مرد ۴۰ سالهای به خودروی زرد رنگ خالی، تکیه داده و میگوید: «بنزین ۱۰۰۰ تومانی، ۱۵۰۰ تومان شده یا نه؟ اما نمیگذارند ما کرایهها را گران کنیم. سهمیهها دو سه هفتهای تمام میشود و مسافر هم که نیست.»
به گزارش «تابناک» به نثل از ایرنا، در امتداد خیابان کریمخان تا بالای میدان ولیعصر، ماشینهای سبز و زرد را کنار هم پارک کردهاند. در آسمان خاکستری و سرمای صبح پاییز، بیشتر رانندهها تنها داخل ماشینهایشان نشستهاند و خبری از گعدههای همیشگیشان نیست. درون خودروهایی که ابتدای صف هستند، یکی دو مسافر نشستهاند و رانندهها به دنبال بقیه مسافرها آدرس مقصد را فریاد میزنند. یکی از آنها میگوید: «میبینید؟ مسافر نیست! ۱۵ سال است که مسافرکشی میکنم و هیچوقت نشده بود که این ساعت صبح مسافر برای ونک نباشد.» مردی که موهایش یکی در میان سیاه و سفید شدهاند، به ایستگاه مترو در ابتدای خیابان کریمخان اشاره میکند و ادامه میدهد: «در این چند هفته که بنزین سهمیهبندی شده، مسافر ما هم کم شده است. به جایش ببینید، مترو غلغله است. کرایههای ما که تاکسی هستیم زیاد نشده اما خطیها هرچقدر میخواهند پول میگیرند و مردم ترجیح میدهند با مترو بروند.»
۳۰۰ متر بالاتر از میدان ولیعصر، مردی بلند قامت با موهای جوگندمی و شال بافتنی ایستاده است. بیحوصله و با اخمهای درهم میگوید: «من مالک هستم و مستاجر نیستم. یعنی حداقل ۷۰ درصد از هزینهها جلو هستم. یارانهام هم قطع شده است. صبح که میآمدم، یخچالمان خالی بود. باور کنید یخچالم خالی است و نمیدانم چطور باید آن را پر کنم.»
یک طرف شالش را روی شانهاش میاندازد و ادامه میدهد: «صبح هم ۲۰۰ لیتر بنزین قرض گرفتم. سهمیه ۲۵۰ لیترم تمام شده. کرایه را نمیگذارند گران کنیم و میگویند سهمیه دارید. من ۲۰ سال است که مسافرکشی میکنم، الان در این سن و سال دیگر هیچ کار دیگری هم از من برنمیآید.»
گفتوگو با رانندههای تاکسی نشان میدهد که از زمان سهمیهبندی بنزین مسافران کمتر شدهاند. کرایهها بالا نرفته اما با افزایش ۵۰ درصدی قیمت بنزین سهمیهای، هزینههای آنها چند برابر شده است. بسیاری از رانندهها از شهرهای اطراف تهران برای کار به پایتخت میآیند و سهمیهها کمتر از دو هفته کفاف نیازشان را میدهد. از طرف دیگر، بسیاری از قطعات یدکی خودروها در بازار پیدا نمیشود و نمیتوانند تعمیرات مربوط به گازسوز بودن ماشینها را انجام دهند.
سهمیهها کفاف نیاز را نمیدهد
در میدان هفت تیر، رئیس یک خط با چند راننده دیگر گعده کرده و مشغول چای ریختن است. یکی از رانندهها را از کنار خودروی سبزی صدا میزند و میگوید: «این آقا حبیب را ببین، هر روز از کرج تا اینجا میآید. از او بپرسید اوضاع چطور است، از همه ما بهتر میداند.»
آقا حبیب بیهیچ سوالی شروع به توضیح شرح این روزها میکند: «من ساعت ۴ و نیم صبح از کرج راه میافتم که ساعت هنوز ۶ نشده در ایستگاه باشم. برای چه؟ برای اینکه بتوانم ساعت ۷ مسافر بزنم. از یک طرف سهمیه ۲۵۰ لیتری به این همه راه نمیرسد. از آن طرف هم دیگر مسافر نیست. الان که ساعت ۹ صبح است، فقط دو بار توانستهام مسافر ببرم.»
