«پیغام این مردمی که رفتند و رأی دادند چیست؟» این پرسشی است که حتی آن شهروندانِ ایرانی ای هم که تا پای صندوق های رأی گیری نرفتند باید از خود پرسیده باشند. راستی، برای چه رفتند و بر برگه ها نام کسی را نوشتند و به صندوق انداختند شهروندان ایران؟
بلندترین صدا در سرزمین ما از آنِ اهالیِ سیاستِ جناحی است؛ این صداست که گوش ها را اشغال کرده است و به ناگزیر شنیده می شود. خب، طبیعی است این؛ اما غیرطبیعی آنجاست که بقیه هم در غبار این هیاهو اندیشیدن و دیدنِ خود را تعطیل می کنند و با چشم اهالیِ سیاستِ جناحی به واقعیت های اجتماع انسانی می نگرند. به واقع، ما همه چشم های خود را بسته ایم و گوش سپرده ایم به آنچه می توانیم نشنویم یا ناشنیده بگیریم.
به عبارتی، در یک جامعۀ طبیعی، صداهای مختلفی امکان شنیدن می یابد، یکی از این صداها هم از آنِ اهالیِ سیاستِ جناحی است. آنان نیز بخشی از آن جامعه هستند. در آن تأثیر می گذارند و از آن تأثیر می پذیرند. اما جامعۀ ما ظاهراً طبیعی نیست و در آن فقط یک صدا شنیده می شود.
جهانِ بزرگ سیاست، ساکنانی دارد؛ نظرورزان و نظریه پردازان، اساتید رشته های مختلف سیاسی و روشنفکران علاقمند به مباحث سیاسی از جملۀ ساکنان این جهانند. بخشی از این جهان را نیز اهالیِ سیاستِ جناحی تشکیل می دهند. این بخش، حد خود را می دانند و جایگاه خود را می شناسند و از نسبت خود با بقیۀ ساکنان جهانِ سیاست باخبرند. این است که به اندازۀ خود سخن می گویند.
در دیار ما اما از ساکنان جهان سیاست فقط فعالان جناحی اش سخن می گویند؛ آن هم نه فقط به نمایندگی از ساکنان جهان خود، بلکه به نمایندگی از طرف همۀ شهروندان. طرفه آن که بقیه نیز آنان را در این چارچوب به رسمیت می شناسند.
نتیجۀ این وضعیت آن شده است که ما همه امور انسانی را فقط سیاسی می بینیم و از آن فقط روایت و تفسیری سیاسی می شنویم یا ارائه می کنیم. در حالی که ممکن است از منظرهای دیگری هم بشود این امور را دید. و می شود. امور انسانی، وجوه مختلفی دارد؛ روان شناختی، مادی، اخلاقی، فرهنگی، اقلیمی، و .... یکی از این وجوه هم می تواند سیاسی باشد. تازه، روایت جناحی، یکی از خرده روایت های سیاسی است و معمولاً سطحی ترین و غیرقابل اعتناترین نگاه و تبیین سیاسی به و از امور اجتماعی است.
برای عبور از هیاهویِ اهالیِ سیاستِ جناحی، شاید، فقط کافی است که روز تعطیلی را به کوه و دشتی بروی و آنجا مردمان را ببینی از طبقات فرهنگی و اقتصادی مختلف، و شاید با دیدگاه های سیاسیِ باز هم مختلف، که همه با هم در تلاشی مشترکند. این مردم، اغلب، در مواجهۀ چهره به چهره، به یکدیگر در سلام سبقت می گیرند، به همدیگر کمک می کنند، به راحتی از همدیگر وسیله قرض می کنند و قرض می دهند و گاه حتی مبادلۀ غذا می کنند و.....
این مردم، به رغم همۀ تفاوت هاشان در یک چیز با هم مشترکند: ارادۀ معطوف به زندگی!
در هر دوره از حیات، ارادۀ جمعی به یک امر تعلق می گیرد و شهروندان با هم یک چیز را مطالبه می کنند. آنچه اینک ملت ایران به صدای بلند می طلبد خودِ خودِ «زندگی» است. ارادۀ ملت ایران اکنون معطوف به «زندگی» است و آن را در همۀ رفتارها و گفتارهایش دارد نشان می دهد.
پس از مبارزه با رزیم پهلوی و تحمل سال های جنگ و آثار تبعات آن در سال های متمادی، و نیز تحمل سال های تحریم، مردم ایران، اینک، «زندگی» می خواهند. زندگی. و این خواسته را به هزار زبان فریاد می زنند، فریاد می زنیم. صدا به صدا نمی رسد اما در میان هیاهوی گوش آزار اهالیِ سیاستِ جناحی. اما این ارادۀ جمعی، بی تردید، خود را بر همۀ اراده های دیگر تحمیل خواهد کرد.
در انتخابات اخیر هم مردم به کسانی رأی دادند که بیش از جهان-واژۀ «جنگ» و «ستیز» از جهان-واژۀ «دوستی» و «صلح» سخن ساختند و سخن گفتند. این درست است که بنیاد طبیعت، و نیز طبیعت بشر، بر رقابت و مبارزه است؛ اما همیشه امیدی به صلح هم هست و همیشه تک-پرده هایی از صلح هم می توان تماشا کرد.
به عبارتی، و از وجهی، در عین رقابت، مبارزه و گاهی حتی جنگ، افراد و مجموعه ها، از جمله ملت ها، به صلح و دوستی نیز نیازمندند. هیچ شخص یا ملتی نمی تواند با همۀ اشخاص یا ملت ها در جنگ و ستیز باشد و در عین حال از حالِ خوش نیز بهره مند. اساساً، جنگ و صلحِ خردمندانه، به هم آمیخته است. حتی در بدوی ترین اشکالِ اجتماعی هم مردمان دوستانی دارند صدیق و صمیمی و جانی و به اتکای ایشان است که از دشمنان هراسی به دل راه نمی دهند. دوستی البته فقط حصاری امن در برابر دشمنان نیست؛ اما این هم یکی از آثار و فوائد آن است.
نوروز ایرانی، ایستگاهی است برای «صلح» و قرن ها قرن پیشینیان خردمند ما در این ایستگاه غبار دشمنی از صورت دل و جان می شستند و به صلح می رسیدند تا نیاز خود به مهربانی و دوستی را برآورند. نوروز سال 95 می تواند فرصتی باشد که تصمیم سازان و تصمیم گیران ایران به ضروری ترین «صلح»ها بیندیشند و برای آن تدبیر کنند. تدابیری که در نهایت با خواست و ارادۀ ملت ایران برای «زندگی» هماهنگ باشد و امکانات آن را فراهم کند.
آقایان و خانم های اهل سیاست، ملت ایران، بیش از تعلق خاطر به این یا آن جناح، اکنون، دغدغۀ «زندگی» دارند؛ اگرچه بزرگوارانه، نه برای خودشان که برای والدین و فرزندان و دوستانشان. همه نگران و آرزومند زندگیِ عزیزانشان هستند. این صدا را باید دریافت و پاسخ درخور به آن باید داد.
حقیقت، پیدا-پنهان است. خوشا آن که بخت آن دارد که حقیقتِ وقتِ خود را دریابد!