سالهاي پاياني قرن نوزدهم ميلادي همراه است با دگرگونيهاي وسيع در دنياي غرب. سرآغاز اين دگرگونيها به قرن هيجدهم ميرسد، يعني آغاز صنعتي شدن. اين حركت در قرن نوزدهم با همه لوازم و مقدورات خود بهخصوص از نيمه دوم قرن به بعد نمايانتر شد.
در حوزههاي فكري، ايدئولوژيهاي جديدي پا به عرصه وجود گذاشتند. جنبشهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي بزرگي در اروپا شكل گرفت و چهره اروپا را دگرگون ساخت. آنگاه اين جنبش حركت خود به سمت مشرق زمين را آغاز كرد. در استانبول سالها پيش از مشروطه منجر به صدور فرمان گلخانه شد. لوازم ترقي كه ترجمه و انتشار آثار و توليدات فكري و معرفي ترقيات اروپاييان بود به حوزههاي پيراموني ايران منتقل و تدريجاً از طريق استانبول، قاهره، تفليس، باكو، دهلي و كلكته وارد ايران شد.
اولين آثار چنين تحولي پيدايش نسلهاي متفاوتي از نخبگان بود كه نخستين روشنفكران غربگرا كه خواهان تغيير در همه ساختارهاي كهنه بودند را تقديم جامعه استبدادزده ايران كرد. اين نسل عموماً در انتهاي سير تطورات فكري خود به لامذهبي و نفي همزادي مذهب و سياست در تاريخ ايران ميرسند و از اساس منكر دين و تشيع ميشوند. اين موضوع جرياني تاريخي است كه روشنفكران ايران كماكان از درك آن عاجزند. ريشه اين تعارض كه به تضادهاي ويرانگر در جريانات فكري ايران معاصر تبديل شده است درك ناقص از ساختارهاي ذاتي و ظرفيتهاي اجتماعي و فرهنگي موجود در سنتها و باورهاي تغييرناپذير در ميان ايرانيان و اصرار اين جماعت بر تغيير آنها بهواسطه جايگزين ساختن باورهاي ناهمگن وارداتي است. اين دور باطل دهها سال است كه در ايران جريان دارد. سرآغاز آن را ميتوان به نهضت موسوم به مشروطه منتسب كرد. شايد بتوان يكي از علل مهم و كليدي تداوم اين نزاع را فقدان تاريخنويسي درست يا تحليل صحيح از وقايع و حوادث مشروطه تلقي كرد. ضعف در ارائه تصوير دقيق از يك پديده يا حادثه منجر به نارسايي و نقص در تحليل آن ميشود و تحليل غلط درك صحيح و برداشت حقيقي از حوادث را دچار تزلزل ميسازد و در نهايت شك و تحريف نتيجه چنين فرآيندي است.
بنابراين يكي از ضعفهاي مهم در بازشناسي علل فرازونشيبهاي فكري در ايران معاصر ضعف در پردازش حوادث و ارائه چهره شفاف و آشكار از همه رخدادهايي است كه در يك فرآيند زماني مشخص روي داده ، اما وجود قرائتهاي متفاوت و گاه متناقض يا جانبدارانه همچنان فضاي دسترسي به حقايق را غبارآلود نگاه داشته است. يكي از ابزارهايي كه در طول دهههاي گذشته تلاش كرده است تا پارههايي از تاريخ معاصر را به تصوير بكشد، تلويزيون است. سوابق نشان ميدهد كه اين رسانه در طول چند دهه گذشته چند مقطع گزينشي از تاريخ معاصر را مورد توجه قرار داده است. پيش از انقلاب همه تلاش كارگزاران و اهالي سينما و تلويزيون تهاجم و تخريب چهره قاجاريه براي توجيه خرابكاريها و وابستگيها و استبداد پهلوي بود. در اين دوره فيلمهايي ساخته شد از جمله سلطان صاحبقران پس از انقلاب نيز تا مقطعي پرداختن به دوره قاجار ادامه داشت تا اندازهاي كه نوعي غفلت از فجايع دوره پهلويها مشهود بود. اين روند تعديل شد اما همچنان ابهامات بزرگ و جدي در تبيين حوادث تاريخي دوره قاجار باقي است. از جمله اينكه به دوره فتحعلي شاه، عباس ميرزا و از همه مهمتر به جريان جنگهاي ايران و روس و تبيين علل و ريشههاي شكست و بيان آثار مخرب و رواني دو قرارداد گلستان و تركمنچاي بر روحيه ملي ايرانيان كه همچنان باقي است هيچ اشارهاي ديده نميشود. همچنين تحولات مربوط به مشروطه هم دچار غفلت آشكار شده و طرحهاي ارائه شده براي ترسيم و توصيف تحولات اين حادثه از 10 سال قبل در آرشيو سيما فيلم خاك ميخورد، تا اينكه اين اواخر سريال سالهاي مشروطه پخش شد. طبيعي است كه با ورود به مواردي از اين دست حساسيتهاي معقولي پيرامون نوع نگاه، جهتگيري، هدفها و نتيجهگيري نهايي از يك ساخت تاريخي بروز ميكند. اكنون نخستين تجربه در اين باره اتفاق افتاده است. در نگاه اول فاصلههاي عميقي ميان حقايق رخ داده و آنچه كه به تصوير كشيده شده است به چشم ميخورد. هرچه عميقتر هم كه نگاه شود به همان ميزان فاصله و شكاف ميان حقيقت و مجاز و واقعيت و تخيل آشكارتر ميشود. در اين جستار تلاش شده است تا با ارائه تصويري واقعگرايانه از اتفاقات مشروطه، مخاطبان در مقام مقايسه قرار گيرند.

