محمدحسین توتونچیان تهیهکننده موسیقی ضمن اشاره به نحوه ورودش به این عرصه درباره شرایط امروز بازار موسیقی و نیز طرح اتهاماتی مانند «مافیای موسیقی» علیه خود، توضیحاتی ارائه کرد.
او در بخشهایی از مصاحبه با مهر درباره سامانه فروش بلیت کنسرتی که مدیریتش برعهده اوست توضیحاتی ارائه داد که به دلیل حاشیههای این چند سال اخیر نحوه فروش بلیت کنسرتهای موسیقی خواندن آن هم خالی از لطف نیست.
*اساسا تهیهکنندگی یکی از معدود مشاغلی است که هر کسی خود را مستعد حضور در این حوزه نمیبیند، چرا که خوب یا بد باید حائز شرایطی باشد که طبیعتاً من به عنوان یک شهروند عادی به جهت نداشتن همان ویژگیها فکر نمیکنم شرایط ورود به این حوزه پرحاشیه را داشته باشم؛ چه شد که محمدحسین توتونچیان از فروشندگی لوازم و ادوات موسیقی اکنون به عنوان یک تهیهکننده پرنفوذ در موسیقی معرفی شده که حداقل طی این سالها از حاشیهها هم بیبهره نبوده است؟
محمد حسین توتونچیان: بنده از دوران کودکی شروع به فراگیری موسیقی کردم. موسیقی چیزی بود که در روح، بطن و وجود من شکل گرفت و شوق به آن، هر روز من را به فضای موسیقی علاقهمندتر میکرد، چرا که حس و حال هر سازی با ساز دیگر متفاوت است و به گونهای خاص احساس درونی فرد را به دیگران نشان داده و معرفی میکند. من همیشه در دوران نوجوانی دغدغهای نسبت به این مسئله داشتم که زمانی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوم، بخواهم وارد فضای کسب و کار شوم. به این فکر بودم که با وجود هر شغلی، موسیقی چه جایی در زندگی من خواهد داشت؟ در این راستا با خود عهد کردم که حداقل روزی دو، سه ساعت برای موسیقی زمان بگذارم که موسیقی را در کنار شغل خود داشته باشم.
این نگرانی و دغدغه همواره با من همراه بود که چگونه بین شغل و آرزویم که موسیقی بود، تعامل برقرار کنم. سالهای بعد با ایجاد یک فروشگاه لوازم موسیقی، وارد فضای کسب و کاری شدم که هم نگرانی و دغدغهام را حفظ میکرد و هم وضعیت شغلی و معیشتیام با این کار شکل گرفت. از این بابت خوشحال بودم که در شغل و تجارتی قدم گذاشتهام که دغدغه سالهای قبل را هم پوشش میدهد و چنان شوق و انرژی در من بهوجود آورد که با نیروی دوچندان و مضاعف کار کردم.
مانند آنکه شما آرزویتان این باشد که پزشک شوید و روز اول کاری روپوش پزشکی را بر تن کرده و اولین مریض خود را ویزیت کنید، چرا که سالهای سال آرزوی پزشک شدن را در سرتان پرورانده بودید و الان به رؤیاهای خود دست پیدا کردهاید. من فکر میکنم خوشبختترین فرد دنیا هستم زیرا در شغلی فعالیت میکنم که آرزوی کودکیام بوده و الان با عشق، شوق و انرژی، ایدههای بیشتر، فعالتر و خستگیناپذیرتر کار میکنم. یعنی آنقدر انرژی میگیرم که آن انرژی باعث میشود سرعت لوکوموتیو قطار من بیشتر و بیشتر و همواره در حال حرکت باشد و هیچ وقت به رخوت، رکود و کسادی دست پیدا نکنم و چیزی من را اشباع نکند.
به هر حال وقتی انسانها چه به لحاظ پرستیژ اجتماعی و چه به لحاظ پتانسیل مالی و گذشتن سن، به جایگاهی مانند رخوت، رکود و سکون میرسند و زمانی که بحران چهلسالگی را رد میکنند، این مسئله در آنها تشدید میشود و سست و شُل میشوند، خود را رها میکنند و گاهی هدف خود را گم میکنند. اما رفتار بنده نسبت به مشتریان، سازها و اساتیدی که تدریس میکردند، به گونهای بود که عشق در آن مستتر بود و دیده میشد. به یاد ندارم در طی سالها فعالیت، کسب، فروش و مسیری که امرار معاش کرده و رزق و روزی را بر سر سفره خانوادهام آوردهام، دروغی گفته باشم کما اینکه صداقت و دروغ نگفتن در بسیاری از جاها به ضررم تمام شده است.
