مینویسم و پاک میکنم... پاک میکنم و مینویسم؛ جمله خود آنقدر سنگین است که نه قلم را یارای نوشتن است و نه کاغذ را قدرت تحمل. جمله «سردار قاسم سلیمانی به شهادت رسید» جمله سادهای نیست. شاید سنگینترین جمله این دوران معاصر است؛ سردارقاسم سلیمانی و شهادت؛ دو کلمه که برای خود او، فاصلهای کمتر از مویی داشت؛ او که اسمش همنشین شهادت بود، او که قاسم بود که شهید شود، او که دیگر امروز دلتنگی هایش به پایان رسیده است، او که اینک ابراهیم، مهدی و حمید و احمد برایش فرش قرمز پهن کرده اند و او را در میان گرفته اند. شهادت برای او کمترین درجه بود؛ امابرای ما خیلی سخت است؛ سخت است که بنویسیم قاسم سلیمانی به شهادت رسید. او پور رشید ایران زمین بود در میان دلهای مردم!
اما بعد... وقت بیشتری برای مرثیه نداریم؛ قاسم سلیمانی به آرزویش رسیده است و این سرنوشت محتوم همه پیروان مکتب سیدالشهدا است که در مکتب خمینی، از حسین و عباس آموختند! نکتههایی هست که باید در موردآنها حرف بزنیم.
اول: قاسم سلیمانی در همه این سالیان، نماینده روح جمعی ملت ایران بود در سرتاسر این منطقه، روح جمعی یک ملت بودن با ملی گرایی سکولار که برخی رسانههای فارسی زبان در این ساعات به آن پرداخته اند متفاوت است؛ ملی گرایی سکولار در چارچوب یک سرزمین و فقط برای یک حکومت و در تقابل با دیگر ملتها است؛ روح جمعی ملت ایران برخاستن و قیام برای مظلوم و تلاش برای ایجاد صلح، در فرای یک سرزمین است و در تقابل مطلق با دشمنان آن سرزمین هاست. او اگر در لبنان بود یا در عراق و یا حتی در سوریه؛ نماینده این روح جمعی مردم ایران بود و در کنار مردم آن سرزمینها؛ او یک ژنرال ملی گرای ایرانی نبود؛ او نماینده روح جمعی مردم این کشور بود. سرتاسر خاک منطقه رایحه خوش این روح جمعی ایرانیان را که حاج قاسم نماینده آن بود را استشمام کرده اند.
دوم: قاسم سلیمانی، فقط یک فرمانده نظامی نبود، اگر چه بلند مرتبهترین درجات نظامی را داشت؛ کار قاسم سلیمانی، اما جنگ نبود؛ او برای صلح، یکپارچگی و التیام دردهای مردم هر کجا که امکان داشت، بود. برای یک فرمانده نظامی هزیمت کردن و شکست دشمن، مهمترین اولویت است؛ قاسم سلیمانی، کشور به کشور میگشت تا دست مردم آن کشور را در دستان یکدیگر قرار دهد تا آن روح جمعی آنان را احیا کند؛ برای او گویا مقدر شده بود که هویتها را بسازد؛ مردم راقدرتمند کند تا آنان خود مقدرات خویش را به دست گیرند. او گر چه در داخل کشور و در درون منازعات نبود، اما جای خالی او و روحیه مخلص و آن انگیزه کار برای خدا کردنش، همه جا حس میشد؛ این احساس نیاز به آن روحیه بود که مردم را شیفته او کرده بود و چه بسا در لبنان وسوریه و عراق او را بهتر از ما شناختند.
سوم: شلیک به فردی که روح جمعی یک ملت را نمایندگی میکند و خود را در مهلکه خطرهای فراوان قرارداده بود برای احیای همین روح جمعی سایر ملت ها، شلیک به یک نفرنبود؛ شلیک به همان روح جمعی بود که در سراسر منطقه امتداد آن را میتوان یافت و اینک این روح جمعی آسیب دیده است و به آن هجومی ناجوانمردانه شده است. این روح جمعی به خاطر رفتن یکی از نازنینترین افرادش، آسیب دیده، اما سرپا و مقتدر ایستاده و باید متجاوز در همان سطح تنبیه شود تا بفهمد که دوران بزن و در رویی تمام شده است. اینک عکس العمل چه باشد و چه در زمانی، حتما تصمیم گیران خود ملاحظه خواهند کرد؛ اما اویی که جنگ میخواهد، اویی که بر فاتح نبرد بر ترویستهای دست ساخته خودش تیر میگشاید، حتما باید بداند اکنون دیگری زمانی برای عافیت او باقی نمانده است و همچنان که میداند فرصتی هم برای عقب گرد ندارد و آن یوم الحساب فرا رسیده است.
چهارم:هدف قرار دادن حاج قاسم نشان داد که جنگ است، جنگ تمام عیار؛ مسئولان، مقامات و مدیران! جنگ است، جنگ! باور نمیکنید هنوز هم؟! بر پیکر مطهر و قطعه قطعه شده سردار نگاه کنید؛ چه زمان دیگر میخواهید آرایش جنگی بگیرید؟ نبرد آشکارتر از هر زمان دیگری خودش را دارد نشان میدهد؛ شما که مردان هستید لباس رزم بپوشید وبپوشیم ودست دردست هم جهاد راسرلوحه کارهاقراردهیم؛ امروز جنگ با همه کلیت روح جمعی ملت کلیدش خورده شده است؛ امروز لازم وواجب است از جنگ بین خودفارغ شویم وآرایش جنگی بگیریم؛ این خون بر زمین نخواهد ماند؛ بایدحوصله این نبرد رادرهمه ابعادپیدا کنیم همه باید درصحنه کارزار باعزم جزم بمانیم ونظاره گر نباشیم. این جنگ ارادههایی را میطلبد که آبدیده شده اند برای هنگامه خطر. شیپور نواخته شده و هنگامه جهاد تداوم خواهد یافت بیدار باشیم جا نمانیم