ناگفته‌هايي از زندگي امام خميني در نجف و كربلا

امام به کربلا آمد و يک هفته ماند. آقاي سيد محمد شيرازي که امام جماعت صحن بود، جايش را در اين يک هفته براي اقامه جماعت به امام داد. يکبار امام براي بازديد از طلبه‌ها به بعضي مدارس سر زدند، ازجمله مدرسه بادکوبه. آنجا سيد مجتبي، برادر سيد محمد شيرازي شعري در ستايش امام خواند با اين عنوان: الخميني العظيم رائد الشعب الکريم. الان ايشان در لندن است... اما نمي‌دانم بعدها چه شد که فاصله ميان آنها و انقلاب افتاد.
کد خبر: ۱۶۱۱۶
|
۳۱ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۸:۲۰ 21 August 2008
|
30792 بازدید
حجت‌الاسلام رسول جعفريان گزارشي به روايت سفر اخير عمره خود پرداخته و از همين رهگذر، به بيان ناگفته‌هايي از سلوک امام خميني(ره) در دوران تدريس در نجف به نقل از آيت‌الله حائري پرداخته است.

در اين گزارش آمده است:
ساعت يازده و نيم با آقاي آيت الله سيد علي حائري قرار داشتيم که تا يک و نيم طول کشيد. ايشان جزو مؤسسين مجلس اعلاست که بعد از صدام به عراق نرفت و آخرين مشارکت ايشان در آن تحولات، در جريان جايگزيني آقاي سيد عبدالعزيز به جاي شهيد سيد محمدباقر پس از شهادت ايشان بود. قرار بود ايشان خاطراتش را از آن قضايا بگويد اما به مقدمات بيشتر نرسيديم. ايشان متولد کربلاست گرچه اصلا يزدي است، اما پدرش که همگي با هم حوالي سال 52 به ايران آمدند در کرمان مقيم بود که حدود چهار پنج سال گذشته رحلت کرد و همان جا دفن شد. وي حدود سال 46 از کربلا به نجف آمده و در درس امام و آقاي خويي شرکت مي‌کرده است. درس ولايت فقيه امام را حاضر بوده و نوشته است.

ايشان مي‌گفت زندگي امام بسيار زاهدانه بود و حتي يک بار که سخت مريض شد حاضر نشده بود به درخواست آيت الله محمد باقر صدر به خانه‌اي که در کوفه در اختيار ايشان بود برود. با اين حال خيلي به طلبه‌ها مي‌رسيد و عنايت داشت. ايشان گفت از سيد صالح خرسان شنيدم که گفت:‌ من گاهي و به ندرت به بيروني آقاي خميني مي‌رفتم. يکبار با همان فارسي شکسته درخواست طلبه‌اي را منتقل کردم که مي‌خواست زيرزمين خانه‌اش را درست کند و کمک مي‌خواست. امام ساکت ماند. بعد که بيرون آمدم آقاي فرقاني پاکتي را به من داد. ديدم خيلي زياد است. آن وقت بالاترين کمک آقاي خويي به يک طلبه هفتاد دينار بود. پولها را که شمردم، ديدم هزار دينار است. از نيمه راه برگشتم و مسأله را گفتم. امام فرمود: بالاخره بنا بود من کمک کنم که زيرزمينش را بسازد. نمي‌خواهم دست طلبه پيش غير طلبه دراز باشد.
آيت الله سيد محمود هاشمي شاهرودي هم در درس امام بوده و مستشکل درس بوده است. همين طور آيت الله خاتم و حاج آقا مصطفي. ايشان گفت برخي اشکالات آقاي سيد محمود جوابش به فردا موکول مي‌شد و معمولا امام به آنها توجه داشت...

آقاي حائري گفت:‌ من در مدرسه آيت‌الله بروجردي بودم که توليت آن با مرحوم شيخ نصرالله خلخالي بود و محل انقلابي‌ها. امام خميني شب‌ها در آنجا اقامه جماعت مي‌کرد. بنابرين با بيت امام هم ارتباط داشتم. اطرافي‌هاي آقاي صدر که گفته مي‌شود با انقلاب و امام ميانه‌اي نداشتند، چنين نيست. آنها معمولا خوف داشتند که اين اقدامات در نهايت به دست کمونيستها بيفتد. کسي مخالف امام و نظريه حکومت اسلامي نبود. حتي آقاي هاشمي شاهرودي تا پيش از خروجش از عراق در درس شرکت مي‌کرد. ايشان به اتهام حزب الدعوه در عراق دستگير و سخت شکنجه شد و بعد از آزادي از عراق خارج شد. حزب الدعوه را هم گرچه شهيد صدر با عده‌اي ديگر بنياد گذاشت، خيلي زود از آن جدا شد، اما کمک فکري مي‌کرد. براي طلبه‌هاي اطرافش هم تحريم کرده بود که در آن شرکت کنند. فقط آقاي سيد کاظم حائري در حزب مانده بود که او هم به شهيد صدر نگفته بود و وقتي ايشان فهميد خيلي ناراحت شد. بعدها يعني همين اواخر آقاي حائري هم جدا شد. آقاي{شهيد محمدباقر} صدر پيش از انقلاب نامه‌اي براي يکي از شاگردانش فرستاده بود و خطاب به همه شاگردانش نوشته بود که در امام خميني ذوب شويد همان طور که ايشان در اسلام ذوب شده است. نامه به خط ايشان هست و تصوير آن هم چاپ شده است.