من از سال ۱۳۷۶ ساز میفروختم و تقریباً شهریور ماه سال ۷۷ بود که فروشگاه لوازم موسیقی را راه اندازی کردم. البته در ابتدا نام این فروشگاه چیز دیگری بود اما پس از شش ماه به «ققنوس» تغییر نام داد. در آن زمان افرادی کارهایی را انجام میدادند که متأسفانه چندان مناسب نبود. به طور مثال این افراد یک تار را به مبلغ دویست هزار تومان میخریدند و بعد به قیمت ششصد هزار تومان به فرد دیگری میفروختند. جالب اینکه از این مبلغ فروخته شده دویست هزار تومان به استادی داده میشد که تأیید کند این ساز از نظر قیمت چقدر ارزش دارد. به عبارتی دویست هزار تومان فرد فروشنده و دویست هزار تومان استاد سود میکردند و طبیعتاً مشتری با استناد به حرف استاد که خریداری فلان ساز را تأیید کرده، ساز را با سه برابر قیمت خریداری میکرد.
فضایی که بنده هرگز نخواستم این گونه کسب درآمد داشته باشم. اگر از من سوال میپرسیدند که یک ساز چقدر ارزش دارد، پاسخ میدادم «من این ساز را ۲۰۰ هزار تومان خریدهام و قانوناً باید ۲۰ درصد سود دریافت کنم و با قیمت ۲۴۰ هزار تومان آن را بفروشم» که در نهایت ۱۰ هزار تومان تخفیف میدادم و آن ساز را به قیمت ۲۳۰ هزار تومان میفروختم.
*یعنی از همان زمان توجه به حساب و کتابهای اقتصادی در موسیقی بیشتر از هر فرآیند دیگری به چشم محمد حسین توتونچیان میآمد.
من به هیچوجه نمیتوانستم نه تنها در آن شغل، بلکه در شغل دیگر هم دوام بیاورم زیرا این امکان وجود نداشت که در طول ماه یک ساز فروش برود و روی همان ساز ۲۰ هزار تومان سود کرد، چرا که درآمد چنین کاری کفاف اجاره مغازه، آب، برق، مالیات و شاگرد مغازه را نمیداد. این مسئله باعث شد که بنده حجم کار خود را بیشتر کنم پس ساعت کاریام را افزایش دادم و شروع به تعمیرات آلات موسیقی کردم. بنده شخصاً تمام آلات موسیقی را تعمیر میکنم.
من ادعا میکنم که ۷۲ سیم سنتور را در مدت زمان ۲۰ دقیقه کوک کرده و تعمیرات تخصصی ساز را انجام میدهم. من در آن زمان حتی برای آنکه سرعت انجام کار بیشتر شود، یکسری ابزارآلات را اختراع کرده بودم. من واقعاً نمیتوانستم دروغ بگویم در عین حال دخل و خرج جور هم درنمیآمد، بنابراین همان طور که گفتم تصمیم گرفتم حجم کار خود را افزایش دهم. به خاطر دارم زمانی که کار تعمیرات را شروع کردم، در انتها چیزی برایم نمیماند تا اینکه فضای کارم وارد مرحله جدیدی شد.
البته در سال ۷۸ بود که موسیقی پاپ در ایران به شکلی رسمی روی کار آمد و من با برنامه ریزیهایی که در این زمینه انجام دادم تصمیم گرفتم تا در بخش فروش بلیت کنسرتها نیز ورود پیدا کنم. این در حالی بود که طی آن سالها در مناطق شمالی تهران مرکزی برای فروش بلیت کنسرت وجود نداشت و این مرکز موسیقی «بتهون» بود که در مکان قبلی خود (چهارراه ولیعصر تهران) به همراه چند مؤسسه دیگر از جمله «دارینوش» در خیابان دولت به صورت حضوری بلیت کنسرتها را به فروش میرساندند.
