۱-مناره، عکس یا مجسمه آتاتورک، و پرچم ترکیه. این سه چیزی است که در ورود به استانبول به چشم شما می خورد و به هر جای این شهر که می روی جلو چشم شماست. به هر سو که نظری بیفکنی، حتما، پرچم قرمزی خواهی دید و مناره یا مناره هایی و عکس یا مجسمه آتا ترکی. درست به عکس تهران که نه ایرانی است، نه اسلامی، نه انقلابی!
2-بانگ اذان را هر جای استانبول که باشی، به وقت نماز، می شنوی .درست به عکس تهران!
3-دارو خانه های استانبول بیش از حد معمول خلوت بود. در مجموع در یک هفته ای که آنجا بودیم کمتر از تعداد انگشتان یک دست مشتری داخل داروخانه هایی دیدم که از جلو آنها می گذشتم. از بقیه افراد گروهمان هم که پرسیدم این مطلب را تایید کردند.سِِِوءال من از همه آنان این بود که : "چرا دارو خانه های تهران این همه شلوغ است و داروخانه های استانبول این همه خلوت؟"جواب ها متفاوت بود، تا حدودی، اما همه با حسرت و تاسف همراه .
4- مغازه دارهای استانبول، با مواردی نادری استثنا، کالا هایشان را به دو قیمت می فروختند: قیمتی میلی برای مسافران خارجی و قیمتی ثابت برای مردم شهر. اگر شما مسافر باشید، هر بار یک کالای مشخص را باید به قیمتی بخرید که میل فرو شنده آن را تعیین می کند . این امر اغلب ذهن مرابه سه امر و نسبت آنها با هم مشغول می کرد:اخلاق، انحطاط، توسعه. و پیداست که به هیچ نتیجه ای هم نر سیدم . قبلا فکر می کردم پیشرفت بدون اخلاق نا ممکن است و توسعه، وامی هم به اخلاق دارد، و یا شاید تعاملی با آن و انحطاط و بی اخلاقی برادرند . حالا می دیدم ترکیه از ما پیشرفته تر است امادر انحطاط اخلاقی تفاوتی با ما ندارد.
5-در استانبول از زنان و مردان خیابانی خبری نبود.در طول این هفته، فقط دو بار دیدم که ماشینی برای رهگذری بوق بزند. گاهی از نظرم می گذشت که شاید تهران آنقدر مساله دارد که ما فرومایگان خیابانی را یا نمی بینیم یا مساله نمی دانیم .
6- حالا که مساله ای از مسایل تهران گفتیم، بد نیست این هم بگوییم که در اغلب خیابان های استانبول از تراکم خودرو ها خبری نبود، مگر در ساعاتی بسیار محدود، آنهم نه به حجم ترافیک تهران .رفتار های خطر آفرین رانندگان و مردم عادی هم تفاوت بسیار تأسف آوری با تهران داشت.
7-از رفتار و پوشش غیر طبیعی می شد فهمید که آن فرد به احتمال زیاد ایرانی است، نه مسافری اروپایی، آسیایی، و یا شهروندی ترکیه ای.
8-در این مسافرت، اغلب به این می اندیشیدم که آیا :"توسعه و دموکراسی لزوما از فلسفه شروع می شود ؟" مشکل این بود که مصداق استانبول نمی توانست هیچ کمکی به من بکند .یکی به این دلیل که من از تاریخ توسعه کشور ترکیه خبر نداشتم و دیگر اینکه نمی دانستم حالا کار دموکراسی و توسعه در این شهر و کشور به کجا رسیده است .
9-مسافران دیگر کشورها بیشتر در کار تفریح بودند و تماشا، یا از موزهای با می دیدند یا اثری تاریخی و یا در حال آزمودن اختصاصی های استانبول (غذاها، شیرینی ها و...) هموطنان ما اما بیشتر در کار خریدن بودند.سراغ ایرانی را در استانبول بیشتر باید در پاساژ ها و بازار ها می گرفتی .
10- نوجوانان ایرانی گروه ما بیشتر به پیرمردها شبیه بودند :آرام، متین، موقر. همچون مردی سالخورده . مثل زبان این متنی که من می نویسم :زبان و بیان پیرمردها، زبانی لبریز از ترس. ترس از آزمودن نیازموده ها، ترس از خطاهای مبادای احتمالی، ترس از خروج از هنجار های سنتی، ترس از ... . نوجوانان دیگر کشور اما نوجوان بودند و نوجوانی می کردند. مثلا اتاق های همسایه ما هرگز متوجه نشدند که پسر شانزده ساله ما چند روز در اتاق بغلی آنها مسکن گزیده است، اما همه طبقه ما لحظه ورود و خروج و ساعت حضور نوجوانان هلندی در هتل را درک می کردند .عین زندگی بودند این نوجوانان .
11-جالب این که تمام بیست نفر همراهان ما با این نوجوانان مخالف بودند :چه سنتی چه مدرن و چه مذهبی چه لاییک. دیدم در این مورد، همه با هم موافقند .هیچ یک به این نوجوانان اجازه نمی دادند خودشان باشند و همه از آنان می خواستند پنجاه سال بیشتر داشته باشند. ظاهرا در پارادایمی که ما در ذیل آن "انسان" را تبیین می کنیم، این کلمه یک معنا بیشتر ندارد: پیرمرد!
12-مسجد های استانبول همه عین هم بود، هم در شکل و هم در رنگ. انگار همه را به یک قالب ریخته بودند. رنگ و نمای مساجد هم جدی بود و عبوس .این مساجد، حتی مسجد سلطان احمد، بیش از آن که نماینده هنر و اندیشه باشد، نمودی از سخت کوشی و تلاش بود.