من چند سالي درس امام رفتم. يعني تا وقتي نجف بودم درس مي‌رفتم. شايد چهار يا پنج سال. آن زمان محل درس در مسجد شيخ انصاري مشهور به مسجد ترکها بود که دو سال پيش از ظهر درس فقه بود و موضوع مکاسب بود. تعداد شاگردها شايد نزديک به يک صد نفر بود و امام آن زمان بدون بلندگو درس مي‌گفت. درس آقاي خويي قدري شلوغ تر بود و ايشان با بلندگو درس مي‌داد. آن زمان درسهاي خارج بسيار زيادي بود و طبعا جمعيت تقسيم مي‌شد. اما شهريه‌اي که امام مي‌داد، دايره وسيعي داشت. امام معمولا شهريه را زود به زود اضافه مي‌کرد که بقيه هم به اجبار زياد مي‌کردند.

آقاي سيد علي حائري قدري هم درباره آيت الله سيد محمد شيرازي گفت. خود آقاي حائري طلبه کربلا بوده است. ايشان گفت: آن زمان بين کربلا و نجف اختلاف بود و طلبه‌هاي کربلا معمولا به نجف نمي‌آمدند. هر کسي مي‌آمد در مي‌يافت که نجف مرکز اجتهاد است. اما با اين حال مرحوم سيد محمد شيرازي تنها کسي بود که روي حوادث ايران در سال 42 حساس بود و آن را جدي گرفت. آن زمان در کربلا نشريه ديواري مي‌زدند و اخبار ايران در آنجا منعکس مي‌شد؛ مثلا «ما ذا يجري في ايران». ما که بچه طلبه بوديم، اسم امام را از همان تبليغات شنيديم و آرزو مي‌کرديم که ايشان را ببينيم. يک بار متوجه شديم که اعلام کردند آقاي خميني به کربلا مي‌آيد. چون وقتي امام وارد بغداد شد و به کاظمين و سامرا رفت، از آنجا به کربلا آمد. با همين تبليغات و فعاليت سيد محمد، مردم زيادي تا شهر مسيب به استقبال رفتند. يادم هست اين دکتر محمد صادقي هم بود که البته آن موقع نظريات نامتعارف را نداشت. بعدها در نجف اينها را مطرح کرد که منزوي هم شد. بالاخره امام به کربلا آمد و يک هفته ماند و هر روز ظهر و شب اطعام بود. سيد محمد که امام جماعت صحن بود، جايش را در اين يک هفته براي اقامه جماعت به امام داد.

يکبار امام براي بازديد از طلبه‌ها به بعضي مدارس سر زدند. از جمله مدرسه بادکوبه که بنده آنجا حجره داشتم و در جلسه عمومي سيد مجتبي شيرازي که برادر سيد محمد شيرازي بود شعري در ستايش امام خواند با اين عنوان: الخميني العظيم رائد الشعب الکريم. الان ايشان در لندن است. در آنجا امام از بنده هم سوالي کردند. عکسي که آقاي سيد حميد روحاني در کتاب نهضت امام خميني در اين زمينه چاپ کرده که امام با يک بچه طلبه سيد صحبت مي‌کند تصوير اينجانب است. ما هر روز به محل اقامت امام مي‌رفتيم. امام در آنجا هيچ سخنراني نکرد.

بالاخره ما هرچه محبت به امام داشتيم بذرش از آن موقع در دل ما کاشته شده بود. اما نمي‌دانم بعدها چه شد که فاصله ميان او انقلاب افتاد. بعد از انقلاب مروج نظريه شوراي فقها بود. اما آن موقع، شايد همين نجف رفتن امام سبب شد که امام دريابد که نوعي حرکت غير متعارف در زمينه مرجعيت در کربلا هست...