جستجويي در ميانه تاريخ معاصرواژه مشروطه يكي از اصطلاحاتي است كه همانند برخي واژههاي ديگر نظير دمكراسي از بيرون مرزها وارد ادبيات سياسي ايران گرديده و مصطلح شده است. برخي آن را برگرفته از واژه انگليسي Charter بهمعناي اعطاي امتيازات ازسوي پادشاه ميدانند و همچنين لغت فرانسوي Charte بهمعناي قانون اساسي كه پس از دوره ناپلئون در فرانسه رواج يافت. قدمت كاربرد اين واژه در ايران ده سال پيش از صدور فرمان مظفرالدين شاه است كه در اصل فرمان تشكيل مجلس شوراي ملي است. اين فرمان در سيزده مرداد 1285 و در پاسخ به متحصنين در باغ سفارت انگليس امضا و خطاب به مشيرالدوله صدراعظم صادر شد. در اين فرمان مظفرالدين شاه اجازه تأسيس مجلس شوراي ملي با حضور شاهزادگان قاجار، علما، اعيان و اشراف و ملاكين و تجار و اصناف را صادر كرد. چون در اين فرمان به ديگر طبقات مردم اشاره نشده بود فرمان ديگري صادرو فرمان اوليه اصلاح شد. در اين فرمان مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي تغيير يافت. بنابراين در دو فرمان اوليه نامي از مشروطه در ميان نيست و بعدها به فرمان مشروطيت شهرت يافت و در تاريخ سياسي معاصر ايران ثبت شد. در دوره خيزش نوگرايي در ايران يعني دهه هشتاد قرن گذشته شمسي، اين واژه ابتدا ازسوي روشنفكران سكولار از طريق جزوات و شبنامهها منتشر شد و پس از آن در تحصن و اعتراض مشروطهطلبان متشكل از سكولارها و روحانيون طرفدار تغيير و محدودسازي شاه در باغ سفارت انگليس بر زبان آمد. اين واژه آنگاه عموميت بيشتري يافت كه در نطق معروف تقيزاده در خلال مشاجرات نمايندگان در مجلس اول در ديماه 1285 مستقيماً بهكار رفت. پس از مرگ مظفرالدين شاه هنگاميكه براي نخستين بار محمدعلي شاه در بهمنماه 1285 مورد استيضاح مجلسيان قرار گرفت، مفهوم مشروطه بودن سلطنت در ايران آشكار شد و شاه پس از كشمكشهاي فراوان درباره تعريف معاني مشروطه آن را بهصورت كنسطيطوسيون پذيرفت. با توجه به مفاهيم اين واژه فرنگي، دليل شاه براي پذيرش آن ترس از تبديل رژيم سلطنتي به نظام جمهوري بود و نهايتاً واژه مشروطيت در مقدمه متمم قانون اساسي وارد ميشود و بدون ارائه تعريف دقيق و روشن از آن در ماده (7) تنها اشاره ميشود كه «اساس مشروطيت موقوفالاجرا نيست» يعني پذيرش شرايط تعريف شده و محدوديتهاي شاه قابل بازگشت نميباشد.
يكي از اتهامات وارده به اميركبير در سر داشتن كنسطيطوسيون است. بهمعناي دولت منتظم يعني اعمال محدوديت اراده فردي و اداره مملكت بر پايه قواعد و اصول و مصون داشتن جان و مال افراد از اعمال خودسرانه. به تعبيري ديگر نفي سنت مالكالرقابي و اينكه هرگاه يكي از اركان دولت مورد اتهامي قرار گيرد بدون رسيدگي حكمي صادر نشود. امير بر آن بود تا شاه را متقاعد به پذيرش تغيير رفتار و نوع حكومت خود تحت مفاهيم كنسطيطوسيون كند. برخي اسناد گوياي اين مفهومند كه اميركبير بهدنبال فرصت مناسبي بوده تا به اصطلاح «خيال كنسطيطوسيون» را عملي سازد اما همانگونه كه خود گفته بود» سرانجام شاه مرا قربان خواهند كرد» پيش از عملي كردن اين هدف از ميان برداشته شد. مفهوم عملي دولت منتظم همزمان با دوره صدارت امير در ايران در زمان صدارت رشيد پاشا صدر اعظم سلطان عبدالحميد عثماني تحت عنوان «خط شريف گلخانه» اجرا شده بود. او نيز بهدنبال ايجاد سيستمي بود كه با اجراي آن جان وزيران بازيچه هويوهوس سلطان عثماني قرار نگيرد. اين مفهوم در دولت عثماني پس از امضاي «فرمان گلخانه» عملي شد اما در ايران با مرگ امير عقيم ماند، پس از قتل اميركبير دوره توسعه حاكميت استبداد و نفوذ و دخالت روزافزون دول خارجي در امور داخلي ايران افزون بر گذشته فرا ميرسد. رقابت فرساينده روس و انگليس بر سر منافع خود در ايران لحظههاي تاريكي از تاريخ ايران را تا زمان فرار محمدعلي شاه از ايران رقم ميزند. حاكميت فضاي دسيسه و بازيهاي سياسي و خصوصاً بازيگران عرصه سياسي در ايران به اندازهاي پيچيده و آثار و تبعات آن در شكلگيري اوضاع جديد در ايران آنقدر عميق است كه شايد از جنبههاي تاريخي و ضرورتاً، بايد ازسوي گروههاي مطالعات تاريخي، مجدداً مورد بازنگري قرار گيرد. در اين ميان ترسيم نقش بازيگران اصلي در تحولات سياسي ايران حائز اهميت بسياري است.