به عبارتی میتوان گفت مناطقی چون پاسداران، نیاوران، تجریش، زعفرانیه و الهیه فاقد مرکزی برای فروش بلیت بود از این جهت من کارهای مربوط به فروش بلیت را از همان فروشگاه خیابان تجریش آغاز کردم که فکر میکنم در آن سالها شیوه نوینی را برای فروش بلیت انتخاب کرده بود. ما در همین اثنا بود که برای عضوگیری مخاطبان شروع به جمع آوری شماره تماس و آدرس کردیم. البته در آن زمان بیش از ۵۰ درصد مردم تلفن همراه نداشتند که ما این مخاطبان را نیز مد نظر خود قرار میدادیم و برای جذب حداکثری مخاطب تلاش کردیم خدمات بیشتری را نیز ارائه دهیم.
*طبیعتاً گشایش دروازههای بلیت فروشی اینترنتی یک اتفاق در نظام اقتصادی موسیقی ایران به حساب میآمد که گویا شما مدعی راهاندازی آن هستید، شرایطی که بد نیست درباره آغاز آن صحبت کنید.
مرکز ما روی مساله ارسال بلیت کنسرتها با پیک اصرار زیادی داشت و خوشبختانه موفق شدیم با تمام مشکلاتی که در این زمینه وجود داشت این نوع خدمات را جا بیندازیم به طوری که طی آن سالها بیش از ۷۰ پیک موتوری درگیر پروژههای ما بودند. اما زمانی رسید که حجم کارهای ارسالی افزایش پیدا کرد. طوری که مشکلات ما در این حوزه بیشتر هم شد زیرا علاوهبر افزایش تعداد تقاضاها ما در نوع ارسال نیز دچار مشکل میکرد. مثلاً تعداد زیادی از مخاطبان ما کارمند ادارات بودند و فقط میتوانستند تا پایان ساعات اداری منتظر بلیتهای ارسالی باشند.
در این راستا پیک موتوریها هم چون مسیر را طی کرده بودند، هنگام پرداخت هزینه از مشتریان به مشکل برمیخوردند و مشتریان پیک را مرجوع میکردند. ضمن اینکه آن زمان کارت عابر بانک، دستگاه خودپرداز سیار و سیستم انتقال وجه راهاندازی نشده بود، پول مردم در جیبهایشان بود که حتی باعث میشد پول تقلبی هم رد و بدل شود، از سوی دیگر در بسیاری از موارد پیش میآمد که بلیت کنسرتها از دست پیک موتوریها به زمین میافتاد و گم میشد، پیک موتوریها پول کمتری از مشتریان دریافت میکردند و خلاصه وضعیت پیچیده حجیمی به وجود آمده بود که کار را برای همه ما سخت میکرد.
خوب به خاطر دارم که حجم کارهای ما به جایی رسید که به دلیل افزایش تعداد کنسرتها، ما یک میز کنفرانس بزرگی درست کرده بودیم که پرسنل دور آن جمع میشدند و وسط آن میز دستههای بلیت کنسرت با ساعت اجراها، قیمتها و جایگاههای متفاوت را نظم و ترتیب میدادند. در عین حال ۸ مرکز فروش بلیت کنسرت وجود داشت و شرایط به گونهای بود که مردم با مرکز تماس میگرفتند و میگفتند «بلیت کنسرت فلان خواننده، سانس دوم، روز سوم و جایگاه B، چه ردیفی موجود است؟».
اگر با ما تماس میگرفتند میگفتیم ردیف چهار، مرکز بعدی ردیف ۵ و مرکز دیگر ردیف ۶ را اعلام میکرد، لذا مردم با تمام مراکز تماس میگرفتند تا بلیت کنسرت بهترین ردیف را خریداری کنند. زیرا قیمت بلیت تمام مراکز یکسان بود و از مرکزی که جایگاه ردیف ۴ را موجود داشت، تقاضای جلوترین ردیف را داشتند. به هر حال مردم هم مشکلاتی داشتند چرا که برای خرید بلیت کنسرت هزینه کردند و نمیدانستند که قرار است مراکز چه جایگاهی به آنها اختصاص دهند. مردم این حق را دارند که بدانند برای پولی که پرداخت میکنند، در چه جایگاهی به تماشای کنسرت مینشینند. به طور مثال قیمت جایگاه B برج میلاد که ردیف وسط است، ۵۰ هزار تومان بود و صندلی کناری آنکه فاصله کوچکی دارد، قیمت آن ۴۵ هزار تومان بود که برخی افراد ترجیح میدهند ۵ هزار تومان بیشتر هزینه کنند ولی در جایگاه وسط به تماشای کنسرت بنشینند. یا ۵ هزار تومان کمتر هزینه کنند و یک متر آنطرفتر بنشینند. موضوعی که مردم در آن زمان حق انتخاب این چنینی را نداشتند.
