يكي از طلاب علوم ديني در مطلب ارسالي خود براي «تابناك» خاطراتي شنيدني از آيتالله اشتهاردي به رشته تحرير در آورده است:
شب رحلت آيتالله اشتهاردي طبق معمول هميشه و آخر شب، آخرين اخبار سايتتان را مرور کردم، ولي نميدانم چرا متوجه خبر مربوط به رحلت ايشان نشدم. شب هم که خوابيدم با خوابي آشفته از خواب بيدار شدم و خيلي دلم آشفته بود تا عصر که به ديدن يکي از بستگان رفتم و خبر وفات ايشان را به من دادند. ابتدا شوکه شده بودم و نميدانستم چه بگويم. آخر هر وقت ايشان را به ياد ميآورم به ياد حضرت معصومه و نخستين خاطرهام از ايشان ميافتم.
زماني که آمده بودم قم تا براي شروع طلبگي مراحل پذيرش را بگذرانم، اما آنچنان در کارم مشکل افتاده بود که نهايتا نااميد شدم و ظهر هنگام نماز را به امامت ايشان و به جماعت به جاي آوردم و آمدم که از حضرت معصومه خداحافظي کنم و به شهرستان برگردم که ناگهان در راه رفتن به ضريح حضرت معصومه (س) نگاهم به ايشان افتاد. ابتدا با خودم گفتم بروم و از ايشان بخواهم نزد حضرت معصومه (س) واسطه شوند تا شايد اميدي براي حل مشکلم حاصل شود، اما همين که نزديک ايشان رسيدم، متوجه شدم مشغول موعظه شخصي هستند که گويا همين درخواست من را از ايشان داشتند و ميفرمايند در زيارت نامه حضرت معصومه (س) وارد شده که:
«فان لک عندالله شان من الشان»
و اين که اين خانم داراي مقام بسيار بالايي هستند و در جواب آن شخص فرمودند خودتان مستقيما نزد اين بانوي کريمه برويد و حاجتتان را بخواهيد و اين روزنه اميدي شد که من هم با دلي شکسته به نزد بيبي حضرت معصومه (س) رفته و عرض کردم آيتالله اشتهاردي من را مستقيم نزد خودتان فرستاده و فرمودهاند که شما واسطه نميخواهيد و خواست خدا اين بود که من که براي زيارت وداع آمده بودم، حالا يادم نيست همان روز بود يا فرداي آن در يک چشم بهم زدني بسيار اعجاب انگيز که خودم هم تعجب کردم، مشکل پذيرشم حل شد.
و اين آغاز ارتباطي قلبي با اين عالم جليل القدر بود و زماني بيشتر شيفته ايشان شدم که وقتي در همان هفتهها و ماههاي نخست طلبگي به درس اخلاق ايشان ميرفتم به وضوح ميديدم ايشان به دور از هر گونه واژه پردازي و بازي با اصطلاحات سنگين و با وجود اينکه ايشان فقيهي به تمام معنا بودند، تنها با بياني شيرين و روان و با فطرتي زلال و شفاف طلاب را به کرامات اخلاقي و دوري از رذايل فرا ميخواندند و براي اينکه صبر طلاب را و از طرفي همت آنها را براي پشتکار بيشتر در تحصيل علوم ديني و کسب فضايل اخلاقي بيشتر و بيشتر کنند، هميشه به خاطرات دوران طلبگي خود و سختيهاي آن دوران ميپرداختند.
از جمله سختيهايي که هميشه از آن ياد ميکردند، مربوط به دوران سياه رضاخان پهلوي بود که عمامه را بر طلاب ممنوع کرده بود و هر روز بايد مرحوم آيتالله حائري به ژاندارمري آن زمان ميرفت و براي طلابي که به جرم معمم بودن دستگير شده بودند، پاي در مياني ميکرد.
و يا خاطرهاي از ايشان را به ياد ميآورم که ميفرمودند زماني که از اشتهارد براي ادامه تحصيلات به قم آمده بودم به خاطر تنگدستي و نداشتن پول براي خريد کتب درسي، کتابهاي مورد نياز را از حوزه علميه اشتهارد به امانت گرفتم و به قم آمدم.
و ...
و من هر بار که اين خاطرات را از ايشان ميشنيدم در خود احساسي آميخته از شرم از نداشتن تلاش بيشتر در امر تحصيل و از طرفي نيروي بيشتر در مقابله با سختيهاي خاص طلبگي ميافتم.
و چيزي که بيشتر از هر چيزي در کلام ايشان، توجه يک انسان آگاه را به خود جلب ميکرد، آه جانکاهي بود که درپايان درس اخلاقشان بر زبان جاري ميکردند و آن در ياد از امام (ره) و شهداي انقلاب بود و هميشه ميفرمودند در اين دنياي فاني برد اصلي از آن شهدا بود و ما که مانديم بازنده شديم.
امروز وقتي به اين فکر ميکردم که ديگر فيضيه شاهد قدمهاي خاضعانه اين عالم جليلالقدر نيست انگار غم عالم را به من ميدادند. چه بسيار مواقعي که ساعاتي مانده به لحظات ملکوتي اذان مغرب ايشان را ميديدم که در کنجي از مدرسه فيضيه يا دارالشفا و در تنهايي نشستهاند و در تفکري عميق فرو رفتهاند. شايد براي هيچ کس باور کردني نبود که عالمي در حد مرجعيت آن گونه خاضعانه بر خاکهاي فيضيه مينشستند و حتي اگر طلبهاي از ايشان سؤالي داشتند و از روي احترام در مقابل ايشان ايستاده سخن ميگفتند ايشان خود امر ميکردند که بيا و در کنارم بنشين.
اما افسوس و صد افسوس که ديگر فيضيه از وجود اين عالم عظيمالشأن محروم شد.
و اما نکته پاياني اينکه هر چند در غم فقدان چنين شخصيتهاي وارستهاي هر چه اشک بريزيم، باز هم کم است و به فرموده روايت شريفه:
«اذا مات العالم ثلم في الاسلام ثلمة لا يسدها شىء»
اما از خداي متعال ميخواهم که ما را از ادامه دهندگان خط و مشي اين بزرگان قرار داده و همواره پرچمدار راه و آرمان راستين آنها که همان اسلام ناب محمدي است، قرار دهد.