سرنوشت پرخطر ساخت فیلم درباره یک شهید

ابراهیم هادی مقابل دوربین کدام فیلمساز به تصویر کشیده می‌شود؟

از ابراهیم هادی، خرده‌ روایات‌ فراوانی وجود دارد که می‌تواند یک درام تاثیرگذار را شکل دهد، مشروط به آنکه نگارش فیلمنامه و خلق چنین اثر به یک فیلمنامه نویس و کارگردان توانا سپرده شود که آثار پیشینش درخشان بوده باشد.
کد خبر: ۹۸۲۳۱۹
|
۱۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۴۹ 03 June 2020
|
32841 بازدید
|
۵

ابراهیم هادی مقابل دوربین کدام فیلمساز به تصویر کشیده می‌شود؟مقدمات تولید فیلمی درباره ابراهیم هادی در حالی آغاز شده و انتظار می‌رود در سال جاری به تولید بینجامد که هم این فیلم و هم دیگر فیلم‌های دفاع مقدسی که در سال پیش رو در مسیر تولید قرار می‌گیرند، نیاز به فیلمنامه‌نویسان و کارگردان‌هایی با سابقه موفق دارند تا مجموعه آثار تولیدی در این جهت‌گیری، قابل دفاع باشند و تصویری ماندگار از دلاورمردان ایرانی در هشت سال نبرد سهمگین با دشمن متجاوز را به تصویر بکشند.

به گزارش «تابناک»؛ همزمان با چهلمین سال جنگ تحمیلی و دفاع مقدس مردم ایران مقابل تجاوز ارتش بعث عراق به خاک ایران، بسیاری از نهادها تولید فیلم‌های سینمایی با محوریت دفاع مقدس را در دستور کار دارند. برخی از این فیلم‌ها مراحل فیلمنامه نویسی را پشت سر می‌گذارند و برخی دیگر منتظر تامین اعتبار برای پیش‌تولید و تولید هستند و بدین ترتیب دور از انتظار نیست، اگر در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر، شاهد حجم قابل توجهی از تولیدات در این حوزه باشیم.

ابراهیم هادی مقابل دوربین کدام فیلمساز به تصویر کشیده می‌شود؟

یکی از شهدایی که مسیر تولید فیلم درباره او آغاز شده، ابراهیم هادی است. ابراهیم هادی، نه فرمانده لشکر است و نه جزو عناصر کلیدی جنگ؛ اما منش و سبک زندگی‌اش تا لحظه شهادت، از او چهره‌ای خاص ساخت. ابراهیم هادی که در حوالی میدان خراسان چشم به جهان گشود، پدرش را در نوجوانی از دست داد و یتیم شد. او با گرفتن مدرک دیپلم به کار در بازار تهران پرداخت و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.

با آغاز جنگ تحمیلی، او که روزگاری کشتی‌گیر بود و به ورزش باستانی می‌پرداخت، همچون بسیاری از رزمندگان جنوب تهران راهی جبهه غرب شد و در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب ایستاد و سپس به دشت های سوزان جنوب رفت و آنجا بود که به وصال مولایش رسید. ابراهیم در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.

از ابراهیم هادی خرده‌ روایت‌های فراوانی وجود دارد که می‌تواند یک درام تاثیرگذار را شکل دهد اما مشروط به آنکه نگارش فیلمنامه و خلق چنین اثر به یک فیلمنامه نویس و کارگردان توانا سپرده شود که آثار پیشینش درخشان بوده باشد. تجربه محمدحسین مهدویان در «ایستاده در غبار» و «آخرین روزهای زمستان» درخشان بود و در عین حال تجربه بهرام توکلی در «تختی» و «تنگه ابوقریب» تاثیرگذار بود و از این منظر انتظار می‌رود با دقت در انتخاب فیلمسازانی که آثار پیشین‌شان دست‌کم در این سطوح استاندارد بوده و از سوی منتقدین مورد توجه و تایید قرار گرفته‌اند، خلق چنین آثاری را بر عهده داشته باشد تا در نهایت یک اثر کاریکاتوری، شعاری و باورناپذیر خلق نشود.