در دوره تجددخواهي ايرانيان و در طول پنجاه سال حكومت ناصرالدين شاه تحولات عميقي در حوزههاي نظري در ميان گروههاي مختلفي از جامعه نخبگان ايران شكل گرفته است. نقش روحانيت در بيداري و خيزشهاي مقطعي نظير واقعه رژي نقش روشنفكران سكولار و عموماً فراماسونر در طرح واردسازي بينشهاي جديد به درون جريانات فكري و اجتماعي نظير ميرزا آقاخان كرماني و ميرزا ملكم خان ارمني، پيدايش تشكلها و نحلههاي فكري مختلف نظير بابيها و بهاييها و تلاش آنان براي رهبري حركت نوگرايانه و تجددخواهانه در ايران با هدايت و حمايت روس و انگليس فضاي سياسي كشور در اين دوره را سخت غبارآلود و مملو از منازعات فكري و لفظي و بهگونهاي پايانناپذير پرالتهاب ساخته است. اين روند از زمان پيدايش افرادي چون ميرزا آقاخان كرماني، ميرزا ملكم خان ناظمالدوله و نيز جريانات ريشهدارتري چون بابيها و بهاييها در صحنه سياسي ايران آغاز ميشود. از آنجا كه تبارشناسي جريانات سياسي و افراد و حاملان افكار و سازندگان جريانات فكري نقش روشني در آشكارسازي جريانات و حوادث سياسي ايران دارد، اشاره بهگوشههايي از زندگي و آراي برخي نخبگان فكري مؤثر در ميان نوگرايان و تجددخواهان ايراني ضروري مينمايد.
ميرزا ملكم خان ناظمالدولهميرزا ملكم خان فرزند ميرزا يعقوب سنگتراش ارمني در جلفاي اصفهان بهدنيا آمده است. پدر وي به ظاهر اسلام آورده بود. او در فرانسه تحصيل كرد و پس از بازگشت به ايران مورد توجه شاه قرار گرفت و بارها ازسوي او با مأموريتهاي سياسي عازم اروپا شد. ملكم در طول حيات خود به ظاهر دچار تشتت و نوسانات فكري فراواني است. او را از جمله روشنفكران نسل اول ايران كه تأثير شگرفي در پيدايش تفكر تجددخواهي در ايران داشته است ميدانند. ملكم در سفري كه در سال 1236 شمسي بههمراه فرخ خان امينالدوله براي مذاكرات صلح با انگلستان به پاريس داشت به عضويت تشكيلات فراماسوني در آمد و در يك لژ بهنام «دوستي حقيقي» پذيرفته شد. يك سال بعد مستقلاً فراموش خانهاي را در ايران تأسيس كرد. ملكم با تأسيس اين لژ افراد مختلفي از رجال و درباريان و روشنفكران و حتي برخي روحانيون را جذب و عضو كرد. يعني همان كاري كه سالها بعد سيدحسن تقيزاده با عضويت در لژ بيداري ايرانيان و تأسيس و بنيانگذاري لژهاي آلماني در ايران انجام داد. نقش ملكم و افكارش در جهتگيري حركت تجددخواهي در ايران و هدايت آن بهسوي هرجومرج فكري بسيار آشكار و اثرات آن در حوادث دوره مشروطه كاملاً روشن است. او داراي تناقضات حيرتآوري است. فرازوفرودهاي فكري او غيرعادي و صرفاً مختص خود اوست. ملكم ابتدا خواهان تقليد بيچون و چرا از مدنيت و نظام سياسي غرب بود. او اعتقاد داشت «به همان دليلي كه تفنگ را ما اختراع نكرديم و يا ما كالسكه آتشي نساختيم، به همان دليل نيز دستگاه اجرا نداريم. بنابراين ما در مسائل حكمراني نيز نميتوانيم و نبايد از پيش خود اختراعي نماييم. حرف آخر او درباره پذيرش بيچون و چراي تمدن فرنگي اين است كه ميگفت؛ من خود اختراعي نخواهم كرد، كاش اولياي دولت ما نيز در اختراعات دولتي يك قدري به عقل خود كمتر اعتماد مينمودند و آن اصولي را كه فرنگيها با اين همه علم و تجربه يافتهاند، كمتر تغيير ميدادند».
ملكم خان در سفر سوم ناصرالدين شاه به فرنگ همراه شاه بود. در اين سفر ملكم موفق ميشود با پرداخت رشوه به شاه امتياز معروف لاتاري در ايران را با امضاي شاه و با منشي فرانسوي سفارت ايران در لندن منعقد كند اين يعني همان كاري كه سيدحسن تقيزاده در دوره رضاخان با تجديد قرارداد دارسي و تمديد واگذاري امتياز نفت به انگليس انجام داد اين نقطه سياه ديگري بر فعاليتهاي سياسي اوست. برخي مورخين ملكم را بهدليل وجود چنين لكههايي در پرونده سياسياش فردي فرومايه، حقير، كلاهبردار، منفعتطلب و كاسبكار معرفي و مواضع سياسياش را براي تأمين اين هدف ميدانستند. از تناقضهاي آشكار موجود در افكار او ديدگاه و برداشتش نسبت به نقش روحانيت در جامعه ايران است.