برادر شهيد ايشان سيد حسن شيرازي هم خيلي ضد بعث بود و يکبار در يکي از جشن‌هاي مهمي که در کربلا به مناسبت ولادت امام علي عليه السلام برگزار مي‌شد قصيده از سروده‌هاي خود را خواند و در آن به شدت به حزب بعث و بنيانگذار آن ميشل عفلق تاخت و اصل و ريشه ميشل عفلق را بر ملا کرد:
و ابوه جاء لسوريا مستعمرا
و الام پاريسية عجماء
اين شعر خواني قبل از روي کار آمدن حزب بعث بود. بعد که روي کار آمدند او را دستگيرش کردند. مدتي در زندان بود، در حالي که هيچ کس از او خبر نداشت. بعد که اجازه ملاقات دادند من جزو اولين کساني بودم که به ملاقاتش رفتم. به سختي قابل شناختن بود. تمام موهاي صورت او را کنده بودند. ناخن‌ها سياه بود. پوست بدن سياه بود. خيلي شکنجه شده بود. بعد از انقلاب؛ بعثي‌ها سيد حسن را در لبنان در مسيري که ايشان عازم مجلس فاتحه شهيد صدر بود،‌ ترور کردند...

صبح عازم حرم شده محضر رسول الله (ص) و ائمه بقيع (ع) رسيده زيارات وارده و نماز خوانده شد. پيش از اين خبر رسيده بود که کنترل در بقيع شديد شده است. به نظرم اوضاع چندان تفاوتي با گذشته نکرده بود. البته در جريان سفر آقاي هاشمي رفسنجاني، آزاديهايي داده بودند. مسلما به آن صورت تکرار نمي‌شد، گرچه آثاري از آنها باقي مانده بود و عصرها زنها، تا پشت ديوار بقيع مي‌آمدند. صبح ها، در پايين ديوار بقيع، کاروانها روي زمين نشسته مشغول خواندن زيارت نامه بودند و کسي به آنان کاري نداشت. سالهاست که داخل بقيع خواندن زيارت نامه به صورت گروهي مجاز نيست، گرچه گاهي به آرامي کسي شروع به خواندن زيارت يا روضه مي‌کند. امروز نيز همين طور بود که مأموري از آن جلوگيري کرد. لحظه‌اي به طرف من گفت که خواندن آداب الحرمين و مفاتيح ممنوع است. اين امر تازه‌اي بود، چون من براي خودم مي‌خواندم. اين مأمور عرب به من گفت: حجي! کتاب رو ببند لطفا. عقب تر آمدم و زيارات را خواندم و پس از آن به هتل برگشتم...

امشب يک ايراني مقيم سعودي را هم در کتابفروشي اسدي ديدم. اسمش سيد مهدي طباطبائي بود و مي‌گفت قبل از انقلاب در اينجا مقيم شده و عبدالله غنام خواهرش را به او داده است...

شغل اصلي او توزيع نقره و مرواريد است. او گفت پنج هزار ايراني در سعودي هست که تابعيت سعودي دارند و همه از پيش از انقلاب هستند، اما ارتباطي با هم ندارند چنان که هيچ مراسمي هم با يکديگر ندارند. او گفت که فروشگاه باوارث هم از يک سرهنگ ايراني به نام عباس سلطاني است که دفترش در رياض است. اين از آن فروشگاه‌هايي است که هر زائر ايراني که به مکه بيايد و آنجا نرود حجش اشکال پيدا مي‌کند!...

ظهر به هتل رفتيم. از سابق اين پرسش بود که چرا فندق الشهداء؟ به نام کدام شهداست. مي‌دانيم که در مکه يک منطقه‌اي به نام شهداء هست که علي القاعده مربوط به شهداي فخ مي‌باشد و تقريبا همان در نزديکي مزار آنهاست. اما اين بار با ديدن فهرستي از شهداء حرم مکي که مربوط به ماجراي جهيمان در سال 1400 ق است که به عنوان مهدي در مسجد الحرام قيام کرد، متوجه شديم که اين فندق به ياد کساني ساخته شده است که در آن ماجرا کشته شده‌اند. نام 140 نفر در آنجا در دو قاب بزرگ در ده رديف چهارده تايي آمده است. معلوم نيست اينها نام سربازان سعودي است يا نام همه کشته شدگان. در اين چند سال من کتابي که شرح آن واقعه را با دقت داده باشد نديده‌ام. اي کاش چنين چيزي بود. البته دو سه جزوه کوچک در کتابخانه در اين باره داريم که از همان دوران است و بيشتر تبليغاتي است...
 
متن كامل را در ستون گزارش بخوانيد.
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
Venezuela, Bolivarian Republic of
|
۰۵:۰۳ - ۱۳۸۷/۰۶/۰۱
لطفا عبارت"متن كامل را در ستون گزارش بخوانيد" را در ابتدای مطلب درج فرمائید تا خواننده از ابتدا متوجه شود که متن خلاصه شده را دارد میخواند و اگر مایل بود بتواند بدون صرف وقت سراغ متن کامل برود.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۲ - ۱۳۸۷/۰۶/۰۱
يكي از مسائلي كه خيلي خوب است اينكه انسان با زندگي گذشته علما بيشتر اشنا شود و سيره آنها را در زندگي خود پياده نمايد با تشكر
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
سرمربی بعدی تیم پرسپولیس چه کسی باشد؟