ابراهیم هادی مقابل دوربین کدام فیلمساز به تصویر کشیده می‌شود؟

از ابراهیم هادی روایات‌ عجیبی نقل شده که غالباً مربوط به منش شخصی اوست. یکی از اعضای خانواده شهید ابراهیم هادی می گوید: «نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر ابراهیم را برداشته درحال فرار بود. بگیرش...دزد...دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و دزد نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره اش پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. مردم که جمع شده بودند، از ابراهیم پرسیدند این مرد دزد است؟ ابراهیم دست گردن دزد می‌اندازد و می‌گوید نه این رفیقم است.

همه را متفرق کرد، موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو! رفتند درمانگاه با همان موتور. دستش را پانسمان کردند بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست و گفت: چرا دزدی میکنی؟ آخه پول حروم که... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: میدونم! بیکارم. زن و بچه دارم و از شهرستان اومدم. مجبورم! ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها و صحبت کرد. برگشت: خدارو شکر. برات شغل پیدا کردم. از فردا برو سر کار. این پول رو هم بگیر و از خدا کمک بخواه. همیشه دنبال حلال باش که حروم زندگیتو به آتیش می کشه. پول حلال کم هم باشه برکت داره.»

حاج حسین الله کرم و فرج الله مرادیان نیز در روایتی دیگر از ابراهیم هادی گفته‌اند: «روبروی ما یک تپه بود. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم‌گیری باقی نگذاشت! بچه‌ها سریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم. یک افسر عالی‌رتبه عراقی و راننده او کشته شده‌ بودند. فقط بیسیم‌چی آن‌‌ها مجروح روی زمین افتاده بود. گلوله به پای بیسیم‌چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می‌کرد.

یکی از بچه‌ها اسلحه‌اش را مسلح کرد و به سمت بی‌سیم‌چی رفت. جوان عراقی مرتب می‌گفت: الامان الامان.

ابراهیم ناخودآگاه داد زد: می‌خوای چیکار کنی؟!

گفت: هیچی، می‌خوام راحتش کنم.

ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی تیراندازی می‌کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که اومدیم بالای سرش، اون اسیر ماست! بعد هم به سمت بیسیم‌چی عراقی آمد و او را از روی زمین برداشت. روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می‌کردیم. یکی گفت: آقا ابرام، معلومه چی کار می‌کنی!؟ از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم. ابراهیم هم برگشت و گفت: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته!

بعد به سمت کوه راه افتاد. ما هم سریع وسایل داخل جیپ و دستگاه بیسیم عراقی‌ها را برداشتیم و حرکت کردیم. در پایین کوه کمی استراحت کردیم و زخم پای مجروح عراقی را بستیم بعد دوباره به راهمان ادامه دادیم.

پس از هفت ساعت کوه‌پیمایی به خط مقدم نبرد رسیدیم. در راه ابراهیم با اسیر عراقی حرف می‌زد. او هم مرتب از ابراهیم تشکر می‌کرد. موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خواندیم. اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
آن جا بود که فهمیدم او هم شیعه است. بعد از نماز، کمی غذا خوردیم. هر چه داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم. اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب نداشت. خودش را معرفی کرد و گفت: من ابوجعفر، شیعه و ساکن کربلا هستم. اصلاً فکر نمی‌کردم که شما این گونه باشید و...خلاصه کلی حرف زد که ما فقط بعضی از کلماتش را می‌فهمیدیم.

هنوز هوا روشن نشده بود که به غار«بان‌سیران» در همان نزدیکی رفتیم و استراحت کردیم. رضا گودینی برای آوردن کمک به سمت نیروها رفت. ساعتی بعد رضا با وسیله و نیروی کمکی برگشت و بچه‌ها را صدا کرد. پرسیدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به سمت غار برمی‌گشتم یکدفعه جا خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود. اول فکر کردم یکی از شماست. ولی وقتی جلو آمدم باتعجب دیدم ابوجعفر، همان اسیر عراقی در حالی که اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اینکه او را دیدم رنگم پرید. اما ابوجعفر سلام کرد و اسلحه را به من داد و به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد می‌شد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آن‌‌ها را بزنم!