او در يكي از نوشتههاي خود خطاب به مشيرالدوله مينويسد: «دشمنترين اشخاص براي نظم مملكت و تربيت ملت و آزادي آنها، طايفه علما و اكابرفناتيكاند». اما او پس از خروج از ايران و اقامت در لندن در روزنامه قانون و در شمارههاي مختلف علما را «پهلوانان ترقي» ميناميد و مدعي بود كه بهزودي بر كل ملل ثابت خواهد شد كه «خداوندان آدميت و پهلوانان ترقي دنيا در همين مسلك علماي ما بودهاند». امروز با مرور افكار و عقايد و آثار برجايمانده از ميرزا ملكم خان روشن است كه او نقش بهسزايي در تشديد اختلافات فكري، ايجاد تشتت آرا در ميان روشنفكران و روحانيون و بهوجود آوردن فضايي آكنده از تشنج اعتقادي ميان جريانات سياسي و نيز سابقهاي از فرصتطلبي و ايجاد انحراف در ميان گروههاي مختلف سياسي و انگيزههاي سازمان يافته براي تنشزايي و اختلال در نظم اجتماعي و سياسي ايران داشته است، او در 1287 دو سال پس از تشكيل مجلس از دنيا رفت.
ميرزا آقا خان كرمانيچهره ديگري كه نميتوان از كنار او و عقايدش بهسادگي عبور كرد ميرزا آقاخان كرماني است. او همچون ميرزا ملكم از نسل اول روشنفكران غربگراي ايران است. ميرزا آقاخان فرزند ميرزا عبدالرحيم مشيزي از خانهاي بردسير كرمان و از هواداران فرقه علياللهي بود. وي در كرمان فقه و اصول، حديث و روايت، تاريخ ملل و نحل، رياضيات، طب، نجوم، منطق و حكمت و عرفان آموخت. معروفترين استاد وي ملا محمدجعفر كرماني ملقب به شيخالعلما بود. اين استاد در زمان ناصرالدين شاه بارها به اتهام بابيگري به زندان افتاده بود.
ميرزا آقاخان پس از تحصيلات به اصفهان رفت و در جلسات سري ميرزا هادي دولتآبادي نماينده صبح ازل رهبر بابيها شركت كرد. در اين جلسات با ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ اصفهاني پدر محمدعلي جمالزاده آشنا شد. در اين ملاقاتها هوش وي براي بابيها آشكار و پس از آن طي فراز و نشيبهاي بسيار ناگزير به فرار به استانبول شد. از آنجا براي ديدار با مدعي نيابت عليمحمد باب يعني صبح ازل افندي بهسمت قبرس هدايت شد. در قبرس صبح ازل دختر خود را به عقد آقاخان درآورد و اين پيوند پس از بازگشت به استانبول گسست. در استانبول جذب جاذبه سيدجمال اسدآبادي و شيفته او شد پس از مدتي در يكي از نامههايش نوشت: حضرت شيخ «سيدجمال» در خانه خود به استقلال نشسته و چند نفر نوكر گرفته از صبح تا شام به پذيرايي مردم مختلف از هندي، تازي، افغاني، ايراني، ترك و سوداني مشغولند و غير از اين هيچ كاري ندارند». به اين ترتيب از سيدجمال هم بريد و پس از سرخوردگيهاي متعدد و در اواخر عمر به يكي از جديترين نقدكنندگان دين و نفيكنندگان حقانيت اسلام و تشيع تبديل شد. او را مصداق بارز نسل اول از روشنفكران ايراني ميدانند كه در سير تفكرات خود همانند ميراز ملكم خان دچار تناقضات و تغييرات عجيب شده و در آخر تبديل به اولين تدوينكننده انديشه ناسيوناليسم ايراني ميشود. او سختترين و تندترين انتقادها را متوجه اسلام و تشيع بهعنوان دين و آيين عربي ساخته و روحانيون شيعه را عامل اصلي مجموع تباهي و انحطاط ايران و تاريخ آن معرفي ميكند. اين افكار از طريق روزنامه قانون متعلق به ملكم خان در لندن منتشر و در محافل روشنفكري ايرانيان در استانبول اشاعه يافته و وارد زيرساختهاي فكري جريان نوگرا در ماجراي مشروطه ميشود. ميرزا آقاخان كرماني را بنيانگذار تفكر ناسيوناليسم افراطي در ايران و پان ايرانيسم ميدانند. اگرچه پيش از او سر جان مالكوم جاسوس ايرانشناس انگليسي و نويسنده كتاب تاريخ ايران پايههاي اين تفكر را براي تشديد اسلامستيزي در ايران گذارده بود.
آقا خان كرماني در زمان وليعهدي محمدعلي شاه و اقامت وي در تبريز ازسوي دولت عثماني دستگير و به وليعهد تحويل داده شد و به دستور وي به قتل رسيد.