* و سامانه تحت نظر شما با شرط اختصاص درصدی از فروش بلیت که به نظر هم اعتراضی در آن وجود ندارد این حق انتخاب را به مردم داد و شرایطی را فراهم کرد تا محمد حسین توتونچیان گام موفقیت آمیزی را در عرصه مارکتینگ موسیقی بردارد، موضوعی که مدتها بعد تبدیل به چالشی جدی برای برخی از اهالی موسیقی شد که مایلم بدانیم چه حس و حالی در شرایط کاری شما ایجاد کرد؟
من بعد از آنکه وارد فروش بلیت کنسرتها شدم و تلاش کردم تا در حوزه مخاطبان موسیقی به رفتارسنجی مشخصی برسم تصمیم گرفتم مؤسسهای را با اولویتهای مورد نظرم در حوزه مارکتینگ و تهیه کنندگی موسیقی تأسیس کنم از همین رو شرکت فرهنگی هنری «آواسازان ققنوس» را در خرداد سال ۸۳ به ثبت رساندیم. این مسائل با توجه به سابقه هنری من در این زمینه و اجرای کنسرتهایی که به صورت فردی داشتم، اتفاق افتاد.
من در همین دوران بود که به صورت رسمی وارد مقوله تهیه کنندگی موسیقی با حفظ فعالیتهای گذشتهام از جمله فروش بلیت کنسرت و فروش محصولات مرتبط با موسیقی شدم. من بر این باورم که از این دوران به دلیل رفتار کاری ما تهیهکنندگی موسیقی هم متفاوت شد. من معتقدم این تفاوت رویکرد و نگاهی که به موسیقی داشتم بهواسطه ذات موسیقایی و گذراندن دورههای موسیقی و آشنایی کامل با ردیفها و دستگاههای موسیقی بود.
من ۱۲ ساز را میتوانم بنوازم. پس وقتی یک استاد در کنار من شروع به نواختن میکند، احترام و ارزش این استاد برای من صدچندان است در مقایسه با تهیهکننده دیگری که نمیداند این استاد چقدر زحمت کشیده تا به مقام، جایگاه و شأن استادی رسیده است. من این مسائل و ارزشمندی را درک میکنم که این استاد سالهای زیادی از زندگی خود را صرف کرده تا به درجه استادی برسد و به همین میزان بنده به وی ارادت دارم و احترام میگذارم. احترام و صداقتی که من از دوران نوجوانی در کسب و پیشه خود همواره رعایت کردم و البته نگاهی که نسبت به رزق و روزی دارم.
من اعتقاد دارم که این رزق و روزی را افراد زمینی نمیدهند چرا که خدا روزیدهنده است و افراد هر چقدر تلاش کنند که روزی را از راه دیگری به دست بیاورند، از همان راه از بین میرود. این مسئله را تجربه ۲۰ ساله به بنده ثابت کرد. ممکن است که با راستی و درستی به درآمدهای کمتری دست یافت، اما به مرور زمان چون این مسئله دائمی و بابرکت است، باعث میشود تا رزق و روزی دوچندان شود. بنابراین ما اینگونه وارد بحث کنسرتگذاری شدیم.
* چه اتفاقی افتاد که سامانه فروش بلیت هم نتوانست جلوی بلندپروازیهای شما را بگیرد و شرایط را به گونهای هدایت کرد که تجربه شیرین، درآمدزا و البته بینهایت دشوار تهیهکنندگی، سرمایهگذاری و برگزاری کنسرت را آغاز کنید و کار را تا آنجا هدایت کنید که در کنار موفقیتهایی که در این عرصه شکل گرفت به شما نسبت مافیای موسیقی ایران را بدهند؟
اولین تجربه کاری من با دو کنسرت پاپ به خوانندگی حمید عسگری در سالن وزارت کشور با ظرفیت ۳ هزار و ۲۰۰ نفر و فرمان فتحعلیان در مجموعه کاخ سعدآباد تهران با ظرفیت ۴ هزار و ۲۶۰ نفر بود که البته هنوز هم از این جمعیت بیشتر وجود ندارد. بعد از این دو کنسرت بود که من تهیهکنندگی کنسرت گروه «کامکارها» را نیز به عهده گرفتم و این چنین بود که من از سال ۸۳ کار کنسرت گذاری را آغاز کردم.