با بچه‌ها به مقر رفتیم. ابوجعفر را چند روزی پیش خودمان نگه داشتیم. ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود راهی بیمارستان شد. چند روز بعد ابراهیم برگشت. همه بچه‌ها از دیدنش خوشحال شدند. ابراهیم را صدا زدم و گفتم: بچه‌های سپاه غرب آمده‌اند از شما تشکر کنند!

با تعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بیا متوجه می‌شی!

با ابراهیم رفتیم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت کرد: ابوجعفر، اسیر عراقی که شما با خودتان آوردید، بیسیم‌چی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتی که او به ما از آرایش نیروها، مقر تیپ‌ها، فرماندهان، راه‌های نفوذ و... داده بسیار بسیار ارزشمند است. این اسیر سه روز است که مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحیح و درست است.

از روز اول جنگ هم در این منطقه بوده. حتی تمام راه‌‌های عبور عراقی‌ها، تمامی رمزهای بیسیم آن‌‌ها را به ما اطلاع داده. برای همین آمده‌ایم تا از کار مهم شما تشکر کنیم. ابراهیم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چیکاره‌ایم، این کارخدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسیران فرستادند. ابراهیم هر چه تلاش کرد که ابوجعفر پیش ما بماند نشد. ابوجعفر گفته بود: خواهش می‌کنم من را اینجا نگه دارید. می‌خواهم با عراقی‌ها بجنگم! اما موافقت نشده بود.

مدتی بعد، شنیدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه توابین به جبهه آمده‌اند. آن‌‌ها به همراه رزمندگان تیپ بدر با عراقی‌ها می‌جنگیدند. عصر بود. یکی از بچه‌های قدیمی گروه به دیدن من آمد. با خوشحالی گفت: خبر جالبی برایت دارم. ابوجعفر همان اسیر عراقی در مقر تیپ بدر مشغول فعالیت است! عملیات نزدیک بود. بعد از عملیات به همراه رفقا به محل تیپ بدر رفتیم. گفتیم هر طور شده ابوجعفر را پیدا می‌کنیم و به جمع بچه‌های گروه ملحق می‌کنیم. قبل از ورود به ساختمان تیپ، با صحنه‌ای برخورد کردیم که باورکردنی نبود. تصاویر شهدای تیپ روی دیوار نصب گردیده بود. تصویر ابوجعفر در میان شهدای آخرین عملیات تیپ بدر مشاهده می‌شد!»

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۳
انتشار یافته: ۵
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۶:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۵
سلام بر ابراهیم
الحق که مرد بودی. مرد برای توصیف شما و امثال شما واژه ای قاصر و نارساست. آقا ابراهیم به فرموده قرآن شما شهدا زنده هستید. حاضر و ناظر. پس برای من و هر کسی که شما و راه شما و هدفتون رو دوست داره دعا کنید که عاقبت ما هم مثل شما ختم به شهادت و سعادت بشه. مطمئنا خدای مهربان و شکور دعای یک شهید رو که هستیش رو در راه اون تقدیم کرده رد نمیکنه
ممنونم ازت آقا ابراهیم
الهی که با سیدالشهدا و یاران با وفاش محشور بشی و ما هم یه روز به شما ملحق بشیم
آمین
پاسخ ها
صادق
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۶:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۵
روحش شاد
جواد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۵۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۷
واقعا افرادی در بین ما زندگی می‌کرده اندکه گر چه گمنام بودند، ولی روحشان همانند اولیای خدا است.
یک خواهر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۳۰ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۷
سلام داداش ابراهیم ،هادی دلها
مرد مردان ،با اخلاص ،با مرام و در یک کلام بنده زیبای خدا
ممنونم ازت ،ترا خدا دستمونو بگیر و رها نکن تا ما هم عاقبت به خیر بشیم به حق اهل بیت علیه السلام
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۴۲ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۳
ابراهیم بوی بهشت میدهد
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