککردار مُرد
بیاسود جان را به یزدان سپرد
بپرسید و گفتا که: بدبخت کیست
که هموارش از درد باید گریست؟
*
چنین داد پاسخ که: داننده مرد
که دارد ز. کردار بد روی زرد
*
چنین داد پاسخ که کردار بد
بود خصم روشن روان و خرد
مکن تا توانی تو کردار بد
که از دانشی بد نیاید سزد
در جایی دیگر، اجتناب از بدرفتاری را موجب راهیابی به بهشت میشمارد.
چو دوری گزیند ز. کردار زشت
بیابد بدان گیتی اندربهشت
شایان یادآوری است که فردوسی یکی از نشانههای پردانشی را بهتر بودن کردار فرد از گفتار وی میداند.
کسی کوبه دانش توانگر بود
ز. گفتار کردار بهتر بود
۱ ـ. ۲ ـ. ۴ ـ. نیکنامی و نیکفرجامی
از نظر فردوسی، دستیابی به نام نیک از اهمیت و منزلت والایی برخوردار است.
به نام نکو گر بمیرم، رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
*
به گیتی ممانید ۶ جز نام نیک
هر آن کس که خواهد سرانجام نیک
گفتنی است که فردوسی کسب نام و فرجام نیک را به تحقق دو شرط موکول میکند: دوریگزینی از گناه؛ در امور ناخوشایند، خود را با دیگرانـ اعم از دوست و دشمنـ در شرایط مساوی قراردادن.
چه سازیم تا نام نیک آوریم؟
در آغاز فرجام نیک آوریم؟
بدوگفت: شو دور باش از گناه
جهان را همه، چون تن خویش خواه
هر آن چیز کانت نیاید پسند
تن دوست و دشمن در آن بر مبند
واپسین بیت اشعار یادشده، در واقع تکرار همان اصل بسیار معروف اخلاقی است که: «آنچه را برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند!»
۱ ـ. ۲ ـ. ۵ـ نیک رفتاری در برابر بدرفتاری
بکوشید و خوبی بهکار آورید
چو دیدند سرما بهار آورید
مشابه این مضمون را در جای دیگری از همین منظومه مییابیم.
چنین گفت: کیخسرو هوشمند:
که هر چیزکان نیست ما را پسند
نیاریم کس را همان بد به روی
و گر چند باشد جگر کینهجوی
که بد کرد با پر هنر مادرم
کسی را همان بد به سر ناورم
۲ ـ. همدلی و غمخواری برای همنوع
فردوسی یکی از انسانیترین شخصیتهای ادبیات کهن ایران است که در جای جای شاهنامه بر ضرورت تلاشورزی برای رفع نیازهای بینوایان و درماندگان و تیمارداری دردمندان، تأکید کرده است. توجه و احساس مسئولیت حکیم طوس در این خصوص، به حدی است که وی تحمل رنج برای تأمین آسودگی و برطرفسازی دشواریها و گرفتاریهای دیگران را مایة اصلی خوشنودی و شادکامی انسان میداند.
تو را زین جهان شادمانی بس است
کجا ۷ رنج تو بهر دیگر کس است
و در جایی دیگر، خوشحال کردن «درویشان» و اعضای خاندان و آشنایان و اطرافیان خویش را موجب توانگری واقعی انسان تلقی میکند.
توانگر شوی گر تو درویش را ۸
کنی شادمان مردم خویش را
در بسیاری از موارد دیگر نیز، به رعایت حال درویشان و «ارزانیان» ۹ و یاریرسانی بدانان موکداً توصیه کرده است:
همه گوش و دل سوی درویش دار
همه کار او، چون غم خویش دار
*
به هر جایگه یار درویش باش
همی را دبر مردم خویش باش
*
به ارزانیان بخش هر چت ۱۰ هواست ۱۱
که گنج تو ارزانیان را سزاست
ببخش و بخور هرچه آید فراز ۱۲
بدین تخت و تاج سپنجی مناز
در بیتهای زیر عواطف انسانی کمنظیر فردوسی و احساس مسئولیت کمنظیر وی در قبال انواع دردمندان و نیازمندان و رفع آلام آنان به شیواترین و زیباترین گونه و تعبیر متجلی شده است.
کسی را که پوشیده دارد نیاز ۱۳
که از بد همی دیر باید جواز ۱۴
همان نیز پیری که بیکار گشت
به چشم گرانمایگان خوار گشت
دگر هر که چیزیش ۱۵ بود و بخورد
کنون ماند با درد و با باد سرد ۱۶
کسی را که نام ۱۷ است و دینار نیست
به بازارگانی کسش کار نیست ۱۸
دگر کودکانی که بینی یتیم
پدرمرده و نیستشان زرّ و سیم
زنانی که بی شوی و بی پوششاند
که کاری ندارند و بی کوششاند
بر ایشان ببخش این همه خواسته
برافروز جان و روان کاسته ۱۹،
۳ ـ. دوریگزینی از آزاررسانی
فردوسی بیآزاری را از جملة والاترین فضایل انسانی تلقی میکند و آن را یکی از دو شرط نیل به رستگاری میداند:
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
در مقابل، آزردن دیگران و بدی رواداشتن در حق آنان را با مبانی دینی منافی میشمارد و آدمیان را موکداً از آنها برحذر میدارد.
