فیلم سینمایی «دانی براسکو» اثر شاخص مایک نیول روایتی بدون روتوش و واقعگرایانه از مافیا و تشکیلات جنایتکارانه با بازی های درخشان و تاثیرگذار است؛ آنچنان که تماشاگر بعدها ممکن است در پی تکرار این تجربه، بار دیگر به تماشایش بنشیند.
«تابناک»؛ حضور «آل پاچینو» در یک فیلم مافیایی همانقدر خوب به نظر میرسد که کره بادام زمینی با ژله خوب جلوه میکند. «مایک نیول»، کارگردان آثار کمدی محبوب انگلیسی همچون «آوریل محسورکننده» و «چهار ازدواج و یک خاکسپاری»، یک عنصر دیگر فیلم است. وقتی شما به کارگردانی برای به تصویر کشیدن آثار جنایی که در نیویورک رقم میخورند فکر میکنید، با نامهایی چون «برایان دی پالما»، «فرانسیس فورد کاپولا» و «مارتین اسکورسیزی» بر خواهید خورد.
ناگهان نیول بدون هیچ تجربه قبلی از راه میرسد، فیلمی میسازد که هم شبیه فیلمهای کارگردانان باهوش این ژانر و هم به آنها بی شباهت است. «دانی براسکو» بر طبق داستان واقعی جو پیستونی مامور اف بی آی است؛ کسی که مخفیانه به یکی از گروههای مافیایی دهه 70 نیویورک نفوذ میکند.
جو، که خودش را دانی براسکو مینامد، آنقدر نقشش را خوب بازی میکند که بالاترین درجات آن گروه میرسد و در کنار مرشدش لفتی، در دل رئیسشان سانی بلک جا باز میکنند. اما، هرچه او زمان بیشتری را با اعضای گروه میگذراند، بیشتر شبیه به آنها میشود. بعد از مدتی، جو دیگر نمیتواند تشخیص دهد به کدام جبهه وفادار است: به همسرش، خانوادهاش و دولت یا به افرادی که او را به تشکیلات، کلوب اختصاصی و زندگیشان راه دادهاند.
شاید تحسین برانگیزترین کاری که نیول با «دانی براسکو» انجام داده، گرفتن یک بازی فوقالعاده و استثنائی از «آل پاچینو» بوده است؛ بازیگری که همه ما او را به خاطر تلاشهایی که برای نقشهایش میکند ستایش میکنیم. لفتی مردی خسته از زندگی است که سابقه بیست و شش قتل را دارد؛ اما دیگر تمایلی به ادامه دادن آن ندارد. «سی ساله که دارم جون میکنم… واسه چی؟» او وقتی که قرار است در گروه ترفیع رتبه بگیرد، این را میگوید.
آرزوی او این است که یک قایق بخرد و با آن از شهرنشینی دور شود، اما او پول کافی یا قدرت ریسک کافی برای تحقق این آرزو ندارد. پاچینو لفتی را تبدیل به یک شخصیت تراژیک و غمانگیز میکند، کسی که ما او را درک میکنیم و برایش تاسف میخوریم، حتی اگر برایش دلسوزی نکنیم. اینجا کمتر اثری از مایکل کورلئونه وجود دارد، لفتی فردی شکاک است و میداند که بالاخره همهچیز چطور تمام میشود.
جانی دپ هم با اینکه در سطح پاچینو نیست، با تسلط و تبحر خاصی نقش شخصیت اصلی را ایفا میکند، مردی که از زندگی سابقش کم کم دور میشود و زندگی تبهکارانهاش وسوسهاش میکند. دپ به ما این فرصت را میدهد تا کشمکشهای درونی او را ببینیم و دوستی او با لفتی که بیشتر و بیشتر شده و تبدیل به یک دوستی واقعی میشود و همسر و بچههای او که صرفاً برای خالی نبودن عریضه در فیلم گنجانده نشدهاند. در ابتدای «دانی براسکو»، جو تلاش میکند تا به این زندگی وابسته نشود، اما در انتها، جدا شدن از آن برایش سخت است.
اگر جایی هست که شخصیت جو کامل و بی نقص به نظر نمیآید، این مشکل فیلمنامه است که نتوانسته آن طور که باید و شاید عمل کند، نه نقشآفرینی دپ. اگرچه «دانی براسکو» خیلی هم از جنایت و خشونت دور نیست (و نیول هم از به تصویر کشیدن این ویژگیها ابایی ندارد، اگرچه او خیلی بیشتر از افرادی همچون «اسکورسیزی» در به تصویر کشیدن آنها مراعات کرده است)، اما همچون بسیاری از فیلمهای گنگستری بهتر از خود، واقعاً در مورد خانواده و روابط است.
لفتی و جو رابطهای پدر و پسر گونه پیدا میکنند که عملاً از تمامی روابط دیگر در زندگیشان مهمتر میشود. همانطور که لفتی جایی میگوید: «این گروه گنگستری خانواده من است، حتی نزدیکتر از خانوادهی واقعی من.» به این خاطر که دانی براسکو بیشتر روی شخصیتها و روابطشان تمرکز کرده برای تماشاگران گیراتر و جالبتر است. با اینکه فیلم میزان زیادی از کلیشههای موجود در آثار جنایی و البته تعدادی از شخصیتهای جانبی را در خود جای داده، باز هم این عوامل باعث نمیشوند که مخاطب از فیلم لذت نبرد.
حقیقت شاید خیلی عجیبتر از آن چیزی باشد که در قصهها میخوانیم، اما خیلی از فیلمهایی که عنوان بر اساس داستانی واقعی دارند، به اندازه «دانی براسکو» خوش ساخت و جذاب نیستند. فیلم تمامی آن نکات ریزی که برای باورپذیر بودن نیاز دارد را در خود جای داده، همچون درس جالب لفتی به شاگردش در مورد لباس پوشیدن، رفتار کردن و صحبت کردن در جمع خلافکارها برای اینکه میان آنها احترام کسب کند. «دانی براسکو» ما را به همان دنیایی میبرد که بسیاری دیگر از فیلمها میبرند، اما این سفر واقعیتر به نظر میآید و زرق و برقش کمتر است. نتیجه هم یک فیلم خوب است که تجربهاش رضایت بخش خواهد بود.