همکار او دنباله حرفش را میگیرد و میگوید: «من هم از محمدشهر کرج میآیم. صبحها ساعت ۴ بیرون میزنیم و شبها ساعت ۸ راه میافتیم، ۱۰ میرسیم. اصلا زندگی نداریم. آخرش هم زورمان به هزینه خانه و زندگی نمیرسد.»
او درباره سهمیه بنزین میگوید: «سهمیه ۲۵۰ لیتری برای ما کافی نیست. ماشینهایمان گازسوز است اما قطعه گاز ماشین من خراب شده و گیر نمیآید! مجبورم که از همکارها با خواهش و منت بنزین قرض بگیرم.»
بعد از ۲۰ دقیقه، مسافر آخر برای تاکسی ابتدای صف پیدا میشود، رانندهاش در خودرو را باز میکند و میگوید: «ببینید دیگر اوضاع مسافر زدن چطور است. قبلا در سه ساعت حداقل ۶ بار میرفتیم و برمیگشتیم. الان دو بار هم جور نمیشود.»
کرایهها با خطها نمیخواند
مرد سالخوردهای که کنار خودرویی فرسوده ایستاده، اعتراض اصلیاش به کرایه خطهاست و میگوید: «شما فقط به تفاوت کرایه خطها دقت کنید؛ میدان ولیعصر- میدان ونک با ترافیک سنگین و چراغقرمزهای طولانی کرایهاش ۳۸۰۰ تومان است اما هفتتیر-پارکوی که مستقیم اتوبان مدرس را میرود کرایه ۴۱۰۰ تومان است. آخر با چه منطقی این کرایهها تعیین میشوند؟»
او ادامه میدهد: «آن وقت راننده خطی همین مسیر ولیعصر-ونک را با پنج شش هزار تومان میرود، مردم هم پول را میدهند و مشکلی ندارند. حالا ما اگر بگوییم ۳۸۰۰ را ۴ تومان بده، دعوا میشود و فردایش سریع ما را میخواهند. از وقتی هم که بنزین سهمیهبندی شده، تعداد مسافران نصف شدهاند.»
راننده دیگری دنبال حرف او را میگیرد و میگوید: «باز کرایه این مسیر خوب است. من در مسیر میدان ولیعصر-تجریش کار میکنم. کرایه ۴۵۰۰ تومان است! یعنی از ونک تا تجریش فقط ۵۰۰ تومان اضافه میشود. این انصاف است؟ هیچچیز این کار نمیصرفد.»
قطعات یدکی گیر نمیآید
محمد، رئیس یک خط تاکسی در مرکز شهر است. ۲۵ سال است که در مرکز شهر تهران مسافر میزند. صندوق عقب ماشین را بالا زده و دنبال قطعه ریزی میگردد. از زیر جعبهای پیدایش میکند و میگوید: «این است، ببین. این کیت را میبینی؟ ۳ تا پورت ورودی دارد. به ماشین من این میخورد اما پیدا نمیشود. آنهایی که در بازار هست، ۲ تا پورت دارد. تا بازار چراغ برق هم رفتهام و نبوده است. حالا تکلیف من چیست؟ نمیتوانم گاز بزنم و سهمیهام هم کم است.»
مرد دیگری در کنار او میگوید: «مگر فقط این قطعه گاز اینطور است؟ همه لوازم یدکی همین شده. ماشینهای ما باید مدام سرویس شوند. چند برابر شدن قطعهها یک مساله است، اینکه گیر نمیآیند یک مساله دیگر.»
رئیس خط سری تکان میدهد و میگوید: «تمام عمرمان را مسافر کشیدیم و آخرش هیچچیز نداریم. اینجا کارمند گمرک هست، قهرمان کشتی جوانان هست که آمدهاند و مسافرکش شدهاند. اشتباه کردیم. همان سالها باید به فکر کار دیگری بودیم. اما راستش را بخواهید، در تمام این ۲۵ سال هیچ وقت اینقدر نا امید نبودیم.»