سيدحسن تقيزادهچهره ديگري كه از معاصران دوره مشروطه و تأثير او در پيدايش تحولات جدي در تاريخ سياسي ايران غيرقابل انكار است سيدحسن تقيزاده است. او در تبريز متولد شد و ابتدا با تحصيل علوم ديني لباس روحانيت پوشيد. پس از آشنايي با افكار وارداتي كه بهواسطه مطالعه مقالات و كتابهاي ترجمه شده در استانبول و قاهره وارد ايران ميشد با فضاي سياسي و اجتماعي و تحولات جاري در اروپا و غرب آشنا شد. سه سال پيش از امضاي فرمان مظفرالدين شاه به چند نقطه از دنيا از جمله به قفقاز، قاهره، بيروت و دمشق مسافرت كرد. اين مسافرت تغييرات اساسي را در ديدگاههاي وي نسبت به سياست و حكومت بهوجود آورد. تقيزاده جزء سران و رهبران حزب سوسيال دمكرات قفقاز، در كنار حيدرعمو اوغلي (حيدر برقي ـ بمبي) از تروريستهاي معروف قفقاز و عامل اصلي ايجاد انحراف و تفرقه در نهضت جنگل، سيدمحمدرضا مساوات، سليمان ميرزا اسكندري و وحيدالملك از جمله افراد مؤثر در پيدايش روحيه تجددخواهي و روشنفكري سكولار و لامذهب در جريان مشروطه است. اسماعيل رائين در جلد سوم كتاب فراموشخانه او را دومين استاد اعظم مادامالعمر «گراند لژ مستقل ايران» معرفي ميكند. تقيزاده يكي از بنيانگذاران اصلي لژهاي آلماني در ايران است. او براي نخستين بار دو سال پس از فرمان مظفرالدين شاه يعني در 27 ارديبهشت 1287 و آغاز دوره معروف به مشروطيت به عضويت لژ بيداري ايرانيان درآمد. تقيزاده پس از عضويت در فرماسونري بسياري از اهالي قلم و فرهنگ را وارد تشكيلات ماسوني كرد. پس از به توپ بسته شدن مجلس به سفارت انگليس پناهنده شد و با حمايت آنها به باكو و تفليس و از آنجا به فرانسه و انگليس رفت. در لندن مورد توجه ادوارد براون شرق شناس و ايرانشناس جاسوس انگليسي قرار گرفت. براون و تقيزاده بههمراه جمعي از نمايندگان مجلس انگلستان كميته ايران را تشكيل دادند. كار اين كميته تئوريزه كردن حركتهاي سياسي و اجتماعي مشروطهخواهان و پشتيباني فكري از جريان روشنفكران غربگراي جريان مشروطه بود.
با افزايش نفوذ جايگاه تقيزاده در ميان روشنفكران ايراني ساكن غرب كه عموماً به عضويت لژهاي فرماسونري درآمده بودند، با حمايت تشكيلات مركزي ماسونها مجدداً به ايران بازگشت. در اين زمان آرا و نظرات وي در جهتگيريهاي مشروطهخواهان تأثير مستقيمي داشت. تقيزاده از جمله عاملان انحراف نهضت مشروطه بهسمت اميال و برنامههاي سياسي انگلستان و از عوامل اصلي اجراي نقشههاي سياسي آن كشور در ايران طي يك دوره 50 ساله پس از مشروطيت بهشمار ميرود. براساس اسناد تاريخي، سيدحسن تقيزاده عضو كميتهاي متشكل از حسينقلي خان نواب، حسن وثوقالدوله، ابراهيم حكيمالملك، محمدولي خان تنكابني، سردار اسعد بختياري و چند عضو ديگر بود كه دستور اعدام شيخفضلا... نوري را صادر كرد.
يكي از سياستهاي مهم و مخرب تقيزاده ايجاد نفاق در مجالس اول و دوم و رودرروسازي نمايندگان و جريانات سياسي با يكديگر بود. او اين هدف را از طريق طرح مباحثي همچون عدم دخالت دين در سياست و... پيگيري ميكرد.
تقيزاده را عامل اصلي در ترور و حذف آيتا... بهبهاني در تيرماه 1289 و حيدر عمواوغلي را مجري آن ميدانند. پس از فتواي مرحوم آخوند خراساني و عدهاي از علماي نجف درخصوص مسلك انحرافي و فساد سياسي و فكري، تقيزاده از ايران خارج شد. خروج او از ايران منجربه حضور در آمريكا ميشود. پس از شروع جنگ جهاني اول تقيزاده با يك كشتي هلندي به آلمان ميرود. در آلمان با راهاندازي نشريه كاوه اقدام به تشكيل كميته ملّيون ايراني كه هدفش بسيج نيروهاي سياسي براي كمك به آلمان و آزادسازي ايران از روسيه بود ميكند. وي توانست جمعي از ايرانيان مليگرا را متشكل سازد. چنين پوششي به تقيزاده فرصت نفوذ در اركان حساس آلمان را فراهم ميساخت. به همين دليل پس از جنگ عدهاي از مورخان او را جاسوس انگلستان در آلمان معرفي كردند. پس از كودتاي رضاخان زمان بازگشت تقيزاده به ايران فرا رسيد و پس از 9 سال اقامت در آلمان به ايران بازگشت. تقيزاده در دوره رضاخان بهسرعت ترقي كرده و مناصب مهمي چون استانداري، وزير مختاري، سفارت و وزارت را بهدست آورد. در زمان وزارت ماليه قرارداد ننگين دارسي را در سال 1312 تجديد كرد.