در پاسخ به آن افرادی که به من نسبت مافیا میدهند هم باید بگویم، اگر افرادی که این واژه را به بنده نسبت میدهند، بتوانند تعریف و معنای واقعی واژه مافیا را هم بگویند، ممکن است در چنین شرایطی و با اینگونه طرز تفکر، این گفته را تائید کنم و بگویم که جزو مافیا هستم. اما این را هم میگویم که بنده از زمانی که وارد فضای کسب و کار شدم، دستم را روی زانوهایم گذاشتم و بلند شدم، چون به جایی وابسته نبودم، با تغییر مدیریتی و ناملایمات، تکانی نخوردم.
البته من باید یک واژه را به مافیا اضافه کنم که یکسری افراد با استفاده از ارتباطاتی که دارند، رانتی را به وجود میآورند و با سوءاستفاده از مردم، مدیران و مسئولین، جریانی را برخلاف اصول انسانی رقم میزنند. به هر صورت هر چند سال یکبار مدیران تغییر میکنند و همواره هم در حال عوض شدن هستند و طبیعتاً سروکار ما با مدیرکل دفتر موسیقی و اداره اماکن است. اگر اینگونه بود، پس باید با تغییر مدیریتها، ارتباط، رانت و جریانات ما هم از بین میرفت. درحالیکه ما همیشه رشد صعودی داشتیم.
فضای موسیقی که مرکز ققنوس در طول سالهای گذشته کار کرده، موسیقی اصیل بوده یعنی موسیقی کلاسیک ایرانی را بررسی کرده و در همین چارچوب کارهای آن را انجام داده است. اگر بخواهید کنسرتهای فاخری مانند گروه کامکارها، استاد شهرام ناظری، استاد کیخسرو پورناظری از گروه شمس، استاد کیهان کلهر، همایون شجریان، سالار عقیلی و استاد داوود آزاد و دیگر هنرمندان را برگزار کنید، نیازی به رانت نیست، نه تنها ضرورتی ندارد که با دستگاههای ذیربط ارتباطی داشته باشید، بلکه باید یک چیزی را دو دستی به شما تقدیم کنند و از شما برای اینکه در این ژانر و فضا قدم برداشته، آن را زنده نگه داشته و هزینههای بیشتری متحمل میشوید، دستمزدهای بیشتری را پرداخت میکنید، فروش و سود کمتر و هزینههای تبلیغاتی چندین برابر دارید، قدردانی کنند. شما مطمئن باشید کسی جرأت ندارد به بنده بگوید مبلغی پول از شما دریافت میکنم که مجوز بدهم. من هم با افرادی کار نمیکنم که در حد، سطح و شأن کسانی باشند که کسی برای انجام امورشان بخواهند احتیاجی به حضور در مافیا داشته باشند.
* اما خودتان میدانید که در ماههای اخیر تعدادی از فعالان حوزه موسیقی بودند که در محافل رسمی و غیر رسمی (البته بدون نام بردن شخص خاصی) پیکان انتقادها و واژههایی چون مافیای موسیقی را به سمت شما و تعدادی دیگر نشانه میروند.
ببینید خیلیها هر خبری را که میشنوند میتوانند آن را بازگو کنند. اما این شنونده است که باید عقل، منطق و کلاه خود را قاضی کند و این نکته را در ذهن خود مورد بررسی قرار دهد که چطور امکان دارد یک خواننده شعر سخیف میخواند و مطمئن است که این شعر مجوز نمیگیرد، اما بازهم در این شرایط مجوز میگیرد و البته هیچکس هم دلیل آن را نمیپرسد؟ آیا این مافیا نیست؟ من در طول روز آنقدر با مسائل عجیب برخورد میکنم که این مسائل برایمان جای تعجب ندارد.
اتفاقاً مسئله عجیب آن است که به طور مثال مؤسسهای که کنسرت استاد شهرام ناظری، همایون شجریان، کامکارها، سالار عقیلی و برخی از هنرمندان را برگزار میکند، مؤسسه مرتبط با مافیای موسیقی لقب میگیرد، اما در مقابل به کسی که کنسرت همان اشعار و موسیقیها، حرکت موزون و فضاها را برگزار میکند و مجوز قانونی میگیرد، مافیا نمیگویند بنابراین این منطق به وجود میآید که آنها برای سرپوش گذاشتن روی خود سعی میکنند به دیگران لقب مافیا بدهند که با این کار فشارها و طعنهها از خودشان (افرادی که نسبت میدهند) دور شود.
