«۲۱ گرم | ۲۱ Grams» اثر درخشان الخاندرو گونسالس اینیاریتو کارگردان مکزیکی، درام تاثیرگذاری است که تماشاگر را به شکل ویژهای درگیر میکند و خالقش همچون یک شکارچی افکار، اجازه فاصله گرفتن از داستان را به مخاطب نمیدهد و درام را تا منتهی الیه مورد انتظار مشکل پسندترین تماشاگران و منتقدین، به سمت کمال سوق میدهد.
«تابناک»؛ فیلم سینمایی «۲۱ گرم | ۲۱ Grams» به کارگردانی الخاندرو گونسالس اینیاریتو یک اثر فوق العاده تغییرپذیر است؛ چیدمانی از تصاویری که رفته رفته به داستان قدرتمندی از تراژدی و رستگاری تغییر میکند. این فیلم نه فقط یکی از قانع کنندهترین فیلمهای سینمایی است که از لحاظ ساختار نیز یکی از جذابترین و منحصر بفردترین فیلمهاست. نه تنها به این خاطر که به شکلی بسیار موفق از تاریخ نگاری غیرخطی در فیلم استفاده کرده است، بلکه رویکرد بازی معمایی مورد استفاده نسبت به تصویری مرسوم از موارد مشابه ما را بسیار علاقمند نگه میدارد.
فراهم آوردن هر نوع پلات که جزئیات حساس را از بین نبرد بسیار دشوار است، بنابراین به حقایق آشکار میپردازم. فیلم پیرامون سه شخصیت اصلی است که سرنوشت آنها در لحظهای حساس به هم پیوند میخورد. پل (شان پن) استاد ریاضیات و مبتلا به بیماری قلبی است. زندگی زناشویی او با مری (چارلوت گینسبورگ) به نظر وی محکوم به فناست، اما زنش راضی به ترک او در این شرایط نیست. او درخواست بچه از طریق لقاح مصنوعی دارد، اما، بدون پیوند قلبی، او آنقدر زنده نخواهد بود تا فرزندش را ببیند. جک (بنسیو دل تورو) یک کلاهبردار است که زندگیاش را از طریق وقف به مسیح اصلاح کرده است.
اما اوقاتی وجود دارد، به خصوص زندگی خود، که ذراتی از شخصیت گذشتهاش میدرخشد. کریستینا (نائومی واتس) زنی که از زندگی زناشویی خرسند است. او با شوهری دوست داشتنی و دو دختر دلپذیر زندگی میکند و از زندگی روزمره خود راضی است تا زمانی که رویدادهایی زندگیاش را خارج از کنترل میسازند، او را وادار به برگشت به عقب و سمت مصرف مواد میکند؛ مسالهای که با ازدواج برای او حل شده بود.
فیلم در حالتی خطی ارائه شده است؛ یک فیلم سینمایی درگیر کننده و گاهی دلخراش. تمها مشابه بودهاند و نقش آفرینی، که بالاترین گنجایش را دارد، خیلی متفاوت نخواهد بود. با این حال، فیلم سینمایی کاملاً متفاوتی خواهد بود. با چیدن رویدادها کنار هم در این حالت غیر مرسوم، ما را وادار میکند با وسواس زیاد از همان ابتدای کار به فیلم توجه کنیم.
به هر چیزی که رخ میدهد بیش از حد حساس میشویم و این به ما اجازه میدهد تا خیلی بیشتر از آنچه قرار است تحت شرایط نرمال جذب شویم به فیلم توجه کنیم. علاوه بر این، به لحاظ ذهنی از همان ابتدا درگیر میشویم. به این شکل قصد داریم تکههای پازل را کنار هم بگذاریم، میتوان استدلال کرد که تقریباً یک فیلم سینمایی تعاملی است.
در ابتدا، فیلم گمراه کننده است، چون اگر فیلم سازی حدود پنجاه صحنه را سرهم کرده باشد، هر دو تا چهار دقیقه در طول فیلم، به صورت تصادفی تدوین شدهاند. بعضی اوقات به عقب و جلو میرود و جهش از شخصیتی به شخصیت دیگر همراه با تکرار بازی است. اما، خارج از آنچه در ابتدا به نظر یک رویکرد تصادفی دیوانه کننده به نظر میرسد، الگویی پدیدار میشود.