اگرچه وي خود را آلت فعل رضاخان در اين امر قلمداد كرد اما ازسوي افكار عمومي و نمايندگان مجلس بهعنوان «عامل عامد» معرفي و پس از اين واقعه از وزارت عزل و بهعنوان وزير مختار عازم پاريس شد وي پس از اينكه نتوانست از نشر مطالب انتقادي عليه رضاشاه در مطبوعات فرانسه جلوگيري كند در مردادماه 1314 بركنار شد، از آنجا به لندن رفت و با حمايت سر دنيس راس رئيس مؤسسه مطالعات شرقي در لندن مدرس زبان فارسي شد.
او تا پايان سلطنت رضاخان به ايران باز نگشت. پس از شهريور 20 به مناصب تازهاي دست يافت. ازجمله سفيركبير در فرانسه و انگليس. در سال 1328 در اولين انتخابات مجلس سنا، سناتور شد و تا زمان مرگ در سال 1346 در سن 92 سالگي نماينده سنا بود. او 6 سال از اين مدت را در اوجگيري جريان مليشدن نفت رئيس مجلس سنا بود. بيگمان تقيزاده يكي از شاخصترين چهرهها در ميان روشنفكران سكولار فرماسونر، غربگرا و از جمله مهمترين رهبران فكري مبارزه با سنتهاي اجتماعي و باورهاي اعتقادي مردم ايران در طول صد سال گذشته است. شخصيت پيچيده و زواياي ناپيداي او در 50 سال تداوم حاكميت انگليس در ايران و نيز نقش بيبديل و انكارناپذيرش در ايجاد انحراف در روند و مسير مشروطه و خدمات وي به دولت بريتانيا از جمله پارههاي مهم تاريخ معاصر ايران است.
تعبير خود او از واردساختن همه مظاهر تمدني و فرهنگي غرب به ايران اين بود كه «اولين بمب تقليد غرب را در ايران منفجر كرده است. او در بين روشنفكران غربگرا از شهرت ويژهاي برخوردار است. تقيزاده ازجمله روشنفكراني است كه اعتقاد داشت «از ناخن پا تا موي سر بايد غربي شد». از نسل اول روشنفكران ملكم خان در اواخر عمر بهظاهر دچار تغييراتي در افكار خود شد اما تقيزاده تا انتها مهمترين نظريهپرداز غربگرايي و حامي آن باقي ماند. او تنها زماني به انزوا رفت كه ساواك اسناد وابستگي وي به لژهاي فرماسونري را منتشر كرد. اين كار ساواك براي كاهش سطح نفوذ انگلستان در ايران و در بحبوحه انتقال از دوره حاكميت انگليسيها به آغاز سلطه همهجانبه آمريكا بر ايران اتفاق افتاد.
چند نكته: 1. آنچه كه از مطالعه تاريخ تحولات و حوادث پس از قراردادهاي منتهي به گلستان و تركمنچاي تا مشروطه و از آن زمان تا كودتاي رضاخان و از آن دوره تا پيروزي انقلاب اسلامي در ايران دستگير ميشود، مرور يك دوره دويستساله سراسر حادثه و نيرنگ در عرصه سياسي ايران است. ظهور و بروز چهرههاي مختلف در سياستها و عقايد گوناگون بر پيچيدگي تحولات ايران افزوده است. اگر به اين فرآيند پيچيدگي و رمزآلودگي حيات سياسي ايرانيان در طول قرنهاي متمادي را بيافزاييم در خواهيم يافت كه نگاه سطحي، شعاري، خالي از حقيقت، آميخته با تخيل و برخاسته از احساسات فردي هرگز نميتواند بجاي تاريخ ايران بنشيند و نسلهاي حاضر كشور را درباره آنچه كه بر سر اين سرزمين رفته است اقناع سازد.
2. تجربه حوادث مشروطه امروز آشكار ساخته كه نزاع ميان نوگرايان و اصلاحطلبان با مدافعان سنتهاي پايدار تاريخي فرهنگي و اجتماعي ايران، نزاع محدود در سالهاي مشروطه نيست. حوادث دهههاي سوم و سالهاي آغازين دهه چهارم انقلاب نشانداد كه هنوز جريانات ماسوني و وابسته در هر لباس و جايگاه و فرصتي بهدنبال شكستن بنيانهاي سنتي با روشهايي هستند كه دهها سال است در اين سرزمين تكرار شده و پس از ناكامي به خواب هوشيارانه رفته و سپس در فرصتي مناسب مجدداً سر برآوردهاند.
بنابراين نگاه به تاريخ اگر نتواند اين تكرارهاي هميشگي را آشكار سازد و حقايق آن را با بياني روشن به مخاطبان منتقل كند، چندي ديگر اين جريان كه دهها سال است در درون ساختارها و بنيانهاي اين كشور رسوخ كرده است بهشكل و لباس ديگر ظهور خواهد يافت. بايد درنظر داشت كه اين يك جنگ دائمي است. و اين جمله امام علي (ع) را بايد همواره در درون زنده نگاه داشت كه: اگر خواهان صلح هستيد، آماده جنگ باشيد.