این از نظر من نوعی سیاست است. مانند این است که به طور مثال در جمع افراد خبرنگار کسی که کاری را انجام میدهد، شروع به زیر سوال بردن دیگران میکند و میگویند «شما خبر دارید آقای سعیدی برای مصاحبه با شرکت ققنوس، پولی دریافت کرده است؟ میدانید که تا به این فرد پول ندهید، با کسی مصاحبه اختصاصی نمیگیرد؟ باید یک رانتی وجود داشته باشد وگرنه چرا به دفاتر دیگر برای گرفتن مصاحبه مراجعه نکرد؟»، این فرد که چنین نسبتهایی را به دیگری میدهد، اذهان را از خود دور میکند. به اعتقاد من تمام این مسائل برای این است که آن فرد سرپوش روی کار خود بگذارد، درحالیکه شما به عنوان خبرنگار وقت و انرژی خود را برای فردی میگذارد که حرفی برای زدن داشته باشد.
* شاید این نظرات برخی از مؤلفههای تهیهکنندگان حرفهای حوزه موسیقی باشد، اما بپذیریم در این جریان غیرشفاف تهیهکنندگی موسیقی که علاقهمندم روزی تبدیل به یک جریان شجاعانه یا روشنگرانه در مسیر اخلاق و شکوفایی اقتصادی این حوزه تبدیل شود، تهیهکنندگانی هستند که به خوانندگانشان در بیاحترامی محض برخورد کرده و شرایط را به گونهای طراحی میکنند که کلید واژه «مافیا» در نوع دیگری خودنمایی کند.
فردی که علم، دانش و آگاهی صنف موسیقی را نداشته و از سویی دیگر رفتار و نحوه برخورد با آرتیست را نداند، نمیتواند در این عرصه فعالیت کند. آقای علیرضا قربانی به بنده محبت داشتند و میگفتند «در صنعت تهیهکنندگی، نحوه رفتار با آرتیست مهم است و تو بلد هستی که با آرتیست چگونه رفتار کنی.» این در حالی است که برخی از همکاران بنده احترام بیجا برای یکسری افراد قائل هستند که فرد با خودش فکر میکند هر حرف غیرمنطقی و غیرحرفهایگری را میتواند بگوید و هر تقاضایی را میتواند داشته باشد. چرا باید اینطور باشد؟
جایگاه و شخصیت برای هر فردی مهم است. هر انسانی در کره خاکی، شأن، جایگاه، احترام و شخصیتی دارد که حضرت باری تعالی از روح خود در درون فرد دمیده است. پس تفاهم روحی باعث میشود که افراد به اطرافیان خود به یک میزان احترام بگذارند و مردم هرگز به خودشان اجازه ندهند که نگاه بالا به پایین به هر کسی از افراد جامعه داشته باشند و این روح در من هم دمیده شده است.
بنابراین تهیهکننده باید در چارچوب نیازهای واقعی یک آرتیست، به وی احترام بگذارد و بها بدهد و آرتیست را از رفتارها و نیازهای غیرحرفهای برحذر بدارد و این اتفاق برای همه رخ میدهد. البته در تمام دنیا چارچوبهایی برای حفظ جایگاه اخلاقی و رفتاری خواننده و تهیهکننده وجود دارد که فضا را به سمتی میبرد تا هیچ فردی با بیاحترامی فرد دیگر مواجه نشود. به عبارتی این چارچوب را من تهیهکننده باید برای آرتیست و خواننده خود تدوین و مشخص کنم که شأن، جایگاه، اعتبار و احترام خواننده و آرتیست در کجا قرار دارد.
یعنی نباید ذرهای از آن احترام و چارچوب کمتر و بیشتر شود. متأسفانه در حال حاضر مشاهده میشود برخی از دوستان و همکاران بنده از آن طرف بام افتادهاند و به آرتیست خود بیاحترامی میکنند و از طرف دیگر، آنقدر آرتیست را بالاتر از آن چیزی که قانون و قاعده آن است، در اختیارش قرار میدهند که شأن و شخصیت خودشان را زیر سوال میبرند.