مشخص میشود که مسیری داستانی را در هزارتویی باز میکند که به سمت یک مجموعه لحظات کلیدی منحرف میشود. گذشته، آینده و حال همگی به صورت متقارب هستند. زمان کمی صرف میشود، اما تصویر از یک مه شروع میشود. در ادامه، صرفاً موضوع گذاشتن تکهها در مکان صحیح است.
نقطه قوت دیگر رویکرد این است که منتج به همدلی عمیقتر با شخصیتها میشود. با مشاهده آنها در طیف گستردهای از شرایط در یک حالت زمانی فشرده، به ارتباط با آنها به شکلی خیلی سریعتر از آنچه میتوانیم این داستان را در حالت به ترتیب وقوع بگوییم میرسیم. تکهها و قسمتهای کوچک را از جایی میشناسیم که بودهایم و جایی که آنها رفتهاند، و این میتواند باعث شود که احساس کنیم خدا فراموشکار است.
برای شان پن، این مورد نشان دهنده بازی فوق العاده اوست و در یکی-دو جا بازی او در آن فیلم را تداعی میکند. پن نه تنها میتواند بهترین بازیگر مرد سال باشد، بلکه بهترین بازیگر مکمل مرد نیز میتواند باشد؛ بنابراین، تعیین اینکه آیا او در اینجا بهتر است یا در فیلم دشوار است. او در فیلم ساکت و ناراحت است، چرا که نقش مرد مرده همراه با وجدان گناهکار را بازی میکند، اما همین نوع از مسائل اخلاقی که پل با آنها مواجه میشود در او هم وجود دارد. مشاهده روشهای متفاوتی که در آن وضعیتها حل شدهاند نیز جالب است.
نائومی واتس در چند سال گذشته نقشش را به سرعت صعودی کرده (از زمانی که ظاهر شد)، و همراه با این نقش جدید، بزرگی خود را افزایش داده است. در قالب بازی جدی، بیشترین تاثیرگذاری را داشته است. همانند پن و دل تورو، شخصیت وی مجبور به تجربه چند تغییر شکل اساسی است و قطعاً یک نقش فریبنده نیست. صحنههایی وجود دارد که او به مواد پناه برده و به نظر میرسد هفتهها حمام نکرده باشد.
بنیسیو دل تورو کمتر از هم نقشهایش تاثیرگذار نیست، هرچند نقش او به شکلی قابل استدلال کمتر از سه نقش اصلی نشان داده شده است. جک یک مرد صادق است که بحران اعتماد را تجربه میکند. کلید اصلی برای ترسیم دل تورو صداقت است.
جک به عنوان رياکار در ايمان مذهبي ظاهر نمیشود. او شخصی است که واقعاً به آنچه موعظه میکند باور دارد و احساس گناه شدید در هر زمانی دارد که از این مسیر دور میافتد. ما را به درک رویکرد ذهن مذهبی، و نه تسلیم شدن در برابر آن، دعوت میکند. به لحاظ تصویری، فیلم تاریک و دانه دانه است، همراه با تصویر غیر اشباع شده از رنگها. موسیقی آرام و احساس برانگیز است. همهی اینها مناسب با سبک اسـت.
هرچند لحن کلام تهدید کننده و محزون است، امیدواری جالبی از میان یکی از تمهای خود ارائه میدهد؛ از این میان رستگاری است که مشخصاً چیزی است که کارگردان به آن باور دارد. در برخی روشها، این کار به اثر اخیر شبیه هست، که آن فیلم هم از تاریکی و سیاهی ذات انسان بهره میبُرد، و از روایت غیرخطی استفاده میکرد.
با این حال، علیرغم تراژدیهای چندگانهاش، اصولاً خوش بینانه است، چون شخصیتها عاطفی هستند. آنها قطعاً مقدس نیستند، اما چنین احساسی برای آنها داریم. فیلمهای کمی در سال 2003 منتشر شد که بتواند به اندازه نقطه قوت داشته باشد.