3. در تاريخ روشن است كه ميان برخي علما اختلافات آشكاري درباره ماهيت مشروطه و نحوه تحقق و تعريف هدفهاي آن وجود داشته است. در منابع بسياري نوشتهاند كه آقاي بهبهاني ارتباطي قديمي با سفارت انگليس داشته است. بسطنشيني طلاب در باغ سفارت انگليس توسط او سازماندهي شد. بهطوري كه گفته ميشود ابتدا با 50 تن از تجار بازار و چند طلبه در خردادماه آغاز و در مردادماه به چهارده هزار نفر رسيد. همچنين از گرايشات بابي او هم نوشتهاند. شيخ فضلا... نوري هم براي دفاع از پايههاي اعتقادي ـ فكري، حامل يك نگاه مستحكم براي بقاي جايگاه دين در جامعه ايراني است. مخالفت او با جريان مشروطهخواهان ماسون و ليبرال اقتضائاتي را بهوجود آورد كه لاجرم در صفبندي دو جناح، شيخ را در اردوگاه محمدعلي شاه جاي دادند. اگر شيخ با شاه همسو بود و با او در يك جبهه قرار داشت بايد دعوت براي پناهندهشدن به سفارت روس را ميپذيرفت و جان خود را نجات ميداد اما نپذيرفت و اعدام شد.
بنابراين شيخ فضلا... حامل يك فكر مستقل و اجتهاد مبتنيبر برداشتهاي خود از تحولات آن دوره است.
او بناي اصلي تفكر خود را بر پايه صيانت از منافع ملت و دفاع از اصول و احكام ديني كه به شديدترين وجه ممكن مورد هجوم تجددخواهان قرار گرفته بود گذاشت و امروز پس از روشن شدن ابعاد مختلف حوادث مشروطه آشكار شده است كه يكي از بزرگترين دروغهاي تاريخنويسان لائيك قراردادن شيخ فضلا... در اردوگاه استبدادي محمدعلي ميرزاست. چون اين شاه بود كه براي بقاي خود و سلطنتش خود را حامي شيخ قرار داد.

دسته ديگر از روحانيون نيز راه خلاصي از مظالم و استبداد قاجار را در مسير همراهي با نيروها و جرياناتي ميديدند كه آثار پيروزي آنها بر شاه مشهود بود. رهبري اين دسته را بهبهاني بهعهده داشت حال بيان اين حقايق كه آشكاركننده عظمت فتنهها و غبارآلودگي فضاي سياسي و اجتماعي ايران دوره مشروطه است چه زياني را براي افكار عمومي و مردم و جواناني كه بايد تاريخ را آنگونه كه هست ياد بگيرند دارد؟ چگونه بايد از عبرتهاي مشروطه درس گرفت؟ چه كسي نميتواند تشخيص بدهد كه حوادث امروز ادامه رويارويي تاريخي ميان دو جريان اصلي يعني بنيادهاي سنتي و ديني و نهادهاي تاريخي ايرانيان با ماسونهاي جديدي است كه فقط فراموشخانههاي آنها تبديل به دفاتر و مراكزي با نامهاي جديد شده است؟ بنابراين در شرايط كنوني و براي درك درست از تحولات تاريخي، ايجاد جريان بازگشت به تاريخ و برپايي نوعي نهضت مطالعه تاريخ در ايران امري كاملاً ضروري بهنظر ميرسد انعكاس اين مباحث در رسانههاي جمعي، مطبوعات، توليد كتب جديد تاريخي، نرمافزارهاي تاريخي و از همه مهمتر ساخت فيلمهاي تاريخي مبتنيبر حقايق تاريخي و به دور از شعار و سلايق و قرائتهاي شخصي كارگشاست.
4. بهكارگيري عنصر مذهب عليه مذهب و روحانيت در مقابل روحانيت در جريان مشروطه يكي از شاخصترين حوادث است و به استناد تاريخ و مدارك موجود و سير تفكرات تقيزاده ميدانيم كه او مهمترين هدف خود را بر ايجاد تفرقه و اختلاف در ميان نمايندگان مجلس كه اكثراً از سران مشروطه بودند گذارده بود. خصوصاً مجلس دوم كه همه تلاش تقيزاده در بر هم زدن انسجام و جهتگيريهاي مجلس صرف شد. جمله معروف تقيزاده درباره عبدا... بهبهاني خود گوياي تلاش او براي ايجاد اختلاف و نزاع ميان روحانيت است. تقيزاده بهبهاني را بزرگترين مؤسس مشروطه و سكاندار كشتي نهضت ملي معرفي ميكند و چنين القا ميكند كه: «اگر بهبهاني نميبود جريان تاريخ به آن نوع عاقلانه رو به كاميابي سير نميكرد». همين تقيزاده عضو اصلي شورايي است كه حكم اعدام شيخ فضلا... را امضا ميكنند و پس از اينكه بزرگترين مدافع مشروعيت مشروطه بر دار شد نوبت به بهبهاني ميرسد و بهگواه تاريخ تقيزاده در ترور و قتل بهبهاني نقش مستقيم ايفا ميكند. او با تغيير عقيده، بهبهاني را «مداخلهجويي» كه بهدست هوادارانش به فساد كشيده شد معرفي ميكند. به اين ترتيب بهبهاني كه بهقول تقيزاده «فرشتهاي است كه خداوند براي پيشرفت كار مشروطيت مأمور كرده» بهدست يا فكر و يا آمريت تقيزاده احتمالاً توسط حيدر عمواوغلي ترور ميشود و به اين شكل سناريوي حذف روحانيت از عرصههاي سياسي كه با فتواي ميرزاي شيرازي در واقعه رژي و حضور آنان در تشجيع مردم براي دفاع از كشور در مقابل روسها در جريان جنگ دوم ميان ايران و روس آغاز شده بود، با دسيسههاي روشنفكران سكولار، ماسونها، بابيها و كمونيستها از درون مشروطه حذف و شرايط براي سر بر آوردن رضاخان فراهم ميشود.
