جوان ۲۲ سالهای که پس از مصرف مشروبات الکلی در جشن تولدش، وارد خیابانهای شهر شده و با سنگ پرانی به سوی خودروها، دختر بچه دو سالهای را در آغوش مادرش به قتل رسانده است، زوایای دیگری از زندگی آشفته اش را بازگو کرد.
به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه خراسان، آن چه میخوانید حاصل این گفت: وگو با سنگ پران مست، پشت میلههای بازداشتگاه است.
نامت را میگویی؟ سجاد- خ.
چند ساله هستی؟ ۲۲ ساله
چند کلاس سواد داری؟ تا پنجم ابتدایی
چرا ترک تحصیل کردی؟ پدری بالای سرم نبود! خانواده آشفته ای داشتم! دیگر نمی توانستم درس بخوانم
دلیل آشفتگی زندگی ات چه بود؟ پدر و مادرم از هم جدا شده بودند. من هم آواره و سرگردان بودم.خلاصه مثل بچه های دیگر نمی توانستم به راحتی زندگی کنم.
علت اصلی اختلاف پدر و مادرت چه بود؟ پدرم اعتیاد داشت به همین دلیل همواره با مادرم درگیر بود که در نهایت کارشان به طلاق کشید.
آن زمان چند ساله بودی؟ شش سال داشتم که روزگار سیاهم آغاز شد.
سرپرستی تو را چه کسی به عهده گرفت؟ هیچ کس، به خاطر این که کسی را نداشتم به آغوش پدربزرگم پناه بردم ولی او هم مشکلات خودش را داشت. در واقع من نزد عمه ام زندگی می کردم چون عمه ام در منزل پدربزرگم زندگی می کرد.
الان پدرت کجاست؟ او از ۱۲ سال قبل در زندان تحمل کیفر می کند.
به چه جرمی؟ مواد مخدر
به چند سال محکوم شده است؟ ابتدا حکم او اعدام بود ولی با یک درجه تخفیف به حبس ابد کاهش یافت و هم اکنون نیز دوران محکومیت اش را می گذراند.
مادرت چطور؟ او دو سال بعد از طلاق، دوباره با مرد دیگری ازدواج کرد و الان در یکی از شهرهای شمال کشور زندگی می کند.
با مادرت رابطه داری؟ بله! از حدود چهار سال قبل با مادرم ارتباط برقرار کردم.
چند خواهر و برادر داری؟ یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم ولی خواهر و برادر دیگرم از ازدواج دوم مادرم هستند.
بعد از ترک تحصیل به دنبال شغلی هم رفتی؟ بله! خیلی شغل ها را تجربه کردم مانند کاشیکاری، آرایشگری، جوشکاری، صافکاری و ...
خدمت سربازی را گذرانده ای؟ بله! به تازگی خدمتم تمام شده بود به همین دلیل سعی کردم که جشن تولدم را با جشن پایان خدمت یکی کنم!
درآمدت را چگونه خرج می کردی؟ بیشتر با دوستانم به تفریح و گشت و گذار می رفتم، یعنی همه پول ها را خرج خودم و دوستانم می کردم! انواع لباس ها را می خریدم و ...
رفیق باز بودی؟ نه خیلی
با دوستانت مشروب می خوردی؟ قبلا خیلی کم مشروب می نوشیدم. با دوستانم به منطقه کوهسنگی یا پارک ملت مشهد می رفتیم و آن جا پاچین کباب می کردیم! گاهی هم مشروب می خوردیم!
در جشن تولدت چه اتفاقی افتاد؟ آن شب همه بستگانم را به منزل پدربزرگم در بولوار اندیشه قاسم آباد دعوت کرده بودم، مادرم هم از شمال آمده بود تا در جشن پایان خدمت سربازی و تولدم شرکت کند. من هم مقداری مشروب از داخل بطری نوشابه خانواده ریختم و نوشیدم به طوری که از حال طبیعی خارج شدم!حدود ساعت ۱۱ شب بود که با مشت به ساعت کوبیدم و آن را خرد کردم. مادرم خواست جلوی مرا بگیرد که از منزل بیرون زدم و با یکی از دوستانم تماس گرفتم تا به سه راه دانش بیاید اما او کار داشت و با دوست دیگرمان قرار گذاشتم.
چه شد که سنگ پرانی کردی؟ حال خودم را نمی فهمیدم. وقتی از پل هوایی به آن سوی بزرگراه عبور کردم سنگی را برداشتم و به طرف خودروهای عبوری پرت کردم که بعد فهمیدم سنگ از شیشه خودرو به سر دختر دو ساله ای خورده است که در آغوش مادرش قرار داشت!
فرار کردی؟ در آن سوی خیابان با نگهبانان سنگبری درگیر شدم و آن ها از کارت ملی من عکس گرفتند. در همین موقع به دوستم زنگ زدم که نگهبان سنگبری با او صحبت کرد.
دوست ات بالاخره آمد؟ بله! میلاد نزد من آمد و مرا به پارک برد تا صبح آن جا بودم و بعد وقتی از طریق دوست دیگرم فهمیدم که کودک دو ساله با سنگ پرانی من کشته شده است، به خانه رفتم تا با مادرم به شمال کشور بروم!
دوست ات از کجا ماجرای مرگ آسنا کوچولو را فهمیده بود؟ او قرار بود کارت های عروسی اش را برای پنج شنبه توزیع کند! او به آتلیه ای رفته بود که متعلق به عموی آن دختر کوچک بود! و او ماجرای سنگ پرانی را برایش بازگو کرده بود! دوستم نیز که از شب گذشته در جریان سنگ پرانی من قرار داشت موضوع را به من گفت.
بالاخره به شمال کشور گریختی؟ بله! هراسان به خانه آمدم و ماجرا را برای مادرم تعریف کردم سپس به او گفتم وسایلش را جمع کند تا به شمال برویم! ولی زمانی که با اتوبوس در حال حرکت بودیم، ناگهان کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی را بالای سرم دیدم و فهمیدم که دیگر راه فراری ندارم!
سابقه خبر
ماجرای این حادثه وحشتناک اواخر خرداد گذشته هنگامی در مشهد رقم خورد که جوان ۲۲ ساله ای پس از نوشیدن مشروبات الکلی به خیابان آمد و به سنگ پرانی پرداخت. در این میان یکی از سنگ ها با عبور از شیشه یک خودرو به سر دختر دو ساله ای به نام آسنا خورد که در آغوش مادرش قرار داشت. مادر آسنا هراسان و وحشت زده او را به مرکز درمانی رساند اما دیگر دیر شده و او جان خود را از دست داده بود.