خودآزردنی ۲۰ نیست در دین ما
مبادا بدی کردن آیین ما
او بیآزاری را در ردیف خداپرستی میآورد.
ز. چیز کسان دور دارید دست
بیآزار باشید و یزدانپرست
فردوسی براین باور است که کسی که درصدد رنجه کردن دیگران برآید، دیر یا زود، به سزای عمل ناشایست خود خواهد رسید.
مشو شادمان ار بدی کردهای
که آزرده گردی گر آزردهای
اهمیت و ارجمندی بی آزاری به درجهای است که حتی آزردن حیوانات هم جایز نیست، سهل است، آن را سخت نکوهش میکند تا آنجا که حیواناتآزاری را بدطینت و بیرحم میخواند.
سیه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
*
به نزد کهان و به نزدِ جهان
به آزارِ موری نیرزد جهان
*
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
آدمی هر قدر بیآزار باشد، به همان نسبت، فقدانش تاسفانگیز میشود.
زگیتی هر آن کو بیآزارتر
چنان دان که مرگش زیانکارتر
فردوسی ضمن داستان خاقان چین، با طرح یک استفهام انکاری، «ستایش» و «آفرین» را بر «نکوهش» و «نفرین» رجحان میدهد.
بیآزاری و جام میبرگزین
که گوید که نفرین به از آفرین؟
و با شیوهها و استدلالهای گوناگون، به مذمّتِ آزاردهی و گزندرسانی میپردازد:
دگر گفت: مردم نگردد بلند
مگر سربپیچد ز. راه گزند
*
به رنجش مفرما و سَرَدش مگوی
نگَر تا چه آوردی او را به روی
*
میازار کس را که آزادمرد
سراندر نیارد به آزار و درد
*
سرِمایه مرد سنگ و خرد
به گیتی بیآزاری اندر خورد
۴ ـ. مردمی و جوانمردی
از نظر فردوسی «مردمی» بودن ـ. یعنی اتصاف به صفات عالیه انسانی ـ. از شرایط لازم آدمیت است که بدون آن، آدمی، به مرتبه «دیوان» تنزل مییابد.
هر آن که گذشت از رهِ مردمی
ز. دیوان شِمرُ مَشمُر از آدمی
*
جهان یادگار است و ما رفتنی
به مردم نماند به جز مردمی
*
به گیتی بِه از مردمی کار نیست
بدین ۲۱ با تو دانش به پیکار نیست
*
زدارنده بر جانِ آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود
*
سخن را مگردان پس و پیش هیچ
جوانمردی و داد دادن بسیج ۲۲
شایان تامل و یادآوری است که فردوسی واژههای «مردمی» و «جوانمردی» را به دفعات، در کنار کلمه «راستی» آورده است؛ گویی که این مفاهیم لازم و ملزوم اند.
هنر مردمی باشد و راستی
ز. کژی بود کمّی و کاستی
-----------------------------------
پینوشتها:
۱ ـ. شواهدی که در این مقاله بدانها استناد شده، از شاهنامه نسخه مسکو، انتشارات هرمس و بروخیم نقل شده است. // ۲ ـ. منحرف شد// ۳ ـ. خواب راحت نمیروی// ۴ ـ. اندیشیدن، تصور کردن// ۵ ـ. عیب، نقص// ۶ ـ. باقی مگذارید// ۷ ـ. در اینجا به معنای «که» ربط به کار رفته است// ۸ ـ. بینوایان، بیبضاعتان// ۹ ـ. نیازمندان// ۱۰ ـ. مخفّف هر چهات (= هر چه که تو را) // ۱۱ ـ. تمایل، خواست، علاقه// ۱۲ ـ. فراهم آید، پیش آید// ۱۳ ـ. کسی که از سر مناعت و به منظور حفظ آبرو نیازمندی خود را آشکار نمیکند. // ۱۴ ـ. رهایی، خلاصی، نجات// ۱۵ ـ. دارایی، ثروت// ۱۶ ـ ناامیدی، کمتوجهی و بیاعتنایی// ۱۷ ـ. اسم و رسم، شهرت// ۱۸ ـ. کسی با او معامله و داد و ستد نمیکند// ۱۹ ـ. روحیه کسی را که روانش افسرده است احیا کن. // ۲۰ ـ. مستحق آزردن// ۲۱ ـ. در این خصوص// ۲۲ ـ. قصد کن
این مقاله نخستین بار در روزنامه اطلاعات منتشر شده است.