5. داستان ارائه شده در سريال سالهاي مشروطه، از ارائه حقايق جاري در جامعه ايراني عاجز است. فضا و جو غالب و حاكم بر افت و خيزهاي سياسي ميان مشروعهخواهان و مشروطهچيها مبهم است. براساس اسناد موجود فضاي سياسي آنچنان غبارآلود و رقابت جريانات آنچنان نزديك و پر از درگيري و تنش است كه جامعه لحظهاي آرامش ندارد. پخش شبنامهها، اعلاميهها، زدوبندهاي سياسي، درگيريهاي آشكار و پنهان بر همه شئونات اجتماعي و سياسي غلبه دارد و التهاب كامل بر جامعه حاكم است.
در اين سريال از قتلهاي سياسي مثل قتل فريدون فارسي زرتشتي از تهديدات فرقه دمكرات يعني اجتماعيون اعتداليون (سوسياليستهاي قفقاز) عليه مراجع و روحانيت در تهران و نجف خبري نيست. از ارائه تصوير مناسبي از آثار اشاعه و غلبه افكار چپ رشد يافته در قفقاز و باكو در مشروطه و همراهي محمدامين رسولزاده تئوريسين اين جريان در كنار تقيزاده و انتشار روزنامه ارگان حزب به سردبيري رسولزاده خبري نيست.
از اولتيماتوم انجمنها و تشكلهاي تروريستي نظير حزب دمكرات كه تحت تأثير و هدايت جريانات مشكوك بهظاهر مشروطهچي شكل گرفته به روحانيت براي كنارهگيري از فعاليتهاي سياسي خبري نيست.
6. چهره مشروطهخواهان در داستان فيلم مفقود است. آنها چه ميخواستند؟ كه بودند؟ جريان فكري آنها چيست؟ رهبرانشان چه كساني بودند؟ فضاي حاكم بر مطبوعات چگونه بود؟ نقش مطبوعات در تهييج احساسات عمومي در اين ايام بارز است. در مقابل اگر انتقادي از آنهاست ميشد بلافاصله انگ طرفداري از شاه به منتقدان زده شده و متهم به كفر و تهديد به قتل ميشدند. هر حركتي ضديت با مجلس تلقي و منتقدان تخطئه ميشدند.
در هيچ كجاي سريال موصوف وجود و غلبه چنين فضايي بر جامعه و شرايط سياسي كشور احساس نميشود براي اينكه مخاطب غيرآشنا با زواياي تاريخ مشروطه توجيه شود، دلايل اعدام شيخ فضلا... و ترسيم چهره سياسي حاكم بر جامعه آن روز ضروري است. اتفاقي كه در اين سريال نيافتاد و بر ابهامات مشروطه افزود. بنابراين آنچه كه در قالب ارائه تصويري از مشروطه عرضه شد كاملاً دستساز و تحريف شده و سليقهاي است.
سخن آخرداستان بايد چنان تلفيقي با حقايق تاريخي پيدا كند كه وقتي به زبان گفتگوهاي تصويري تبديل ميشود انتقالدهنده هر آن چيزي باشد كه رخ داده است. تغيير و تبديل تاريخ يكي از خطرناكترين روشها در بيان تاريخ است. خصوصاً اگر تخيل يا تعمد بجاي تاريخ بنشيند و جايگاه چهرههاي موجه تاريخي را تغيير دهد و تطهير بخشهاي تاريك برخي چهرهها را هدف بگيرد. كاري كه در سه اثر كارگردان سالهاي مشروطه مشهود بود. نخست تطهير چهره پيچيده، مؤثر و تأثيرگذار جريان فرماسونري در ايران يعني محمدعلي فروغي كه سالها در جهت تحكيم سلطه انگلستان در ايران كوشيد و در فيلم مورد بحث در مقابل رضاخان تطهير و تبديل به فردي مظلوم شد كه دست تقدير خدا انتقام او را از رضاخان گرفت و در فيلم اخير اميركبير كه بهواسطه عشق نافرجام ملكه مادر به او و دسيسههاي ناشي از ناكامي مادر شاه در رسيدن به امير مقدمات مرگ او را فراهم كرد. درحالي كه تاريخ ميداند كه امير چرا و بر سر چه چيز از ميان برداشته شد. بنابراين مشروطه ارائه شده در سريال سالهاي مشروطه، مشروطه تاريخي نيست، تحليلي هم نيست، مجموعهاي است از برداشتهاي سطحي از حوادث مشروطه و آميزهاي است از برداشتهاي غلط و تخيلات فردي. اين مشروطه مخصوص آقاي وزري و بهطريق اولي مشروطه تلويزيون و آقاي مهندس ضرغامي است. اوست كه بايد پاسخگوي هدردادن بيتالمال و اشاعه جعليات بهنام تاريخ در تلويزيون ملي باشد. بايد از اين حادثه و فرصت سوخته افسوس خورد و در انتظار بروز فكرهايي كه غير از آوازه و جيب به مصالح كشور هم ميانديشند نشست.
تهیه و تنظیم: حمید صفریمنبع: سایت "الف"