مدتی بود که پسرک ۱۲ ساله گوشه گیر و عصبی شده بود. دیگر دوست نداشت با همسن و سالانش بازی کند. بیشتر وقتها آرام و ساکت روی مبل مینشست و به گوشهای خیره میشد. در میهمانیهای خانوادگی انگار میترسید لحظهای از خانوادهاش دور شود...
به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه ایران، پدر و مادرش تصور میکردند این رفتارها برای سن «سپهر» طبیعی است و چندان توجهی به علت این تغییر رفتارها نداشتند.
تا آغاز سال تحصیلی جدید زمان زیادی نمانده بود. مادر «سپهر» هم که میدانست پسرش به دیر خوابیدن عادت کرده برای اینکه موقع رفتن به مدرسه صبحها دچار مشکل نشود هر شب از او میخواست ساعت ۱۰ به رختخواب برود. اما یکی از همان شبها وقتی مادر به او تذکر داد ناگهان «سپهر» عصبانی شد و با صدای بلند به مادرش اعتراض کرد. جر و بحث بین مادر و پسر بالا گرفته بود که با پادرمیانی پدر ماجرا ختم به خیر شد. چند لحظه بعد مادر با ناراحتی به آشپزخانه رفت و «سپهر» هم کنار پدرش روی مبل نشست بعد بیمقدمه گفت: «بابا میشه از این محل بریم؟...»
مرد جوان که از این حرف شوکه شده بود گفت: «چیزی شده پسرم... ما تازه این خانه را خریدیم و هنوز کلی قسط داریم...» اما «سپهر» با ناراحتی گفت: «خواهش میکنم بابا از این جا بریم»
پدر ادامه داد: «چرا پسرم اینجا نزدیک خانه مادربزرگت است و مادرت اینجا را دوست دارد از طرفی خانه خاله ات هم سرکوچه است و تو میتونی...»
«سپهر» که عصبی شده بود نگذاشت حرف پدر تمام شود: «من نمیخواهم خانه خاله بروم...»
-«چرا پسرم، خاله و عمو «فرهاد» که خیلی دوستت دارند...»
- «من از عمو فرهاد متنفرم...» ناگهان بغضش ترکید و به گریه افتاد.
پدر که شوکه شده بود، او را در آغوش گرفت. سپهر مدام میگفت: «من دلم نمیخواهد خانه خاله بروم...»
پسرک در حالی که هق هق گریه امانش نمیداد، با التماس به پدرش نگاه میکرد.
پدر ادامه داد: چرا مگه عمو فرهاد چی کار کرده؟
سپهر با گریه گفت: اون اذیتم میکنه...
پدر که از این حرف پسرش شوکه شده بود با عصبانیت رو به پسرش گفت: «دقیقاً به من بگو چه اتفاقی افتاده...»
-«یادت هست چند وقت پیش مادربزرگ میهمانی زنانه داشت. من در کوچه بودم میخواستم به دستشویی برم اما نشد که به خانه مادربزرگ برم. بههمین دلیل رفتم خونه خاله. عمو «فرهاد» خانه بود اما بعد از اینکه از دستشویی بیرون اومدم او مرا مورد آزار و اذیت قرار داد.»
-چرا تا حالا هیچی نگفتی همین الان میرم آنجا و تکلیف این مرد پلید را روشن میکنم.مادر که گفتوگوی پدر و پسر را شنیده بود، در حالی که از شدت خشم به گریه افتاده بود، مانع شوهرش شد و گفت بهترین کار این است که پیش پلیس برویم...
آن شب پدر و مادر سپهر بدترین شب زندگیشان را پشت سر گذاشتند. صبح روز بعد پسرک با خانوادهاش پیش پلیس رفتند و با تشکیل پرونده آزار و اذیت و ارجاع به پزشکی قانونی و تأیید ماجرا، شوهر خاله دستگیر شد.
«فرهاد» که جرأت نمیکرد بهصورت پدر و مادر «سپهر» نگاه کند دستبند به دست در گوشهای ایستاده بود. همسرش با گریه میگفت امکان ندارد فرهاد چنین کاری کرده باشد. اما افسر پرونده گفت: «نتیجه پزشکی قانونی موضوع را اثبات کرده همسر شما مجرم است و باید مجازات شود.»